هی! بیدار شو، از کابوس بیا بیرون. انتخابات ریاست جمهوری هنوز انجام نشده. ما که رأی ندادیم! همهی این اخبار کابوس بود. آبی به صورتت بزن، بعد جدی به ماجرا نگاه کن. هنوز کو تا انتخابات؟
رییس مجلس ایران هنوز به بلژیک نرفته و آبرو ریزی نکرده، راستش را بخواهی او در سفر موفقیتآمیزش! حتماً با رییس مجلس سنای بلژیک که خانم بسیار محترمی است، مثل آدمیزاد دست میدهد، سر میز ناهار به میزبان نمیگوید چه بنوشد، چه بپوشد. مهمانی ناهار لغو نمیشود. و این هیئت ایرانی در بروکسل نان بلژیکی و ماست ترکی نمیخورد.
«رئیس مجلس بلژیک ضیاف ناهار را به این دلیل لغو کرد که نمایندگان مجلس شورای اسلامی می خواستند پرهیز خود از نوشیدن الکل را به میزبان هم تحمیل کنند. از سوی دیگر، رئیس مجلس سنای بلژیک، که یک زن است نیز قرار خود برای ملاقات با حداد عادل را به علت امتناع قانونگذاران جمهوری اسلامی از دست دادن با زنان لغو کرد.» کابوس دیدهای، و این کابوس کمی ادامه دارد، هنوز کمی مانده تا تمام شود.
راستی باور کردهای؟ یعنی این جماعت بر کشور و مردم ایران حکم میرانند؟ باور نکن، فقط کمی صبر کن تا این قافله نیز بگذرد. „نادر رفت و بر نگشت.“
55 Antworten
خدا کنه!
آقای معروفی بعضی اوقات باورم نمیشه دارم در ایران زندگی می کنم یعنی این ایران من !!!!! شما مدتهاست از ایران دوری نمی دونید روزانه فرهنگ ما داره سقوط می کنه !!!!!!
یک سوال، آمدن و رفتن نادر چقدر طول کشید؟
از موقعی که چشم مان را باز کردیم، توی همین کابوس بود. آدم شب می خوابدٌ، صبح بلند می شود می بیند احمدی نژاد شده رئیس جمهور منتخب. به که بگویی آخر؟ شاید فقط داروین حرف آدم را بفهمد!
This strange waiting and waiting and waiting
but nothing is happening , Its just like waiting for Godot with a difference that I know that Godot will never come, even if it comes i will turn my face . i learned it from kafka when he said “ masihe moeood tanha hengami khahad amad ke digar niazy be hozoorash nakhahad bud , eo dar ruze pas az zohurash khahad amad , eo na dar ruze davarie vapasin ke ruze pas az an khahad amad“, ba godot modathast kary nadaram agar amad begu soragy az man nagirad.
خب
انتخابات که تمام شد و رفت پی کارش . من از تلویزیون های لوس آنجلسی دل خوشی ندارم و می دانم اکثر خوانندگان وبلاگ شما هم فقط بعنوان جک به آنها نگاه می کنند که کاملا هم طبیعی ست . اما دیشب برنامه مانوک خدابخشیان را شنیدم . با تفسیرهایش مشکل دارم اما مطالبش را و آدرس هایی که در مطبوعات جهانی می دهد را کم و بیش پیگیری می کنم . با نظر او همنگرم درباره پروژه اطلاح طلبی و همین پروژه کودتای سرداران سپاه که به انتخاب احمدی نژاد انجامید . بله انتخابات تمام شد و رفت پی کارش . اما برنامه های پشت این جریان تمام نشده . چه بخواهیم چه نخواهیم آینده کشورمان بد جور تاکید می کنم بدجور وابسته به بازی های شطرنج بازان حرفه ای ( نه دلقکان و پیاده نظام همچون بسیجی جنوب شهری و بچه خوشکل شمال شهری ) سیاست جهانی ست . کسانی که از حمله آمریکا ما را می ترساندند ( من یکی جدا نگران بودم ) تمام تبلیغاتشان درباره من یکی با خواندن یک مقاله بی اثر شد . مقاله دستنویس های نخست وزیری انگلیس درباره سیر تصمیم گیری برای حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ . در واقع حمله نظامی به کشور ما می توانست و می تواند در حضور یک رییس جمهور آزاد اندیش و اصلاح طلب هم اتفاق بیفتد و هیج ربطی تاکید می کنم هیج ربطی به منش ریس جمهور انتصابی رژیم ندارد . کسانی که در خواب و خیال معامله رفسنجانی با آمریکا بودند یادشان رفته بود بزرگ ترین متخصص زد و بند و معامله در خاور میانه که رژیم صدام بود چگونه تمام مشتری هایش را از دست داد . بنابراین آمریکایی ها اول تصمیم به حمله می گیرند ( مطابق منافع دولت سایه شان ) و بعد توجیه سازی می کنند .
اینکه این رژیم به سمت فروپاشی پیش رود پروژه ای بود که از ۲۰۰۳ کلید خورد . آنجا که مشاوران پنهان فرماندهان پنهان اصلاحات پشت آنها را خالی کردند و عملا راه را برای مرگ اصلاحات ( که فقط نقش کاتالیزوری برای گذر از دورانی محدود بود ) و خود زنی رژیم باز کنند . مدافعان حزب اللهی احمدی نژاد امروز با جریان سازی مطبوعاتی غرب درباره گذشته احمدی نژاد مات شده اند و هنوز نمی دانند چه کلاهی بر سرشان رفت . خامنه ای هم نمی داند تاریخ از او بعنوان کسی که نقش اساسی در مرگ حکومت اسلامی داشت یاد خواهد کرد .
با ماست .. تک تک ایرانیان که بخواهیم پیاده نظام پروژه های کثیف سیاسی باشیم یا نقش مهم تری ایفا کنیم . گاه باید گذاشت اهریمنان یکدیگر را تکه پاره کنند . هزینه اش شاید دوست دختر و دوست پسر کمتر ( برای مدت محدودی ) باشد یا کتک خوردن دوباره من و منها از لباس شخصی ها . ولی من برای فرزندم حاضرم در همین ایران که هستم بمانم و هزینه انتخابم را بپردازم . برای آینده .. برای فرزند ۵ ساله ام .. ارزشش را دارد .
….
افسوس
آفتاب مفهوم بی دریغ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتاب گونه ای
آنان را اینگونه دل فریفته بودند.
ای کاش می توانستم
خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند
ای کاش می توانستم
یک لحظه می توانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند
که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند.
ای کاش…………………….
راستی جناب معروفی! آفتاب این مردم کجاست….. آیا این مردم را آفتابی مقدر نشده است؟ یا آفتاب نیز در خم و پیچ ترس و روزمرگی به تاریکی گراییده است؟
شما حق دارید از این اخبار تعجب کنید چون سالهاست ایران نیستید و این عتیقه ها و کاراشون را نمی بینید ولی واقعیت اینه که اگه اینا یه کاری بکنن و گندی بالا نیاره باید تعجب کنید ، تو این مملکت هیچی سر جاش نیست کسی که به درد بقالی هم نمیخوره داره رهبری میکنه همین آقای حداد چند روز پس از انتخاب شدن به ریاست مجلس چون بلد نبود حرف بزنه گندی زد که دفترش خواستار سانسورش شد ولی دیر شده بود. اگه بخواهیم گند زدنهای این عتیقه ها رو بگیم صد تا کتاب هم بیشتر میشه.
آیا نامه ی کیارستمی را دیدید؟ در سایت بازتاب هم موجود است اینهم متنش است که به احمدی نژاد نوشته :
پسرم وقتی ۵ساله بود روزی مشغول خوردن بیسکویت بود، دوستی از او بیسکویت خواست و من هم از او خواستم که بیسکویتی به من بدهد. اما بهمن یک بیسکویت بیشتر نداشت. بلاتکلیف به هر دوی ما نگاه کرد که تنها بیسکویتش را به کدام یک از ما دهد. دوست من مشکل را ساده کرد و به او گفت: „بیسکویت را به کسی بده که بیشتر دوستش داری.“ بهمن نگاهی به هر دوی ما انداخت و به من گفت: “ بابا من تو را بیشتر دوست دارم اما دلم میخواهد بیسکویتم را به او بدهم.“ هنوز نمیدانم آن روز، آن بیست چند سال پیش در ذهن پسر ۵سالهام چه گذشت که بیسکویتش را به آن دیگری داد، که کمتر از من دوستش میداشت. ولی من دلیلی دارم که چرا رأیام را به دیگری خواهم داد.
آقای احمدینژاد، برای من دلایل بسیار سادهای وجود دارد که تو را بیشتر از او دوست دارم. تو برای من یادآور سال ۵۷ هستی. در آن زمان اخلاق، آرمان و از خودگذشتگی برای تغییر زندگی مردم مفاهیمی انتزاعی نبودند؛ چیزهای طبیعی و جزییاتی زنده از روحیه و عملکرد میلیونها جوان معتقد و سالم و راستگویی بودند که میخواستند از انقلاب فرصتی فراهم آورند تا طبقهی محروم جامعه شرایط بهتری برای زندگی داشته باشند. بعد از بیست و چند سال نگاه که میکنم به وضوح آن اعتراض را همراه با افسردگی درونی تو را درک میکنم. تو همچنان بیدروغ «ما»ی سال ۵۷ را زنده میکنی. من تو را دوست دارم چون نمیتوانم به خودم راست نگویم که میدانم آنچه میگویی راست میگویی. این واقعیت است که در جهان کنونی قلههای ثروت با دستاندازی به پلههای قدرت جایی برای رشد مردم باقی نمیگذارند.
در این میان، آقای احمدینژاد اما چیزی وجود دارد که تو را در دنیای ۲۰۰۵ ما وصلهی ناجور میکند. پس اکنون با کمال تأسف تو تنها به درد آن میخوری که از دنیایی چنین آرمانباخته و بازیگر، افسرده شوی. دنیایی که در ۲۷ سال ساخته شده است و ما هم جزیی از این دنیا هستیم. دنیا شرایط دشواری برای برای بازی راستگویان آفریده است اما همجنسان قادرند دست یکدیگر را بخوانند و…
دوست عزیز، بهسادگی بگویم ما نمیتوانیم خود را در سال ۵۷ متوقف کنیم. دیگر آن آن باورها از زندگی واقعی رخت بربسته است و در معادلات سخت کنونی، ما تنها تصمیمگیرندگان بازی کنونی نیستیم. تو درستتر از آن و اصولگراتر از آن هستی که بتوانی در بازی پیچیدهی سیاستگزاران آلوده به قدرت بازی کنی، پس به قول مدرس “ اکنون کسی لازم است که قاعدههای بازی این جهان را آموخته باشد.“
برای همین من رأیام را به کسی میدهم که او را کمتر از تو دوست دارم اما کسی توانمندتر از تو در درک وقعیتهای امروز زندگی است. همهی امیدم آن است که او لااقل اینبار با عطف به آرای تو بداند هنوز مردم محروم ما چشم به راهاند. پس گوشهچشمی به طبقهی محروم داشته باشد و به سلامت ادارهی جامعه بها دهد. دوست عزیز من، تا کنون دو بار رأی دادهام و هر دو بار پشیمان. این بار با آمادگی بیشتر بار دیگر پای صندوق رأی خواهم رفت و اما رآیام را به دیگری خواهم داد که او را به اندازهی تو دوست نمیدارم. روزگار غریبی است برادر.
آقای معروفی !زمانی که در ایران بودید من یکی از نوشته های شما را در مجله گردون (با آنکه کمترین علاقه ای به این نوع مجلات ادبی و شاید فلسفی نداشته و ندارم)خواندم.نویسنده آن را فردی منطقی یافتم.تا روز انتخابات سوم تیر هنوز شما را فردی منطقی و اهل فکر می دانستم.تا اینکه مطلبی تحت عنوان ((مراسم پوززنی)) خواندم و نتوانستم آرام بگیرم پاسخی نوشتم اما بعدا دیدم سانسور شده و صلاح ندانسته اید حرف مخالفی را با همان بیان خودتان ببینید.
الان از شما می پرسم:خاصیت این رای ندادنی که مبلغ آن بودید چه بود؟اینکه مهمانی ناهار رییس مجلس را لغو کنند ؟یا مثلا در ابعاد وسیعتر در آینده هموطنان بدبخت شما را در داخل ایران تحریم کنند و به نوعی ناهار آنها را آجر کنند؟آن وقت شما حال می کنید؟؟
شما یک نویسنده اید.نمی دانید مشکل ایران چیست؟فکر می کنید تمام بدبختی های این مملکت تقصیر حکومت آن است؟پس چرا با این همه تغییر رژیم ایران هنوز هم دست نشده؟تا حالا فکر کرده اید کدام عامل است که در طول تاریخ و با همه این تغییرات سرجایش مانده؟
آن عامل فرهنگ عوامانه ایست که شما و امثال شما نه تنها در تصحیح آن تلاشی نمی کنید در برخی موارد آن را تقویت می کنید و از عوام هم عقب می افتید.در این انتخابات هرچقدر هم آمار جعلی داده شده باشد باز هم حداقل ۵۰% مردم رای داده اند.این یعنی چه؟ببخشید که مثل خودتان حرف می زنم .این یعنی مردم ایران تحریم کنندگان انتخابات را تخم خودشان هم فرض نمی کنند.مگر اینکه ادعا کنید ما همه چیزمان این مدلی است.تحریممان هم ۵۰ درصدی است!!
شما راست می گویید.ما نباید بین بد و بدتر ا نتخاب کنیم .ما باید صبر کنیم تا زمانی که معلوم نیست زنده هستیم یا نه بین ایده آل و بد انتخاب کنیم.بعد هم خوشحالی کنیم که رییس مجلس را در فلان کشور تحویل نگرفته اند.شاید اگر من هم در ایران نبودم همینطور کودکانه مسایل را نگاه می کردم و بخاطر این موارد شادی می کردم.من در هر دو روز انتخابات رای دادم.به رای دادنم هم افتخار می کنم.چون نه جرات دارم کارهای انقلابی کنم و اگر جرات هم داشتم هرگز نمی کردم.چون می دانم مملکت نیاز به انقلاب حکومتی ندارد.نیاز دارد ما در درون خودمان انقلاب کنیم.رای دادم چون نمی خواستم مانند آدم های بی عملی باشم که می گفتند رای ندهید و مشخص بود موفق نمی شوند و حتی اگر موفق هم بشوند عملا چیزی عایدشان نمی شود.
وقتی مااز کارمان می دزدیم پشت هم را خالی می کنیم دروغ برای ما فضیلت است حتی یک بار اشتباهات خودمان را صادقانه نقد نمی کنیم می خواهیم مثلا با یک تحریم چسکی نظام را ساقط کنیم(!)که چه شود؟؟!لطفا نگویید این اخلاق را این حکومت به ما مردم داده.ممکن است یک جوان بی تجربه فریب این حرف را بخورد اما من نه.من در ایران زندگی می کنم و در واقعیت نه در اروپا و در رویاهای دست نیافتنی.من باز هم رای خواهم داد چون راه دموکراسی از صندوق رای می گذرد نه از تحریم نه از حمله بیگانه نه از انقلاب و هرج و مرج.
نمیخواهم از طرف همه ی مردم حرف بزنم اما با طیف های مختلفی که روبرو میشوم خوشحالند که احمدی نژاد بر رفسنجانی پیروز شده ، همه میخواهند این یکی بیاید سخت گیری کند تا با مردمی که به او رای دادند تسویه حساب شود یا اینکه جان مردم به لب شان برسد و کاری کنند ! با اینحال خودم چندان امیدوار نیستم ولی آماده همه نوع سخت گیری ها در آینده هستم . میدانید وقتی جماعت هنرمند ما به دریوزگی این دیو سیرتان میروند از سایر مردم انتظاری نباید داشت . حق مان است که این بلاها سرمان بیاید.
عباس معروفی عزیز / با آن چه نوشتی موافقم / باور کردنی نیست / در ضمن رمان „فریدون…“ را یک ضرب خواندمف گاهی با گریه و گاهی با خنده / موفق باشی رفیق / بدرود…
بی ربط به ان پست> بنظرم انجا که نو یسنده بودن فر یاد میشود و بنوعی کارکتر انسان ها را تشکیل میدهد برایم بعنوان نظر شخصی راهی دگر را میپیماید . من کتابهای شما را در جایگاهشان دوست دارم و همینطور نظرات و غیره همه را حتی رویکرد سیاسی را.انچه فقط برایم کمی جای سوال است یکنوع خاصیت مطرح گرایی و دگر بودن در نویسنده بودنست این حتی با تربیت نویسندگان جدید منافات ندارد. چرا باید اینقدر مهم باشد تا همه بفهمند ما نویسنده ایم یا ارزشگذاری جایزه ای ان و یا شدن ان چه اهیمت دارد ؟ شاید من نمیفهمم ولی اگر حتی برداشت غلطی هم دارم شاید درین طول زمان چیزی باعث ان است.
سلام آقای معروفی عزیز!
راست میگید واقعاً همینطورهها! اینها، فقط ریاست میکنند وگرنه رئیس که نیستند. اسمشون رئیسجمهور و رئیس مجلس و گاهاً سید علیه! از کی و چی بترسیم؟! خب، بالاتر از سیاهی که رنگی نیست!
موفق باشید آقای معروفی عزیز.
آقای معروفی,
حالا تازه اولشه. شانس بیاریم این اتهامات گروگانگیری ثابت نشه. من با ایمان موافقم. حرف درستی میزنه.
چرا استاد عزیز
متاسفانه برگشت
با دستاری روی سر
نادر خیلی وقته برگشته…
سلام باسی. ( یادت هست چقدر این اسم را دوست داشتی؟ )
تموم بچه ها هنوزم دوستت دارند. من ، نیلوفر ، لادن ، زیبا ، خانم کرمپور ، و …. دلمون برات خیلی تنگ شده باسی. برا اون صدات ، نگات ، و داستان هایی که برات زمزمه میکردیم. باسی سیاست را ول کن. منم مثل تو آلوده اون شدم و تو شرق چیزایی مینویسم. اما تو داستان نویسی مرد. فقط داستان بنویس. و مثل همیشه قشنگ بنویس.
من هم از این حضرات خوشم نمی آید. اما اعتقادات دینی همه جاباید محترم باشد. اتفاقا من از این متعجبم که شما چطور رسوم ایرانی را فراموش کرده اید! آقای معروفی! عصبانیت های مداوم دارد کار دستتان می دهد!
دیشب فکرم با کاغذ برید….جایش کابوس بسته
مجاهدین که از لیست تروریستها خارج شدند ،بمب گذاری را شروع کرده اند ،اتخابات هم که افتضاح ، احمدی نراد هم که تیم دوم ترور قاسملو و شرفکندی بود رئیس جمهور شده . ظاهرا بهانه کافی را عمو سام برای حمله دارد ، خبر ها حاکی از آمادگی بیشتر برای حمله به ایران است . از اون ورا چه خبر ؟
سلام استاد .
مثل همیشه زیبا و خواندنی نوشتید .
اول از شهرها شروع کردند بعد به استانها رسیدند و حالا کشور .
همه را دارند سیاه می کنند . آنقدر سیاه که دیده نمی شود .
چه کنیم .
کاری می شود کرد به نظر شما ؟
سلام!
(احمدی نژاد = سنگی در تاریکی.)
یکماهی میشود که در تب وتاب معرکهای موسوم به انتخابات حسابی درهم ریختهام- شاید مثل همه-.
دیگر وقتش است که تکه پارههایم را از اینوروآنور جمع و جور کنم و در پازل هستیام بچینم و یکپارچه به سمتی نظرکنم.
در مسیر قله وقتی به هر علت غیر قابل مترقبه، مقصد تغییر میکند و تو نقشهای برای مقصد جدید تدارک ندیدهای، طبیعی است که مدتی منگ باشی. به گمانم اکنون اوضاع کشور اینگونه است، چه آنها که به قهر رای دادند و چه آنها که به قهر رای ندادند،
چه آنانکه انتخابات را باور کردند و در آن حاضر شدند، و چه آنانکه آنرا باور نکردند و در آن حاضر شدند.
هرچند آنها که با اشتیاق در این بازی شرکت کردند حالوروزشان بد نبایدباشد؛ و من این روزها احوال کمتر کسی را خوش دیدم-حتی آنان که از سر استیصال ویا اطاعت ویا حتی شناخت ظاهرا با امید، سرنوشت خود را به نجات دهندهای گمنام و دست نشانده سپردند؛ و البته حال و روز آنان که برای انتقام از ملت صغیر و نادان، خود را به هزار ترفند آلودند تا با لطایفالحیل جلوی نفوذ و توهم حملهی دشمن دیرینه را در سرنوشت مردم ناچار بگیرند با دیگران فرق میکند.
شادی از آن کسانی است که در مسیر باورها و آرزوهایی عمیق و زلال توفیقاتی-هر چند کوچک- بدست میآورند، حال میخواهد این موفقیت سلبی باشد یا ایجابی، از حب علی باشد یا از بغض معاویه؛ و شاید به دلیل عدم وجود انگیزهای زلال و باوری عمیق باشد که پیروزی آقای احمدی نژاد کسی را شاد نکردهاست.
حتی آنانرا که برای پیروزیاش توطئه چیدند، وحتی آن میلیونها نفری که از سر استیصال سنگی در تاریکی انداختند.
…بقیه در وبلاگ خطورات:…
سلام جناب آقای معروفی . خوشحال خواهم شد اگر به وبلاگ من سری بزنید. سپاس بیکران.
عباس معروفی عزیز!
اگر کسی از خواب این ملت، غمی راستین به سینه داشته باشد باید همچون نیما هیچگاه نخوابد و بسراید:
…غم این خفتهی چند خواب در چشم ترم میشکند.
من گمان نمیکنم جماعت خواب باشند…اینها هر روز و شب در بیداری میبینند که چگونه ایرانشان و حیثیتشان و ارادهشان یغما میشود … مردم خود قسمتی از ماجرای فرهنگ این مرزو بومند…فرهنگی که هنوز در کوچکترین اجتماعات(خانواده) هنوز همچون حکومت برقرار است…نگاه و احساس مرد به زن هنوز همچون نگاه شورای گزمهگان رهبر است نسبت به مردم صغیر که قیم میخواهند…
باید دموکراسی را تجربه کنیم، در کلاسهای زندهگی در روزمرگیهامان، باید بگذرد روزگار تا از بیچارهگی ضجه برآریم بسوی ناسو… گویا این سرنوشت بلوغ ماست که آهسته و پیوسته پیش میرود تا پخته تر شویم…و صدالبته این چیزی از جنایت جانیان نمی کاهد…باید تمرین کنیم دموکراسی را…تا گاه دولتش بدمد…به سعی من، به سعی تو، به سعی همه…
انگار این مملکت شده نقطه کور الطاف الهی!…آنتن حضرت حق دیگر به اینجا قد نمیدهد…فکر کنم آن طفلک هم ازاین جماعت نا امید شده و ولشان کرده به حال خودشان!…ببینم جناب معروفی….میتوانی یک نگاهی به آن جام جهان نمایت بکنی و ببینی نادر کی میرود؟!!!…لطفا ببینید بعد از نادر چه صنمی میخواهد یاسمن ما شود!
پیش از من و تو بسیار
بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را
زینگونه یادگاران
این نغمه محبت!
بعد از من و تو باقیست
تا در زمانه ماند
آواز باد و باران!
یا نظام تمام کثافتشو میده احمدی نژاد بخوره یا جنگ فرسایشی و … دیگه هیچی واسه مون نموند…
می خواهم بدانم اگر به روزهای انتخابات برمی گشتیم باز هم رای به معین را تحریم می کردید؟؟ می خواهم ته دلتان را بدانم. البته شاید کمی زود است باید چند ماه دیگر می پرسیدم.
این شب از آن شب های بی شرابی است اما خماری صبحش نمی دانم از کجا سر می زند …
این ادا ها مصرف داخلی دارد. آن نماینده ایرانی با نخست وزیر میربان مذاکره کرده. حمهوری اسلامی در به وحود آوردن فصای روانی ترس های مالیخولیایی استاد است. خودشان بهتر از هر کس می دانند که نمی توانند حتاحال هوای طاهری این حوان های ایران را به هشت سال قبل سوق دهند. بعد ار همین انتخابان .کروبی به فکر تشکیل حزب افتاده .رفسنحانی و معین هم .این یعنی حی؟ احمدی نزاد هم اولش هات وهورت می کند بعد دشتش می آید که قدرت ندارد و به وعده هایی که به فقرا و حاشیه نشین ها داده نمی تواند عمل کند . یکی یا کسانی دنباله رو هستند.و امثال احمدی نزاد به معلول می حسبند .کسانی سعی می کنند علت را حستحو کنند .مشکل اینحاست. یکی ار داخل ایران به آن رسیده یکی درخارح . من موضوع را به این شکل می بینم .
سلام آقای معروفی
دست خودشان نیست. زن که می بینند لای پای خودشان را نگاه می کنند .
وقتی زنی می بینند اولین چیزی که به ذهنشان می رسد این است که می شود صیغه اش کرد یانه ؟
معنی ندارد شوهر داشته باشد یا خدای ناکرده پاندهد آنوقت بخواهی دست هم بدهی !! معرکه می شود. یا همه چیز یا هیچ چیز. چرا باید یک چیزی را در یک جایی به حرکت در آورد الکی؟ بیفایده و عبث؟ چه چیزی می ماسد به آدم؟ پیچ و مهره شل است . دست خودشان نیست . اول زیر شکم بعد شکم.
رییس فرهنگستان هم هست !! مغز اندازه ی گنجشک. شعور صفر. ادب هم که قرار نبوده داشته باشند اصلا.
از دایره ی آدمیزاد خارجند اینها .
بااحترام .
راستی به همه ى اونایی که رای ندادن تبریک می گم.
چقدر احساس غرور می کنم از این کارم. وای چقدر خوشبختم که این آدما نماینده ی من نیستند .
افسوس که این مزرعه را آب گرفته
دهقان مسیبت زده را خواب گرفته!!
نمی خوام تفسیر کنم …اما فکر کنم دوران حاجی بابای اصفهانی سالها پیش باید تمووم می شد اما هنوز پس از این همه سال بازم به شکل بارزتری پدیدار شده!
جناب معروفی.شما تا ابد می تونی به اینا گیر بدی وما هم تا ابد می تونیم به شما غر بزنیم.جناب معروفی.ریشه ها در عطش آب یاری شماست.آقای معروفی جای خالی سلوچ روزگار سپری شده وروزگار امروز این مردم فقیر است.حرفی نیست.شما به ادبیات مهاجرت بپردازید.ما هم در حسرت قلمی که صبور تر باشد خواهیم سوخت.
سلام خیلی جالب بود حالا حالاها مونده که این ملت بفهمند کجای کار هستند.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش………….. بازجوید روزگار وصل خویش
کرم بزرک در شیرخوارگاه آمنه
امروزحوالی بعد از ظهر هزارپای به بزرگی بیست متر از روی نردهای شیرخوارگاه آمنه داخل شیرخوارگاه شده است. بچه های شیرخوارگاه وحشت زده به هر طرف دویده اند. وپرستاران جیغ زده اند.مردم صدای جیغ و گریه راشنیده. وگوشی های موبایل شان را از بیرون شیر خوارگاه به طرف هزارپا پرتاب کرده اند.
هزارپا از ضربه های موبایل متوجه مردم شده و از شیرخوارگاه بیرون آمده و از جوب خیابان کمی اب
خورده وبه طرف ساختمان اسکان درخیابان میرداماد حرکت کرده است و داخل ساختمان اسکان شده و از طبقه همکف به طبقه زیرین افتاده و به طرف کافه عکس حرکت کرده است. ولی به علت عرض شانه نتوانسته از
در کافه وارد شود. بعد از کمی تقلا برگشته و به سمت پله برقی رفته واز پله برقی بالا رفته است و به خاطر حرکت پله برقی به پایینن بالا رفتنش حدود یک ساعت ادامه داشته و باعث تفریح کسبه و مردم رهگذر شده است.
آقای معروفی شما که واقع نگر بودید . تو تحریم که حلیم قسمت نمیکنند ،همین می شود ،همین که وقتی رییس جمهور منتخب!!!دهان باز میکند گوش هایت را دو دستی میچسبی که نکند بیش از انتظارت آبرویی که اندکی در این چند سال جمع شده بود برود ، می شود کابوس هایی که پست یک وبلاگ را می سازند با همه دلشوره های نهان پشت و پس نویسنده وکامنت گزار و غیره…
راستی آمدنتان به ایران چه شد!!!؟
شما از رئیس جمهور فقط سفرهای خارج از کشورش را می بینید. من نمی گویم همه کارهای آنها درست است. اما کاش کمی هم به مشکلات داخل کشور نگاه می کردید. کسانی که به احمدی نژاد رای دادند هر روز با این مشکلات دست و پنجه نرم می کنند. کاش روشنفکران و نخبگان ما کمی از آن قله بلند خودخواهی شان پایین بیایند و به توده نگاهی بیندازند.
عباس جان سلام
منم با نوشته هات و عقایدت کاملا موافقم
راستی من بهت لینک دادم
خوشحال میشم شما هم به من لینک بدید
ممنون
آخه شما که ایران نیستید، چطوری می فهمید که کابوس چیه و این فضا ها رو ما چطور تحمل می کنیم؟ فکر می کنید این طوری از ما حمایت می کنید یا مثلا پشت سر مایید؟ بابا دوره خر کردن ما گذشته… دست از این سیاه بازی ها بردارید.
بیا دوست من!
یک لیوان نور بنوش
آن بیرون هیچ خبری نیست.
آن بیرون،
برای گلوهای اضافه
سنگ می فروشند.
وقتی آن بیرون هیچ خبری نیست،
انگشت بر ته زبان بگذار
باید نور بالا بیاوریم.
یک دست جام ساقی و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
مملکتی که روشنفکرش امثال شما باشند که حتی برای مبارزه با فاشیسم هم حاضر به تابوشکنی و واقع بینی نیست، هر چه سرش بیاید حقش است.
شاید در سالهایی دورتر نسل جدیدی از روشنفکران پدیدار شوند که از یبوست سیاسی در رنج نباشند. تا آن روز ملت در همین رنج خواهند ماند.
سلام مهربان،
حتمن شنیدید که رسانه های خارجی به دست داشتن احمدی نژاد در ترور قاسملو اشاره کردند و یه برگ برنده ی دیگه رو کردند!؟
جالب اینجاست که حجاریان این ادعا رو رد کرده. خیلی مسخره است که ادعایی رو رد کنی اما نتونی بگی.
که تروریست ، احمدی نژاد نبوده چون فلانی بوده!!!
بیچاره جانباز اصلاحات که خودش هم در این ترورها زمانی دست داشته، بیچاره !!!!!!!!
…..
همه ی اینها به کنار ، اکنون باید کاری برای گنجی کرد!!! مگه نه آقای معروفی؟!؟!
دوستانی که با انگلیسی آشنایی دارند به اینجا بروند.
http://freethoughts.org
مرسی.
هنوز در مرحله ی جمع آوری ایده ها و پیشنهادات است.
به هر دلیلی چندمین بار است که می بینم خلاف میل شما نوشته ام و شما تاب نیاورده اید!آقای معروفی… یادتان باشد که اگر روزی شما به دولت آبادی گفتید که رمان می نویسم تا… اینجا هم کسانی خواهند بود که شاید ۱۵ سال بعد این حرفها را نسبت به شما بزنند.(حالا شاید یکجور دیگرش)تازه تا آن روز دیگر زخم ها اینقدر کهنه نمی شوند که بخواهند ۱۵ سال دوام بیاورند…نویسنده محبوب اینجانب!… نیک آهنگ چند روز پیش نوشته بود که در درون هر ایرانی یک دیکتاتور خوابیده است (نقل به مضمون). و من با سن نسبتا کم ولی برخوردهای فراوان با قشر فرهیخته این مرز و بوم(به خصوص سینمایی ها) به این نتیجه رسیده ام که این دیکتاتور در بین فرهیختگان قدرت بیشتری دارد.جناب آقای معروفی… این که من چه برای اینوری ها می نویسم سانسور می شود جه برای آنوری ها معنی اش چیست؟ شما می دانید؟چرا هیچ کدامشان نقد راتاب نمی آورند(حالا به فرض خیلی تند و تیزش)؟چرا هر دو دوسته اینقدر به هم شبیه اند؟ عباس معروفی عزیز… ادبیات مدیون توست. شکی در این نیست. ولی دیگر چیزها را شک دارم.
این را که داشتم می نوشتم یاد صفحه فلاش بک مجله فیلم افتادم که هر ماه تویش یک نامه بود که با این جمله شروع می شد (مثلا اصغر از تهران گفته بود: این پنجمین نامه ای است که به شما می فرستم و می دانم که چاپ نمی شود!)این یکی را فقط برای این نوشتم که بخوانی و پاکش کنی. این یکی را اگر دیگران بخوانند ناراحتم می کند.
(راستی چقدر نوشتن برای یک نویسنده سخت است! آدم باید ده بار بخواند چی نوشته که یکهو یک غلط فاحش توی نوشته اش پیدا نشود!!)
آقای رضا دلاور
اگر توهین نمیکردید نوشتهی شما پاک نمیشد. امیدوارم شما نویسندهی دلخواه جامعه شوید روزی. ولی لطفاً احترام خود و دیگران را نگه دارید. ممنون.
عباس معروفی
آقای معروفی عزیز. دست روی دلمون نذار. خیلی وقته که کارای اینا باعث خجالتمونه!
سلام
به سلامتی . این جماعت همنیطور است. البته حداد عادل الکی خودش را حروم این نظام کرد. وقتی با اقای خامنه ای سر یک میز می نشیند و از سخنان حکیمانه ایشان بهره مند می شود همین است که وقتی می روزد بلژیک می خواهد دیگران هم مسکرات استفاده نکنند.
از جایش پاشد و رفت پیش لوطیش وخیلی نزدیک باو نشست. صورت لوطیش به او هیچ نمی گفت: نمی گفت برو، نمی گفت بنشین، نمی گفت چپق چاق کن، نمی گفت لنگ دور سرت بپیچ، نمی گفت شمع شو، نیم گفت جای دوست و دشمن کجاست، نمی گفت چشمهات نبند. نمی گفت «بارک الله شمشیری، درس بگیری شمشیری» نمی گفت «سوار سوار اومده، چابک سوار اومده» نمی گفت «آی حلوا حلوا حلوا، داغ و شیرینه حلوا.» به او هیچ نمی گفت.
این خواب شاید برای مام میهن لحظه ای بیش نباشد. شاید… نمیدانم
.عمر کوچک این فرزند ولی سراسر به کابوس گذشت
abbas jan
ba salam.sitat ra emshab didam. dooste moshtarak dariush bagheri khabar dad.
man dar california hastam. websiti ham daram ba in address
http://www.hazl.com
e-maili az tarighe hazl.com bezan ke bedanam ertebat bar gharar shodeh.
ghorbanat
Hamidreza Rahimi
معروفی عزیز! کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور!
چقدر کار مهمی می کنید که این آبروریزی ها را نقد می کنید ! واقعا آدم حظ می کند که شما چقدر چیز بلدید.
باید باور کرد و با تکانههای ناشی از این رویدادهای خارج از متن امیدوارانه کنار آمد.
عباس آقا مشکل بعضی ها اینه که مسلمان وبنده خدا نیستند! یا آگاهی از احکام اسلام ندارند. حداد عادل که حکم
خدا را رعایت کرده وحرف اورا مقدم داشته باعث آبروریزی شده؟! حالا اگر سرسفره شراب می نشست و بازن نامحرم دست می داد کار خوبی کرده بود!!! عباس آقا اگر شما اعتقاداتت ضعیف شده لا اقل به اعتقادات ما مسلمانان احترام بگذار! ما که نباید مرعوب بیگانگان باشیم ما که نباید دنبال رضایت غرب ودشمنان دین باشیم واز آنان کورکورانه اطاعت کنیم! به نظر من ماباید حرف حق بزنیم و دنبال رضایت خدا باشیم تا خداوند هم به ما عزت و نصرت عطا کند
چنانکه به حضرت امام عطا کرد .مرد باشیم وزیر بار هر ذلتی نرویم مثل صاحب اسم زیبایت ابالفضل العباس (ع که اینگونه بود وجاودانه ماند ضمنا بگویم عباس آقا قلم بسیارزیبایی دار ی وخوب می نویسی براین آرزوی موفقیت دارم امیدوارم سعادتمند باشی .
عباس جان. خیلی وقت است که دیگه بفهمی نفهمی رویاهام رو از دس داده ام. من مانده ام و تاریکی و کابوس و مردگانی که سال های بلوا رو فریاد می کشند. همه اش کابوس و کابوس و کابوس و… مردگانی رو می می بینم عاشق در باد در دهلیزهای تاریک که عشق رو فریاد می کنند.