تبعید در تبعید

————–

برابرنهادِ وطن

ما به ازای خاکِ بوسیدنی

تنها همین عاشقی ست

زمانی می‌رسد

که در خنده‌های آتش

دست و پا می‌زنی

در طاقه‌های دود

نام و چهره و صدای غرور 

بوی سوختگی می‌گیرد

آستانه‌ی تحمل

پرده‌ پرده فرو می‌ریزد

مچاله می‌شوی

به زانو 

دیگر جای ماندن نیست

جانت را؟

نه!

این بار دلت را

برمی‌داری فرار می‌کنی

زمینی دیگر

زبانی دیگر

زخمی دیگر

خانه‌ای رو به آفتاب

با پنجره‌‌ی کوچک پشتی

که اسمش را می‌گذاری وطن.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

5 Antworten

  1. جانت را ؟
    نه ؟
    این باردلت را برمی داری وفرار میکنی
    برای زخمی دیگر. برای زخمی دیگر برای زخمی دیگر

  2. وقتی جان خسته ات را برمیداری که بروی، وقتی که جانم را برداشتم که بروم ، نمیدانم و نمیدانی که کدام پدر سوخته پنهانی خاک بوسیدنی وطن را در کوله بارم در کوله بارت گذاشت . خاک بوسیدنی وطن در کوله سبز شد و گل دادو من و تو اسمش را گذاشتیم گل دلتنگی وطن. کوله مان دیگر در پشتمان نیست بلکه در دستانمان در پیش رویمان است و هر جا که برویم گل سرخی در سبزینه سبز وطن می بینیم که پیش از ما میرسد.
    آری این چنین است “ من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است“

  3. سلام.
    دلم تنگ شده بود …بازم
    اول گیتی رو خوندم گفتم اَ…چه خوب منم همینو دوباره میگم.مثل خود گیتی که دو باره گفت.اینطوزی.
    جانت را ؟
    نه !
    این باردلت را برمی داری وفرار میکنی
    برای زخمی دیگر. برای زخمی دیگر برای زخمی دیگر
    بعد که دوباره خوندم دلم اینو خواست:
    «خانه ای رو به آفتاب
    با پنجره ی کوچک پشتی
    که اسمش را می گذاری…»

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert