„… من می دانستم.
نامزد نوروز تمام سال را به انتظار نوروز می نشیند، می گوید چه کار کنم، چه کار نکنم؟ می گوید یک شال گردن سبز برای نوروز می بافم که وقتی آمد بهش بدهم. اما موقع سال تحویل خوابش می برد. نوروز از راه می رسد، همه جا را سبز می کند و می رود. نامزدش از خواب بیدار می شود می بیند که نوروز آمده و رفته. می گوید ای وای چه خاکی به سرم شد! تا سه روز از غصه گریه می کند، روز سوم، اگر خودش را بیندازد توی آتش، آن سال هوا آفتابی و گرم است. اگر خودش را به خاک بیندازد، آن سال باد و خاک می آید، و اگر خودش را پرت کند توی دریا، سال بارانی و خوبی در پیش است…“ (سال بلوا – نشر ققنوس)
„… چه بوی آرام کننده ای داشت! بوی تاکستان های نیشابور در فصل بهار بود یا بوی نان تازه در کوچه های کودکی ام. نمی فهمیدم. شاید هم بوی شرابخانه های بیهق بود، شاید، شاید.
انگار معبد می ساختند، زمین را می شکافتند، اتاقی به شکل تخم مرغ می ساختند، با گل رس دیوارهاش را اندود می کردند، بعد خشک ترین هیزم را درون آن می ریختند. و آتش می زدند؛ جهنمی می شد که نمی توانستیم به آن نزدیک شویم. بعد از چند روز در کنارش چهل پله تعبیه می کردند و در پای پله ی چهلم، شیر این معبد را کار می گذاشتند. مراسمی داشت، جویبار زلال بیهق روزها و روزها به درون این معبد می ریخت و از شیر، آب سیاه می آمد، و آن قدر می گذشت تا آب شیر زلال می شد، آب را بر می گرداندند و انگورهای تاکستان را درون معبد می ریختند که آفتاب تابستان آتش به جان آن بیندازد.
اولین برف که می بارید، پدرم کوزه ای به دستم می داد و من در آن سرما، پای پیاده کوچه ها را طی می کردم، چهل پله پایین می رفتم و کوزه را پر می کردم. در راه هرجا خسته می شدم کوزه را زمین می گذاشتم و لب بر لب کوزه نفس می گرفتم. بوی شیر مادرم را می داد، یانه، بوی باران عید نوروز. نمی فهمیدم…“ (پیکر فرهاد – نشر ققنوس)
بس که بد می گذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند.
(صائب تبریزی)
37 Antworten
sle khubi bratan aresu mikonam.
ولی با همه تلخیها، همه بدیها، دردها، سختیها، ناکامیها و شکستها، زلزله ها و آدمکشیهای سالی که گذشت، عید – حد اقل برای ما ایرانیها- زیبائی میاره، زندگی میاره، شادابی و آرزو میاره. نوید شروعی تازه، امید اینکه شاید ایندفعه مثل دفعه پیش نشه. شاید چیزی عوض بشه ، شاید خوشحال و خوشبخت بشیم.
بیائید بامید فردائی نو، روزی دوباره، به دلهای پر از دردمون اجازه بدیم که با پیروزی های شاید بظاهر کوچک هم شاد بشن.
عیدتون مبارک ، نوروزتون پیروز
ابر و باد و مه خورشید فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخسبیدی و نوروز دمید
……………
سال سال. از خانه بیرون می آیم توی کوچه مردی ایستاده از کمر خم وراست می شود تا ۴۵درجه کنار دیوار رو به دیوار .تق تق مثل ماشین خستگی ناپذیر .اه به خانه بر می گردم صدای ناله می آید پدرم مرده ومادرم بی رمق افتاده رو به موت طلب آب می کند می دوم توی حیات آب بیاورم برمی گردم توی اتاق سر سفره هفت سین نشسته اند بچه هام آب را که دستم می بینند می خندند می روم توی آشپز خانه لیوان آب را بگذارم صدای زنم را از اتاق می شنوم که آب می خواهد خالی می کنم لیوان را ودوباره آب می کنم میدوم توی اتاق تنهاست شکسته تر شده خیلی پیر تر چند سالی نگذشته چرا اینقدر پیر؟ اینقدر شکسته سرش را گذاشته روی سفرهئ کنار تنگ ماهی وتمام کرده برمی گردم سرم را بگیرم زیر آب توی آشپز خانه یادم به زنم می افتد باز بر می گردم که بروم توی کوچه داد وقال کنم کسی به داد برسد در حیاط را باز می کنم مرد ایستاده وسر می کوبد داد می کشم هیچکس نیست توپ سال تحویل را نمی دانم چرا نمیزنند صدای خودم را از توی خانه می شنوم که آب می خواهم .آآآآی آب می خواهم یک لیوان آب ومرد هنوز سر میکوبد
برای شما آقای معروی عزیز عیدتان مبارک
سال نو مبارک خوش بگذره
سلام سال نو مبارک به امید زندگی بهتر و شاد تر در سال جدید. در پناه خدا باشید.
سلام سال نو مبارک به امید زندگی بهتر و شاد تر در سال جدید. در پناه خدا باشید.
سلام آقای معروفی
عیدتون مبارک. به وبلاگ زیبای شما لینک دادم. سری هم به ما بزنید. حکایتی عاشقانه دارم که فکر کنم ارزش یکبار دیدنو داشته باشه.
سلام لطفا به من سر بزنین ..و بهم لینک بدین …آخه من خیلی باحالم ولی ویزیتور ندارم…مگه نه ؟ نه؟
شرابخانه بیهق گفتی فکر کردم یادم کرده ای، یادم کردی، یادم می کنی…
سلام.
شرابخانه ای در بیهق نیست دیگر .اما به وقت طلوع انگور بزم طربی هست
در دل خاطراتمان.
سالی گذشت.گذشتنش مبارک باشد.
بادرود.
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است//
دریاب که هفته ی دگر خاک شده است//
می نوش و گلی بچین که تا در نگری//
گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شده است//.
نوروز خوبی در پیش داشته باشید آقای معروفی عزیز…
سلام آقای معروفی ، امیدوارم سال خوبی داشته باشید ، خیلی خیلی خیلی خوشحال میشم که نظرتون رو در باره وبلاگم بدونم ، موفق باشید ، یا حق…
او سال ها می پرسید: پس این روز نو کی می آید؟
و من هر بار می گفتم: وقتی ماهی قرمزمان بچه دار شود
اما حالا نشسته پای تنگ بلور و می پرسد: پس این ماهی قرمزمان کی بچه دار می شود؟
و من می گویم: وقتی روز نو بیاید
نوروزتان عشق آفرین باد و قلم اتان هم
سال نو مبارک……..
سلام استاد من .سال نویی برایتان ارزومندم.انچنان نو که پیش رویم بنشینید و اشتباهاتم را گوش زد کنید.سلامتی و شاد دلیتان را از خداوند خواستارم.
• سلام و عیدت مبارک، دو تا Wallpaper خوشگل طراحی کردم، اگه دوست داشتی تو ایام عید بذار کاغذ دیواری! کامپیوترت 😛 و یا تو بلاگت لینک بده مردم استفاده کنن. قربونت: میثم
دلم برایتان تنگ شده…
سلام اقای معروفی عزیز . بهار خجسته و عید نوروز را خدمت شما تبریک میگویم . امیدوارم سال اینده سال خوبی برای شما و عزیزان تان باشد
سلام استاد مهربون من
سال خوبی برایتان ارزودارم و امیدوارم سال آینده شما هم در کنار سفره هفت سین پیش ما باشید
دستان ارزشمندتان پر قوت و هزاران بهار تقدیم شما
همیشه دوستتون دارم آمنه
آقای معروفی استاد ارجمند سلام.
امسال آشنایی باشما و خواندن شاهکار شما کتاب سمفون مردگان برای من موهبتی بزرگ بود زیرا نقش ایدین را بر چهره خودم یافتم و ر آن کتاب ۲ ماه زندگی کردم.سپس نامه شما بسیار زیبا بود و نوشتارتان در این سایت چنان بر دلم نشست که در این چند روزه که شما دست به قلم نبرده بودید به کلی دلتنگ نوشتارتان بودم.
سال جدید را خدمت شما تبریک می گویم و آرزوی سالی پر سعادت را برای شما دارم امید که کلاسهای شما در این ملک دوباره راه افتد و شاگردان شما با قلم از حرمت اندیشه در این ملک حفاظت نمایند
سلام . سال نو مبارک. مثل اینکه این سفارت آلمان دوست نداره ما زودتر شما رو ببینیم. در کنسرت و پای هفت سین و همه اینها جای ما خالی خلاصه. دلمون براتون تنگ شده.
سلام آقای معروفی
عیدتان مبارک سالتان خوش مابقی بماند برای بعد.ْ
سلام.سال نومبارک.امیدوارم بهارآینده درختان درایرانی آزادبه شکوفه بنشینندوماهنرمندان بزرگمان رادرکشورخودداشته باشیم.
سلام.سال نومبارک.امیدوارم بهارآینده درختان درایرانی آزادبه شکوفه بنشینندوماهنرمندان بزرگمان رادرکشورخودداشته باشیم.
با ارزو سال خوب برای شما و فامیل عزیزتان
با آرزوی سالی خوش برای شما و آرزومند اینکه در سال جدید در وطن آزاد باشید و آرام برای نوشتن/۵ روز مانده به عید یک عیدی از دایی عزیز مقیم سوئد گرفتم که به دنیایی ارزید.کتاب فریدون سه پسر داشت.امیدوارم زودتر خود شما هم بتوانید آزادانه کنار بقیه در وطن دوباره زیستن را تجربه کنید.آمین.
Abbas jan
Sale no tade ba ta khonevade sazegar
ALi
سلام .من برای شما بهترین سین ها رادر این سال جدید آرزو میکنم.
سال نو مبارک
۵ روز مانده به عید، عینک تازهای را که دیروز خریدم به چشم خواهم زد. عدسیاش کمی همه چیز را متفاوت نشان میدهد ولی عیبی ندارد به زودی به آن عادت خواهم کرد.
۵روز مانده به عید صبح زود گونه مادرم را خواهم بوسید.
شعر خواهم گفت- در تمام روز حتّی یک بار دروغ نخواهم گفت.
۴ روز مانده به عید خواهرم را به تماشای حاجی فیروز خواهم برد.
۳ روز مانده به عید یک جفت کفش نو برای خودم خواهم خرید.
۲ روز مانده به عید لب پنجره خواهم نشست و با همسایهها
خوش و بش خواهم کرد.
۱ روز مانده به عید عینکم را تمیز خواهم کرد. حتماً تا آنوقت
به عدسیاش عادت کردهام.
روز عید … چه اهمیتی دارد که در این روز چه خواهم کرد؟
مهم این است که تا عید سال آینده ۳۶۴ روز پیش رو دارم و
این یعنی ۳۶۴ فرصت برای چشیدن طعم سعادت
منم تبریک بگم … سال نو مبارک!
می خوام سال جدید یه ذره از بدبینیم به آدما کم کنم.هرکی پروندش پیش خدا سیاه نیست دعام کنه !(لطفاّ)
سلام جناب آقای معروفی…داشتم تو وبلاگ ترسا می گشتم که دیدم بهتون لینک دادن…کلی جا خوردم و ذوق زده شدم…وبلاگتون خیلی زیباست…
سال نوتون رو تبریک میگم.(شقایق داداشی)…پدرمو میشناسین ، یه خورده فکر کنین …
سلام آقای معروفی .. من نمی دونستم شما هم عین ماها وبلاگ دارین .. البته عین ماها که نه… معلومه .. شما سرورین .. معذرت .. راستی سال نوتون هم مبارک .. سال نوی امسالو من با کتاب شما شروع کردم .. سمفونی مردگان ..سال خوبی داشته باشین
سلام اقای معروفی عزیز…..با این همه سال نو مبارک ….امسال هم مثل همیشه قلمتان سبز
سلام ! امیدوارم سال نو خوبی رو شروع کنید 🙂 اولش جا خوردم . اولین باره که می آم اینجا . با اجازتون می خواستم بهتون لینک بدم . جدی جدی خیلی جا خوردم !! من کتاب سمفونی مردگان شما رو ۱ سال پیش خوندم ! یک کم برام سنگین بود . ببخشید که حرفام هیچ ربطی به این نوشتتون نداشت چون هنوز نخوندمش اینقدر هیجان زده شدم که بلافاصله اومدم اینجا !! سالم و شاد باشید .
سلام بر جناب آقای معروفی . اولین بار که نام شما را شنیدم و توجهم را برانگیخت در برنامه شنیع هویت بود . از آن روز نام شما در خاطرم ماند تا روزهائی که پای در وبلاگستان و دنیای اینترنت نهادم و نامتان را زینت بخش مقالات زیبائی یافتم و از پس آن نام وبلاگتان به لیست سایت های مورد علاقه ام اضافه شد تا امروز که نوروز است و روز نو و خلاصه اش همان بیت آخر ….. امروز به خود جرات دادم که در مقابل چون شمائی کامنت بگذارم و نوروز را به هر روی تبریک گویم و آرزوی روزگاری خوش برایتان داشته باشم . شاد زی استاد
بوی عیدی
بوی توپ
بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی
وسط سفره ی نو
بوی یاس جا نماز سفره ی مادر بزرگ
با اینا زمستون و سر می کنم
با اینا خستگی مو در می کنم
شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب
با اینا زمستون و سر می کنم
با اینا خستگی مو در می کنم
عباس معروفی عزیز
بهار مبارک
علی