To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
50 Antworten
آفرینشی از جنس حضور
که لحظه ها را می نوازد
به رنگ …
…
شبانه شعری چنین چگونه توان نوشت استاد؟ ….تا هم از قلب سخن بگوید و هم از …؟
مهرگان سلام رسوند. من هم.
شعرها و کارهاتو می خونم و تحسینت می کنم.
سلام —
خوب هستین؟ زیبا بود–
خوب است که این جا می بینمش….. لااقل می بینمش….
با کمتر نوشته ایی به اندازه نوشته های شما میتونم ارتباط برقرار کنم.برایتان آرزوی سلامتی و شاد کامی دارم.
entekhabe behtarin blogger!
http://zarezadeh.blogspot.com/2006/11/blog-post_05.html
آخ که چقدر به موقع میزنید استاد. همیشه به موقع.
آدم برفی
برف هایش که آب شد
آدم شد
.
.
.
درود بر شما آقای معروفی خوشحال میشم به من هم سر بزنین
تلاقی اندیشه و عشق در عاشقانه های شما ترکیب زیبایی به دست مخاطبانتان میدهد.این شعر شما مرا یاد آیدای شاملو انداخت و نیز آیدای رمان فخیم سمفونی مردگان.من فکر میکنم به دلیل نویسنده بودنتان سبک شما در شعر به نوع سپید(منثور) پهلو میزند.البته این نظر من است و بس. من زیاد با نظریه های شعری آشنا نیستم.راستی شعر ها و ترانه هایم را خواندید؟
آقای معروفی عزیزم
بازم شعر
بازم شور
من مست این شعراتون هستم
من دیوانه ی شعراتون هستم
منحصر به فردید
خوشحالم که هستید
و تو انگار کن از آغاز بوده ای
مثل خداو…..
دوستتون دارم هزار تا
تو انگار کن که از اغاز بوده ای
مثل خدا
و مرا افریده ای
….
سلام.می دانید تازه گی ها عادتم شده بی اجازه شعرهای شما را برای همه می نویسم یا می خوانم .البته از بس که خوشم می اید.
شعر زیبایی بود بخصوص تکیه اخرش
سلام دوست عزیز!
با مطلبی تحت عنوان « ترفندهای زبانی در غزل پست مدرن (بخش اول : در واحد واج)» و یک شعر به روزم و منتظر نظرات ارزشمند شما.
.
یک موش خسته منتظر قالب پنیر…
سلام.
چون زنگ کلیسا
در بلندای هستی…
بعد از این باز هم می توان حرفی زد؟
خوبه که هستین. خوبه که داره بارون میاد.
وقتی چشمانم به واسطه ی خیال تر شد /
فهمیدم خداوند
همانگونه است که در خنده های لطیف ابر نشسته بر طاق/
و گاه به گاه
رحمی به دل پر زخم ابر می کند
تا ببارد.
بسیار بسیار زیبا بود آقای معروفی عزیز.( البته شعر من بیشتر تحت تاثیر نوشته ی قبلی شما در مورد آریا بود. -نسل گمشده- )
متشکرم.
یگانه
مادر آریا برگشت تحویلش گرفت . امروز روزنامه ایران نوشت . ما رو کی میان تحویل میگیرن ؟ خدا که ما رو سر راه دنیا گذاشته !!!!
یه داستان نوشتم بعد از مدتها . یه سر بزنین اگه عاشقی می ذاره :دی
مجله ی الکترونیکی “ وازنا “ به صورت تخصصی به ترجمه ی شعر جهان ، نقد شعر ، ارائه ی مقالات تحلیلی و انتقادی و نظریه های ادبی معاصر ، معرفی آثار شاعران ایران ، معرفی اشعار کارگاهی ، معرفی کتاب های شعر و نقد می پردازد. هیأت تحریریه ی این رسانه ی ادبی متشکل از شعرآموزان مؤسسه ی هنری – فرهنگی کارنامه (مرتبط با مجله ی ادبی کارنامه) است که شاعر فقید آقای منوچهر آتشی سرپرستی آن را به عهده داشت و هم اکنون نیز توسط آقای حافظ موسوی اداره می شود. از جمله ویژگی های این رسانه اختصاصی بودن اشعار ترجمه شده در آن است که انحصارا ً و برای نخستین باردر این مجله نشر یافته اند.
افزون بر این ، مجله ی شعر وازنا از طریق برگزاری همایش های ماهانه از شاعران شناخته شده ی کشور دعوت نموده و به نقد و بررسی آثارشان می پردازد ؛ می توان از میان میهمانانی که در همایش های وازنا شرکت جسته اند و با خواندن اشعار خود و همچنین ارائه ی دیدگاه ها و نقطه نظراتشان پیرامون شعر و ادبیات شرکت کنندگان را بهره مند نموده اند به آقایان سید علی صالحی ، شمس لنگرودی و خانم فرشته ی ساری اشاره کرد. همچنین انجمن کارگاهی شعر آن هر هفته در روز یکشنبه به نقد و گفت و گو پیرامون اشعار خود کارگاهیان است، دایر می باشد.
شایان ذکراست که این نشریه ، فارغ از هر گونه موضع گیری خاصی ، شعرهای ارسال شده ی فعالان در عرصه ی شعر و ادبیات سرتاسر کشور را در وب گاه خود منتشر نموده و از هر گونه همکاری و مشارکتی نیز صمیمانه استقبال می کند.
برای بازدید از وازنا ، ایجاد پیوند اینترنتی ، آغاز همکاری و همچنین ارسال آثارتان به این نشریه به آدرس اینترنتی http://www.vazna.com مراجعه نمایید.
آیا به رادیو سلاچنگ گوش سپرده اید؟؟
رادیو سلاچنگ نخستین رادیوی ۲۴ ساعته ی هنر و ادبیات پیشرو اینک پخش برنامه های مداوم خود را آغاز نموده است .
http://www.radio.irpoet.com
رادیو سلاچنگ نجوای شاعران زنجیر در سکوت
صدای ترانه ی بیدار
ندای هنرمندان بی تصویر
نوای خاطرات رفته و کتیبه های فراموش شده
به صورت مستقل و با یاری شما از دل ایران نجوای خود را به گوش عاشقان فرهنگ می رساند .
یاری گر صدای خود باشید
….
رادیو سلاچنگ از هنرمندان و هنر دوستان و نویسندگان پیشکسوت عرصه ی وب لاگ نویسی دعوت می نماید که جهت تولید برنامه های متنوع در رادیو سلاچنگ با رادیوی خود همکاری داشته باشند .
اقای معروفی عزیز
من شما رو با سمفونی مردگان میشناسم و واقعیت اینه که اصلا بعد از سمفونی مردگان شما داستان ایرانی هم به لیستم اضافه شد و بابت این و نمایشنامه هایی که ازتون خوندم احترام زیادی براتون قائلم
اما …
بدون شک داستان اریا بسیار غم انگیزه و آنچه که در این ماجرا ها عذاب آوره متاسفانه صرفا تحریک عواطف سطحیه
چیزی شبیه رنگ خدا (اگر اشتباه نکنم) یا بچه های آسمان!
اما من شما رو با سمفونی مردگان می شناسم
……….
و تا همیشه بودی..
از کلمه لبریز می شوم به خواندنتان… آقا.
شعرهایتان را که می خوانم سبک می شوم ، آنقدر که احساس می کنم می توانم پرواز کنم … لطفا آنها را بصورت مجموعه منتشر کنید تا مطمئن شوم که می توانم در کتابخانه ام همیشه به این آرامش دسترسی داشته باشم .
سلام
انگار بچه شهرستان بودن در این فضای مجازی و در حضور استادی چون تو هم دست از سر ما بر نمی دارد. مطمئنم که کامنت هایم را خوانده ای اما میلت نکشیده تاییدشان کنی…عیبی ندارد من باز هم کامنت می گذارم. اما نه از این کامنتهایی که می گویند استاد قربانتان بروم…یا مثلا شعرتان مرا به اوج برد… یا هر چیز دیگر.
من امده ام تا از عباس معروفی زنده تشکر کنم و تلمذ و نمی توانم مجیز بگویم چون فکر می کنم استادم توانایی شنیدن مجیز نداشته باشد! به امید دیدار
بیرون تر از نگاه دوست دارد در مورد کارش نظر بدهید .
مرسی
سلام
بی تعارف و راحت : شعر هایت شاید از نظر کیفی در حد شعر های یک شاعر تمام عیار مثل احمد شاملو نباشد .
اما یک ویژگی خاص دارد که جذابشان می کند . و من بسیار می پسندم .
این ویژگی این است که احساس به شکل ریز و ظریفی شعر ها یت را آراسته . یعنی شعر ها سر شار از احساس است یه حدی که همیشه با خود می گویم : معروفی حتما عاشق است بی برو برگرد .
آغاز دست های تو بود با گریه کنم هایت کنار ویرانه ی کلمات
میعاد گاه تنفس و گناه .
که تو از هرگز من آمده ای و من از بودن تو زاده شدم .
آغازکن مرا پی تکرار لحظه ها
با چرخش مداوم و غمبار لحظه ها
درسینه ام بکار تپش های بیقرار
تا گل کند دوباره به دیدار لحظه ها
سلام عزیز….به مناسبت سالگرد وبلاگ با مطلبی جدید به روز شدم …. منتظر حضور گرم و با صفای تو مهربون هستم…تا بعد یا حق[خداحافظ]
http://www.rangmagazine.com/?type=dynamic&lang=1&id=315
مثل همیشه نوشته هاتون رو دوس دارم و دهنم بسته میشه !
تولد دوستم وقتی خواستیم ذوق مرگ ( اصطلاح جدید ) شه براش سمفونی مردگان رو خریدیم !!!!!
باور کنین مرد !
درود بر افتخار وطنم
چند دقیقه پیش داشتم تو یکی از وبلاگها ، عکس هایی از شهر سنندج رو نگاه می کردم ، چشمم به تصویر دوم بود ، که چکیدن قطره ای اشک رو دستم ، منو به خودم آورد
پیغوم زیر رو برا گردوننده وبلاگ فرستادم
هر چی نوشتم از دوری وطن بوده
پس عباس معروفی دور از وطن هم
اونو با من می خونه
درود بردوست عزیز هموطنم
وقتی عکسات رو دیدم ، نمی دونی با چه ولعی به اونا خیره شدم
آخه چند سالیه که از ایران دورم
دوست داشتم اونجا بودم و
خاکش رو می بوسیدم
توی اون غلط می خوردم
همه اون در و دیوار کهنش رو به آغوش می کشیدم
الان اشک از چشمام سرازیره
ای کاش با اونا ، هر چی گردو غباره ، از درو پنجره هاش پاک می کردم
ولی نه
چرا گردو غبارش و پاک کنم ؟
اون گردو غبار ،خاک منه
با گرد و غبار ایرانم ، لباسامو معطر می کنم
با اونا کفشامو جلا می دم
اما با اشکام ، کویرشو خیس میکنم
به درختاو گلاش جون می دم
حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش بخواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
پستهای قبلی هم خیلی قشنگ .. من که بسی سود بردم و به وجد آمدم
صبا زمنزل جانان گذر دریغ مدار
می دونی تو به اکسپت کردن کامنتهای من نیازی نداری اما من باز اینجا رو می خونم یه داستان تکراریه می دونی عشق نیست من عاشق نوشته های تو نیستم اما انها رو می خونم همونطور که خدا به شنیدن حرفهای صد من یه غاز من نیازی نداره اما من بازم باهاش حرف می زنم حتی اگه گوش نکنه این زندگیه یه رسم تکراری که هر وقت برای ما پیش می آید فکر می کنیم جدیده اما نیست همون داستانه فقط قیافش عوض شده
من هنوز منتظر پاسخم، حس بدی دارم و تا وقتی برام ننویسی این حس بر طرف نمیشه ، نمیدونم چرا، شاید به این خاطر که یه چیزی تو دلم نشونی از دلخوری میده!
کاش این“ در خاطره بشر ……“ را بعد از آونگ شوم نمی آوردید. حس آونگ شدن ما را بهم زدید.
چه قشنگ….
…چون خنده ات آفریدی مرا و با با پوزخندی مرا کشتی…
سلام خسته نباشید
با داستان ( هنوز هم بوی شیر می دهی ) به روزم
منتظر حضور سبزتان هستم .
چقدر من مست شعراتون میشم…. چقدر شعرهای شما روح آدم رو صیقل میده…..
از بند آخر این شعر کم مونده بود اشکم دربیاد.
یک دنیا ممنون….
salam aghay marofy.shayad rozi shaiad dor shayad na
kasi ba ostorey to abbase marofy javedane shavad
abbas ba habillo ghabil, ba farhado shirin va ba freydon javedane shod.dost daram ghalamat ra.azaton yad gereftam.kary daram dost daram bekhonidesh
va hamishe b in andishe k kash mididametam
salam abas jan
nmidanii az vaghti asheghat shodeham
shayad tanha kasi bashii
keh az tahe ghalb arezou kardeham
khoda az ome man bardarad va beh to beyafzayad.
ay kash bodii
va man angoshthat ra nafas mikeshidam.
khorshid agar garme negahe to nist delgir mabash,chon az poshte kooh amadehast.
سلام وعرض ادب
استاد گذرم به اینجا افتاد گفتم سلامی عرض کنم راستی اینجا خانه عباس معروفی است؟
…کاش بگوئی چرا کامنت های مرا حذف می کنی .. شاعر معروف عاشقی چون شما این کار را قطعآ نمی کند.. حتمآ من اشتباه می کنم.
استاد همواره معرکه اید.
با سلام خدمت استاد عزیز
خیلی خیلی خوشحالم که وبلاگ شما زا یافته ام.
حالت سوالی „من به گریه التماس میکنم یا گریه به من؟“ فک کنم به کل کار یه آسیب ریز میزنه. حس میکنم اگه جمله اینطوری بود „من به گریه التماس میکنم و گریه به من انگار گاهی…“ یا یه چیزی شبیه به این بهتر میشد اما نویسنده شمایین. هرچی شما بگین.
شروع و پایان فوق العاده اس.
عبارت“ و تو انگار کن“ عالیه.
خوشحالم باهاتون آشنا شدم.
آرش
با سلام خدمت شما
خیلی عالی و تاثیر گذار بود.
واقعا لذت بردم.
بی صبرانه منتظر کارهای بعدی شما هستم.
عمو عباس!
همان بهتر که نیستی.
همان بهتر که تبعید شده ی خاک وطنی.
چون که از نزدیک طعم تلخ غم مردم را نمی چشی.
جنگ جهانی سوم
چاقو بوی خون شنید
و از روی پیشخوان افتاد
پوست پیازها را کند
و اشک غوره ها را دراورد
کاردهای جانی گوجه های زخمی را سر بریدند
رنده دنده هایش را تیز کرد
و گوشت سیب زمینی ها را ریخت
قارچهای سرباز سپر بلای اسپاگتیهای پاهنده شدندماهی های کنسرو شده
در تابوتهایشان به تصرف در آمدند
و در دیسهای سلطنتی
با آرایش نظامی یکدست
ایستادند
دستم برید
و خون انگشتم با آبغوره ها آمیخت
صلحی در کار نیست
میهمانان عزیز بفرمایید
سالاد فصل آماده است
ندا جدیدی
سلام اقای معروفی.من دیشب کتاب ((سمفونی مردگان))رو خوندم.واقعا زیبا بود.تقریبا سراسر کتابو اشک ریختم.انگار مننم توی وجودم یک ایدین شاعر دارم که دارم تباهش می کنم.
ولی اخر کتاب کمی گیج شدم که اورهان مرد یا ایدین یا هر دو با هم؟