در چند روز اخیر و به دنبال در خطر مرگ قرار گرفتن ناصر زرافشان بسیاری از نویسندگان و آزادیخواهان در بیانیهای خطاب به رییس قوهی قضاییه خواستهاند که در قبال آزادی او مدت زندانش را تحمل کنند.
چندی پیش به دنبال محکومیت من، هشت نویسنده خطاب به قاضی پرونده خواستار شریک شدن در شلاق و زندان من شدند. سیمین بهبهانی یکی از آنها بود. اکنون در کنار او میایستم و اعلام میکنم:
برمیگردم تا به جای اکبر گنجی و ناصر زرافشان حبس بکشم. اگر قوهی قضاییه بپذیرد، با اولین پرواز میآیم. من نگران جان این دو انسان هستم.
هوشنگ دودانی نیز مرا همراهی میکند تا جای آزادیخواه دیگری را در زندان پر کند. قول میدهیم که زندانهای جمهوری اسلامی را از آزادیخواه و نویسنده خالی نگذاریم.
ما را به جای زرافشان زندانی کنید. گزارشی از رادیو فردا
شیرین عبادی: در انتخاباتی که آزاد نیست شرکت نمی کنم
60 Antworten
واقعا بر می گردین؟؟؟؟؟؟؟؟ ما از اینکه شما پیشمون باشین خیلی خوشحال می شویم اما دوست ندارریم که هیچ اتفاقی براتون بیفته
سلام عباس معروفی عزیزم!
درود بر شما ، و درود بر هوشنگ دودانی عزیزم!
بر آستان روح بزرگ شما تعظیم میکنم، و خاک پایتان را می بوسم.
نمیدانم چه باید کرد؟
اما گویا باید کاری کرد…
برای خود، برای خود باید کاری کرد…
ما هم باید کاری کنیم،
نمیدانم چه کاری؟!
اما باید کاری کرد،
این حس دارد در درونم قوی میشود،
باید به آن پاسخ دهم،
باید کاری کرد…
اما نمیدانم چه باید کرد…
زنده باد روح آزاد شما که در هیچ بندی نمیگنجد و قرار نمی گیرد…
و میخواهد پرواز کند،
پروزا…
آری! باید پرواز کرد…
شاید کار ما هم همین باشد…
پرواز…
to ro khoda narin iran aghaye maroofi mibaranetoon jaii ke arab ney andakhtha
درود بر شما… زندان های جمهوری اسلامی با وجود افرادی مثل شما دانشگاه خواهد شد.. خوشحال می شوم در دانشگاهتان شرکت کنم!…. طرح گنجی در مورد پر کردن زندان ها… طرح جالبی است… به امید آزادی و عدالت … و پیش از آن… شناخت خود و آگاهی
دیدن شما بار دیگر در ایران واقعا برای من هیجان انگیز است. امیدوارم این اتفاق بیفتد اما نگران این هستیم که اتفاقی برایتان بیفتد. تا جو جو انتخابات است اگر می شود بیایید. مثل شب عمرکشون همه چیز آزاد است در این چند روز. اگر شد زمان ورود را بنویسید تا بیاییم استقبال. البته اگر برایتان خطر ندارد. اگر هم وقت داشتید درباره تحریم بیشتر گفتگو کنیم
امروز یک چیزی نوشتم اما حالا برش می دارم. امیدوارم از نزدیک ببینمتان.
چون مرد
که وقت گریه
دست به چهره دارد از شرم
از گونه های گمشده خود سرازیرم….
از شدت تعجب نفسم بند آمده… عجب کاری میکنید، امیدوارم هیچ گزندی به شما نتوانند برسانند.
اگر این اتفاق – بازگشت تان را می گویم – بیفتد بی شک اتفاق مهمی خواهد بود. اتفاقی که در تاریخ می ماند.
“ اگر حکومتی این طور صلاح می بیند که بهترین جان های موجود را به جرم انصاف ورزی به پشت دیوارهای زندانش بفرستد پس بهترین جا برای باقی انسان های منصف نیز زندان است.(هانری دیوید ثرو)
با سلامی دوباره
یک پیشنهاد:
رسمی که در جاهای دیگر هم توانسته نتیجه بدهد بکارگیری منطقی است که در نقل قول بالا آمده است. یعنی چندین نفر صاحب نام با استفاده از هر امکان رسانه ای خود را به نزدیکی زندان برسانند و بگویند که : „اگر زرافشان و باطبی و گنجی قرار است در زندان بمانند ما را هم که از جنس همان هاییم در زندان کنید.“ و از جایشان جم نخورند تا بازداشت شان کنند یا یک آدم صاحب اراده ی قوی را سراغ شان بفرستند تا با آن ها به مصالحه برسد. اگر تعهد این گروه مثل گنجی و زرافشان تا پای جان باشد اقایان نمی توانند آسیبی به آنان بزنند. چون تمامی مسئولیت به گردن دستگاه خواهد افتاد.
متاسفانه در روز دوشنبه من هم آن جا بودم. و با مشاهده ی مستقیم و گزارشاتی که خوانده ام متوجه شدم که این اقدام به یک مراسم (مثل مراسم بی در و پیکر و بی حساب و کتاب ختم) تبدیل شده است و نه یک شیوه ی مبارزه و „تحمیل خواسته“. در آن جا هر کس می خواست می آمد و می رفت. پای ثابت نداشت. پای ثابت می خواهد. و حتی نیازی به حامی در اطراف ندارد. کافی است پوشش رسانه ای داشته باشد.
لطفا این مطلب را به سمع دوستان برسانید تا … دیر نشده.
عباس معروفی عزیز.
معلومه که اینها قبول نمی کنن. میدونید، اینا از شما و امثال شما خیلی می ترسن. از هر کی مردم دوستشون داره میترسن…
اومدن شما خیلی به ضررشون میشه!
اما این نوشته ی شما خیلی خیلی تکون دهنده و زیبا بود…
میدونید موقع اومدنتون فرودگاه چهطوری میشه؟:))))) فکرشو که میکنم خوشخوشانم میشه.
آقای معروفی من این مطلبتان را بازنویسی کرده و در وبلاگم قرار دادم.دیگر دوستان هم می توانند از روی وبلاگ من کپی کرده و منتشر کنند.دوست دارم ناصر زرافشان و دیگر زندانیان سیاسی آزاد شوند،شما هم به ایران برگردید اما نه روانه ی زندان بلکه در میان مردم .
آقای معروفی قرار نبود اگر و اما بگذارید! این چه سخن غیرمنطقی است که می گویذ: «اگر قوهی قضاییه بپذیرد، با اولین پرواز میآیم.». این حرف یعنی «نمی آیم فقط می خواهم مطرح شوم». شوخی نکنید با ما و جوک نگویید که این روزها مردم شوق خنده ندارند.
شما مصصم شوید و بیایید کنار همسر زرافشان و خانواده گنجی و بقیه آزادیخواهان و کسانی که پشت دیوارهای زندان اوین به تحصن نشسته اند بنشنید و این سخن را که : «برمیگردم (آمده ام) تا به جای اکبر گنجی و ناصر زرافشان حبس بکشم.» اینجا بگویید؛ البته بدون اما و اگر.
پیروز باشید و شجاع.
خواهیم دید که می ایی یا نه .
„این تو را بس باشد
کاشنای رنج ات
نه همه کس باشد“
شما همه سرمایه تان را دارید خرج آزادی می کنید اما دریغ که گل ها کاغذی اند.
آقای معروفی اینقدر خودتان را عذاب ندهید. دلم خون شد وقتی دیدم.
شما سهم زندانتان را کشیده اید و می دانم که دارید می کشید. سهم بازجویی هایتان را گرفته اید. شما امشب همراه زرافشانید در بندش. هم او می داند. هم شما می دانید. هم ما.
همه ما زندانی هستیم. و هم بند. نه در بند. زرافشان هم در بند نیست.
آزاد است. پرواز می کند جانش و نامش بر فراز اوین.
کاش من هم عددی بودم بزرگتر از صفر و کاش مرا هم دوست داشتند بگیرند. شما به جای زرافشان می خواهید بیایید بخواهید. آنوقت من می گفتم مرا بگیرید به جای معروفی. نوبتی هم که باشد نوبت ماست.
با اشک مغروری.
آقای جامی سلام.
در پاسخ حاشیه ای که نوشته بودید بر نامه سمین چیزی نوشتم که ابتدا در جمهوری قلم هرکار کردم نشد ثبتش کنم(و حالا می بینم درآمده است) بعد در حضور خلوت انس نوشتم و چون نگرانم نکند شما ندیده باشید اینجا (سیبستان) هم می نویسم. (که حالا می بینم آنجا هم منتشر نمی شود باز در حضور خلوت انس می نویسم و می شود ادامه کامنت قبلی ام در همینجا).
آقای جامی
این حاشیه شما احساساتم را به غلیان آورده است .
مگر همین کاندیدای اصلاح طلبان نبود که در شورای انقلاب بی فرهنگی بخشنامه صادر می کرد و شعر سیمین را حذف می کرد؟
حالا شعارش کرده چسبانده به دیوار؟
داستانی دارد این ستاد انقلاب بی فرهنگی !
۲۰سال است که گه کاریهاشان را به لنگ و پاچه هم می اندازند!
خوب شد ولی ! آدم یک جا نه یک جای دیگر مشتش باز می شود. حالا یکیشان شعار دزد می شود و یکی شان(دکتر مولوی شناسشان) از کدخدای ده (بخوانید رییس سابق مجلس) حمایت می کند! چه ستادی! چه انقلابی! و چه فرهنگی! و چه تفاله هایی که بیرون نداده!
نمی خواهم از شما بخواهم پاسخم را بدهید چون غرورم را دوست دارم اما این ایام می گذرد. کسی که شعار از شعر دزدیده یا رییس جمهور می شود یا نمی شود. اما شهرداری شنبه که بیاید شعار شعار دزد را از دیوارها می کند و شعر شاعر در دفتر می ماند.
با احترام.
سلام / وبلاگ شعر گروهی چکش را بخوانید / منتظریم
ایران؟! نه ……………. من آدم خودخواهی هستم. میدانم.
aghye maroofi
sai kardam oon linki ro ke matlab khanoome ebadi dade boodin ro bekhoonam vali nemitoonastam peydash konam. moteshaker misham aghar linke daghightari bedin. mamnoon
عباس نازنین، با تمام وجود از این پیشنهادت منقلب شدم. شرف و آزادهگی و وجدان و انسانیت. هیچ کم نداری.
هستیم..تا آخرش….
پیش بینی این چنین روزی سخن نبود.
من با منصور موافقم .
سلام آقای معروفی عزیز!
واقعاً ایران باید به وجود شخصیتهایی چون شما افتخار کند. دستتان درد نکند. اما به شخصه دوست دارم، شما در آلمان باشید تا در زندان. هر چند حضورتان در ایران خود حرکتی نو است. به امید آن روز که نه برای زندان بلکه برای زندهگی برگردید.
خیلی متأسفم برای خودمان بزرگترین نویسندهی عصرمان میخواهد به کشورش بیاید تا به زندان برود!
آفرین به شجاعتتان.
موفق باشید.
فکر می کنم فقط می شود گفت :
دوباره می سازمت وطن اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم اگر چه با استخوان خویش
متشکرم
آخر نمی شود که «قوه ی قضاییه بپذیرد»… آقای معروفی احساستان قابل تقدیر است اما کمتر بویی از منطق در حرفهایتان هست.به امید روزی که به جای احساس –که در هنر البته بسیار زیبا و بجاست- با منطق و مصلحت سنجی – که لازمه کنش سیاسی است- حرفهایمان را مطرح کنیم.به امید باز گشت شما و آزادی همه کسانی که به جرم عقیده در بند شده اند.
منصور گرامی، اگر و اما هم دارد! عجب حرفی میزنید! حالا گیرم عباس هم برگشت و نه تنها گنجی و زرافشان و کس دیگری را هم آزاد نکردند بلکه ایشان را هم گذاشتند بغل دست آنها که تنها نباشند!
این به نظر شما چه رهآورد و ثمری دارد؟
تازه پذیرفتند هم معلوم نیست آدم باشند و پایاش بایستند.
درست است من هم میگویم این راهش است همه دم در اوین و آماده برای هزینه دادن . استاد یک نفر باید به این مردم بگوید که آزادی مجانی به دست نمی آید وقتی کم هزینه ترین راه را که رای ندادن است را از دست می دهیم آنوقت باید جگر گوشه های ایران خانم از زندان بزرگ به انفرادی بروند تا دیگران …
ناصر زرافشان عزیز
عباس پِشنهاد جالبی کرده. من هم می خواهم که در این رویای شیرین شریک او و بچه های کانون نوِسندگان باشم. آما آیا چنین رویای دلنشِنی _
مانند چه بسیار روِیاهای ددِگری که نسل ما در سر می پروراند _نقشی نیست که بر آب می زنیم؟
اسب من
اسب آفتابی من
تاخت می گِرد از سراب
به آب
سرِ راهش
پل و مل است خراب
تن سپرده به پرده های نسیم
یال افشان به باد کرده دو نیم
مست خوِیشش که می کند مهتاب
من بر آنم که تاخت بردارد
می رود در خرامِ خوِِیش
به خواب
…
زنده باشی – جلال سرفراز
همان بهتر که این دیوصفتان بدانند که اندیشه را نمی توان در زندانی انداخت و این بیرون ها هم هنوز آزادگانی هستند .در ایران توى همین تابستان همه را آزاد می کنیم .یا بهتر بگم .امیدوارم که موفق بشیم .می توان کسی را زندان انداخت ولی آزادی و دل های آزادگان رهااند و بیدار.روزتان حتا با این غم دشوار خوش !
شوکه شدم! در وبلاگمم نوشتم که نام شما را باید با طلا قاب گرفت…
من هم با شما همراه خواهم بود….
راستی, وبلاگ نویسی من به بن بست رسید…
پاینده باشید.
هاله خانم عزیز. منهم همین رو میگم دیگه. این آقای معروفی که خودش میدونه قوه قضائیه از این قول ها به کسی نمی دهد و این کار نمی شود. پس چرا در غربت لاف می زند که من می روم و چه می کنم چه نمی کنم؟ جز آن است که می خواهد مطرح شود و هوادارانش به او به به و چه چه بگویند. آخر با دسته ی کور ها که ترید نمی خورد. خواهش ما فقط این است که دوستان از این قمپزها نیایند و همه راحت و بی خیال ظاهر و باطن همدیگر را ببینیم و برای هم چُسی نیائیم. همین. وگرنه من هیچ خصومتی با هیچ کس ندارم. با این لافزنی ها فقط وضع پیچیده و دشوار مملکت ما و زندان سیاسی و عقیدتی بدتر می شود بدون آنکه نفعی به کسی برسد. غیر از این است؟
درود بر شما و هوشنگ دودانی و تمام زندانیان سیاسی. من هم با شما همراه خواهم شد.
عباس عزیز – درود بر شرف و حس انسان دوستی شما – اگر فراخوان باشد و قابل باشم من هم شریک می شوم – انسانهایی که حق گفتند و به ناحق در بند حکومت اسلامی هستند – به امثال شما افتخار می کنم – یلدا
به نظر من غوغایی خواهد شد! چه در فرود گاه چه بعد از آن! … اگر تصمیم تان جدی ست! که عالی ست!
گاهی که میام اینجاو حرف های شما رو می خوونم به خودم میگم نویسنده سمفونی مردگان اینه؟نمی دونم ولی شاید همیشه سطح انتظارات من زیاد!!
خدا لعنتشان کند می بینید چطور ما را نسبت به هم بدبین کرده اند آقای منصور می توانم بپرسم شما چه پیشنهادی دارید می خواهید یک ارتش چریکی درست کنیم و اوین را بگیریم من نمی دانم چرا همه منتظرند دیگران برای آزادی ایران هزینه بدهند در ضمن نه آقای معروفی نیاز به تعریف دارند نه ما نیاز به قهرمان ما فقط به دلیل حرکت انسان دوستانه آقای معروفی از ایشان تشکر کرده و می کنیم
برای آزادی زندانیان هرکاری که از دست برآید باید کرد. اما، براستی، هرکاری؟
آیا همان تحصن شجاعانه و بی نظیر در جلوی زندان اوین کافی نبود؟
آیا براستی حیرت نمیکنید وقتی این اعلامیه را میخوانید؟
چند سال پیش هم که یکی از نویسندگان به شلاق محکوم شده بود، همین روشنفکران به جای بازی کردن در زمین خودشان، به جای توسل به فکر و قلم، به جای پیش کشیدن تاریخ شلاق، به جای آنکه نشان بدهند که شلاق نه فقط در شأن انسان نیست که حتا برای حیوان هم خشونتیست غیرقابل بخشایش، از بزرگ و کوچک به میدان آمدند که «شلاق را میان ما تقسیم کنید» و عجبا که هرکس هم میزان دقیق سهم خود را اعلام کرد! انگار که دعوا بر سر تعداد شلاق است و نه خود شلاق! حالا هم همین روشنفکران به جای نشان دادن عمق تراژی_کمیک این مضحکه ی اولترا کافکایی که در آن بجای قاتلان، وکیل مقتولان به بند کشیده میشود، میخواهند زندان زرافشان را قسمت کنند میان خود!
میتوان پرسید که در زمانهای که خود رژیم، تحت فشارهای فزاینده ی بین المللی، در به در به دنبال مفری میگردد که با سرافکندگی کمتری این زندانیان را رها بکند، آیا اساساً شرکت در این بازی ضرورتی دارد؟ بی تردید اگر این زندانیان همین امروز آزاد بشوند بهتر از فرداست و، برای کمک به این امر، رواست اگر نیروهای آزدایخواه هم نقش کوچکی بازی بکنند هرچند که این ایفای نقش فرصت توجیه بدهد به رژیم که «به خاطر رضایت مردم زندانیان را آزاد کرده است نه به خاطر رها شدن از شر فشار خارجیان». بله وارد شدن به این بازی شاید مجاز باشد، اما جدی گرفتن این بازی هم مجاز است؟ آنهم تا حد غرق شدن در نقش؟ و به چه قیمت؟
رها کردن جانب فکر، و وارد شدن از در «مظلومیت» شاید چند روزی یا چند هفتهای جلو بیندازد آزادی این زندانیان را، اما میارزد که این آزادی به قیمت درونی کردن همه ی آن سنت های مذهبی پوسیدهای باشد که این رژیم پیدائی و حیاتش را به آن مدیون است؟
و براستی وقتی روشنفکری ابزار حقیقی خودش (قلم و فکر ) را زمین بگذارد و با اسلحهی عوام (مظلومیت و تعزیه) به میدان بیاید آیا جائی هم باقی میگذارد برای دفاع از ماهیت روشنفکری خود؟
شاید در شرایط خاصی باید قلم را زمین گذاشت و شمشر به دست گرفت. ولی آیا شرایطی هم هست که نشان بدهد شمشیر را باید از تیغهاش به دست گرفت؟
پذیرفتن نقش قربانی، و سبقت گرفتن بر یکدیگر برای قربانی شدن، نخستین بار در قرن نهم هجری در کتاب « روضه الشهدا» ی ملاحسین واعظ کاشفی، و کمی بعدتر در تعزیه طفلان مسلم است که سر بر میکند و به لحاظ تأثیر احساسی وحشتناکش به سرعت تبدیل میشود به یک رویه ی عمومی.
برای رسیدن به هدفی واحد (آزادی زندان سیاسی) به فاصله ی کمتر از یک هفته، روشنفکران دو حرکت کاملاً متضاد میکنند: یکی معطوف به آزادی (تحصن شجاعانه در برابر زندان اوین) یکی معطوف به زندان (اعلامیه سهیم شدن آنان در زندان). یکی معطوف به عقل یکی معطوف به احساسات. یکی تعرضی و یکی انفعالی. میتوان تصور کرد که در شرایط وحشتناک و ناامن تحصن، و در شرایط سرکوب مأموران، و شاید (از همه مهمتر) در شرایط استیصال، باید تصمیمی گرفته میشد و این اعلامیه محصول چنین شرایطی است. اما بار پیش که چنین شرایطی وجود نداشت؟ پس خطا از جای عمیقتری میآید.
شاید فرهنگ شیعه حق داشته باشد که برای پیشبرد منویاتش متوسل شود به احساسات. اما روشنفکران اگر چنین کنند این به معنای واگذار کردن بازی به حریف مقابل است.
برای آزادی زندانیان هرکاری که از دست برآید باید کرد؛ اما نه هر کاری!
آقای معروفی و آقای قاسمی بدون اجازه کامنت آقای قاسمی را در وبلاگم قرار می دهم،هر کدام ناراضی بودید به من اطلاع دهید تا بردارم.با کل تفکر ایشان موافق نیستم اما به نظرم نکته های درستی را اشاره کرده اند و جا دارد این دو تفکر را بیشتر بررسی کرد.با احترام به هر دوی شما عزیزان.فریبا
در صورت اجازه ی خودتان (هر دو) این کار را خواهم کرد.از این نظر در کامنت قبلی تردیدم کمتر بود چون فضا خصوصی نیست و این مکان را مکانی برای چالش اندیشه های گوناگون می دانم.منتظر پاسختان هستم.
فریبای عزیز،
شک دارم که این کامنت از رضا قاسمی، نویسندهی چاه بابل باشد، احتمالاً تشابه اسمی است. با اینحال شما با ذکر مأخذ همیشه آزادید که مطالب را بازنویسید.
«قول میدهیم که زندانهای جمهوری اسلامی را از آزادیخواه و نویسنده خالی نگذاریم.» یعنی تا حکومتها هستند، مبارزه هم هست. حالا جمهوری اسلامی افتخارش به شاعرکشی است، و زندانی کردن نویسنده. خب، «ما نویسندهایم».
عباس معروفی
آقای معروفی! منتظر باشید تا تعدادتان به ۷۲ نفر برسد بعد به صحرای کربلا تشریف ببرید! واقعن از شمای „روشنفکر“ بعید است اینچنین بر مبنای احساسات تحلیل و تجزیه کردن! از این احساسات میتوانید در ادبیات استفاده کنید، در عرصه سیاست با احساسات بازی کردن جز به پرتگاه به جایی راه نمییابید. سخنان آقای قاسمی را بخوانید تا شاید به نامنطقی بودن سخنانتان پی ببرید و از سفر کربلا منسرف شوید. زمان سینهزنی و تبلیغ خون و خشونت به سر رسیده است.
آقای شایان
این جزو آرتیکلهای حقوق بشر است که من چه تصمیمی بگیرم، و به کجا بروم. این حق من است، نه شما. شما به کار خودتان برسید و روضهالصفای خودتان را بخوانید، در امور شخصی و تصمیم افراد هم لطفاً دخالت نکنید. به جای کار سلبی بروید یک وبلاگ راه بیندازید که از کربلا رفتن «منسرف» شوید.
با احترام عباس معروفی
آقای معروفی با تشکر فراوان.در وبلاگ قرار دادم و هر دو دیدگاه برام قابل درکه و احترام…قصدم مقایسه ای در جهت ناراحت کردن کسی نیست بلکه تنها شکافتن دو گونه تفکر .از این که قبول کردین بسیار ممنون…فریبا
برای زندانیان سیاسی _ بندیان نا آگاهی مردم
ناصرم , احمدم , منوچهرم . اکبرم …
اینان جمعی از جنس „مای“ شما نبودند
مایی از انسان , بی پیشوند و پسوند
امتی بودند ممسوخ از موجودی وحشت زده
هبوط کرده از آسمان وهن
ویا حلقه بی ثمر دیگری از زنجیره داروین
اینان شما را دوست نمی دارند
در هراسند از شما , آنچنان که قابیل از هابیل
چراکه دوستدارترینشان بوده اید
و با نگاه تلختان , به دشنه ای که برای کشتن دردست گرفته بودند نمی اندیشیدید
که به غلی که بر پای آنها بود .
آری اینان شما را دوست نمی دارند
و آزادی را
چرا که :
اینان آزادی را در گدایی ابدی از زندانبانی ازلی جسته اند
و شما در بی زندانی
اینان آزادی را در درازای زنجیر طوق می جویند
و شما در بی زنجیری
سلام ….از خواندن وبلاگتان بسیار لذت بردم چرا که در آن حرفهای زیادی یافتم که ارزش خواندن و تفکر را داشت . راستی واقعا اگر ما به بد رای ندهیم و بدتر بیاید .چه کسی جز ما که دیگر نا و توان فریاد زدن را نداریم , دیگر توان تغییر بنیادین را نداریم ,ضرر می کند؟؟!!! چه کسی جز ما از همان اندک حقوق انسانی خود محروم می شود؟؟
تحریم, ترحیم آزادی شد.
عباس معروفی برات متاسفم!
دلم گرفت بدجور، وقتی مطلبتون رو خوندم و وقتی نتایج آرا اعلام شد. آقای معروفی عزیز مشکل ما قبل از این که حکومت باشه، خود این مردم هستند. این رو با رای هاشون ثابت کردند. با این مردم باید چه کار کرد؟
تحریم, ترحیم مترسک آزادی شد.
آقای معروفی میدونم که هر کسی هر چیزی بگه تصمیمی که گرفتید رو عوض نمی کنید. نمی گم نیاید. ولی کاش وقتی میاید چیزی درست بشه… دلم گرفت… شما هم رفتید. به جایی که برگشتن و برنگشتنش یکیه… با این حال نمی تونم کتمان کنم ستایشتون می کنم. شما انسان بزرگواری هستید. انسانی که پاهاشو بهترین جای تکیه کردن میدونه. استوار بمونید!
this is not a solution… it doesn’t make sense… we have to try some other better ways to free them from the prison and you wanna join them?!?!?
why aren’t we able to push the international media and the poeple in the world to put pressure on islamic „republic“ of iran in order to stop its crimes?!?!?….when iranians , both in iran and out of iran, go for voting, we never have the chance to legitimate our pains and announce them universally…. how can the world believe us when 24 million people vote?!?!?…while the dictator“ leader“ calls this agreeing with islamic „republic“ of iran…………..
…………………
جناب معروفی!
تبریک میگم قربان….شاه دوماد با اون بزمجه رسیدن فینال!…حالا ملت با عشق! میرن به رفی رای میدن که اون یکی رای نیاره!…شما هم میتونی با سلام و صلوات ( چون کف و سوت حرامه!) برگردی مملکتت!…احمدی نزاد قول میده نکشدت!…
جناب معروفی!
شما اصلا سیاستمدار نیستی…چون نتونستی الگوی رفتاری مردم کشورت رو بشناسی …پس پیام سیاسی صادر نکن…روشنفکراتون نرفتن رای بدن…و با عرض معذرت بد جوری خورد تو حالشون!…مرد حسابی تو میدونی چرا کروبی اینقدر رای آورد؟ چون هرچی عملی و معتاد و کارتن خواب بود به آرزوی ۵۰۰۰۰ تومان رفت بهش رای داد…متاسفم جناب معروفی….برای شما که آرزوی بازگشت به وطن رو باید بخواب ببینی و بری برای همون آلمانیها سال بلوا بخونی….برای خودم که جوونی و زندگیم به معنای واقع کلمه به گند کشیده شد و برای این ملت که بجای گروه بهتره بهشون بگیم گله!
شوخی می کنی آقای معروفی!
با دست پخت تحریمشما و آقای گنجی و بقیه دوستان حالا باید روزی ۱۰ بار ما هیچ کاره ها شکر زنده بودن را به درگاه استاد احمدی نژاد به جا بیاوریم! چه برسد به اعتراض و اعتصاب و …. شوخی می کنی. بنشین و چای بابونه ات را بنوش.
۲۰ سال طول کشید تا مردم ایران فهمیدند امیرکبیر که بود. ۵ سال طول کشید تا فهمیدند مصدق که بود و حالا ۶ ماه طول می کشد تا بفهمند خاتمی که بود!!!
راستی فکر می کنی ۶ ماه دیگر اصلا بتوانیم وبلاگ شما را بخوانیم!
سلام خسته نباشی
تو این انتخابات تعداد رای دهندگان خیلی کم بود و احتمال تقلب در اعلام شمار رای دهندگان بسیار است و احتمالا در کل کشور کمتر از ۱۵میلیون نفر رای داده اند .
به نظر می رسد رای کروبی از همه بیشتر بوده و رای کروبی و معین را بین رفسنجانی و احمدی نژاد تقسیم کرده اند چون نفوذ رفسنجانی و طرفداران احمدی نژاد در شورای نگهبان و امور اجرایی انتخابات بسیار قوی است.
علت اینکه می گم رای کروبی از همه بیشتر بوده شناختی است که از مردم دارم و دوستی که اخیرا به چند شهر فقیر رفته بود می گفت همه دوست دارن کروبی برنده بشه چون به هر شخص بالغ ۵۰۰۰۰ تومان میده.
شما که خواننده یا نویسنده این وبلاگ هستید آیا می دانید در استان های زاهدان، کرمان ، هرمزگان، خوزستان، بوشهر، خراسان، ایلام، لرستان و کهکیلویه و بویر احمد شمار وسیعی از خانوارهای شهرهای کوچک و روستاها با ماهی ۲۰۰۰۰تومان درآمد زندگی میکنند! می دانید این شهر ها اصلا پولدار نداره که کسی برای کارگری پیش اونها بره؟ می دانید هر خانوار فقیر از کمیته امداد ماهی ۵۰۰۰ تومان میگیره و از ترس قطع شدن مستمری حتما می خواهد شناسنامه اش مهر بخوره؟
تازه ۵۰۰۰۰ تومان برای تهرانی ها چیزی نیست ولی برای مردم فقیر یعنی یک گنج! اگه بگیریم در تهران هر خانواده ۶ نفر باشه و سه نفر از آنها بالای ۱۸ سال و شاغل باشن هرکدام ماهی ۱۲۰۰۰۰تومان درآمد داشته باشن درآمد خانوار می شه ۳۶۰۰۰۰تومان. اما این پیشنهاد در صورت اجرا زندگی فقرای شهرستانها و روستاهای یاد شده را دگرگون میکنه. درآمد همان خانوار ۶ نفره که ۳نفر بالای ۱۸ سال داره از ۲۰هزار تومان به ۱۵۰۰۰۰ تومان تغییر میکنه! مثل اینکه در آمد آن خانواده تهرانی از ۳۶۰۰۰۰ تومان به دومیلیون ونیم افزایش یابد. شاید اگه تهرانی ها هم انتظار داشتن با بردن یک نامزد درآمدشان ماهی ۴ تا ۷ برابر شود می گفتن گور بابای دموکراسی و حتی به چنگیز مغول هم رای می دادن!
من حدس میزنم مردم شهرها و روستاهای فقیر با رقبت در انتخابات شرکت کرده و به کروبی رای دادن و رای شون به حساب هاشمی واریز شده.
من طرفدار کروبی نیستم ولی می دونم درد مردم فقیر چیست. اونجا فعلا به آزادی اجتماعی و سیاسی فکر نمیکنن بلکه درد اصلی فقر وحشتناک است.
کروبی حرف مفت زده بود و این وعده با اقتصاد ایران امکان پذیر نیست و مثل وعده های آب و برق و مسکن مجانی که خمینی به مردم داد یا حکایت از نادانی وعده دهنده دارد یا حکایت از شیادی و جز این نیست.
آه ! ای کاش می شد اساسی تر عمل کرد.
شیرین عبادی: برنده جایزه صلح نوبل
نتیجه انتخابات کمی غیرمنتظره بود، من شخصاً تصور می کردم آقای معین به عنوان نفر دوم انتخاب شود اما این طور نشد.
به نظر من آنچه باعث شد او رأی لازم را نیاورد این بود که مردم عادی بدون در نظر گرفتن موانع اصلاحات و بدون در نظرگرفتن اینکه چه عواملی اجازه نداد که آقای خاتمی بتواند برنامه هایش را پیاده کند از اصلاحات در ایران نا امید شده بودند.
خانم شیرین عبادی که انتخابات را تحریم کرده بودند این بار از مردم عادی که موانع اصلاحات را نمی دانند سخن می گویند!!!
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2005/06/050618_mf_reactions.shtml
رضا جانِ قاسمی!
تو دیگر چرا، رفیقِ عزیز؟ تو که هنرمند و نویسندهی باهوشی هستی چرا؟ من که در تمام کارهایت، از نمایشنامه و داستان گرفته تا تئاتر و موسیقی، و در دیدارهامان، هوشیاری تو را دیدهام، بهراستی حیرت میکنم که چگونه از خواندنِ نامهی دوستانمان در ایران، حیرت کردهای؟ یعنی واقعاً تو منظورِ این عزیزان را متوجه نشدهای که به «عقل»شان شکّ کردهای و میپرسی: «بهراستی عقلِ این روشنفکران کجا رفته؟» و آنطور تعبیر و تفسیرها کردهای و «معطوف» بازی درآوردهای و زدهای به صحرای کربلا و یادِ مظلومیت و روضه و مظلومنمایی شیعیگری و غیرُذالک افتادهای؟ یعنی یادت رفته آن سرزمینِ سوخته را؟ آن روز و روزگارِ غریبِ مردم را؟ آن فشارها و کُشت و کُشتارها و بزن و بکوبها و بگیر و ببندها را؟ گیرم که من و تو سالهاست از مامِ میهن دور افتادهایم، تو در پاریس نشستهای و منِ پرتافتاده توی این گوتنبرگ برای خودم میلولم… تو خیلی وقت است نرفتهای ایران، من هم که میرفتم، الان چهار سال است نتوانستهام بروم، اما خبرها که میرسد… تو که قربانت بروم دست به اینترنتات هم خوب است… یعنی ممکن است حافظهات ضعیف شده باشد؟ خُب، پیری است و هزار دردِ بیدرمان؛ درست است که من و تو پنجاه و خُردهای از عُمرِ شریفمان گذشته و دلمان نمیخواهد خودمان را پیر یا حتا مُسنّ بدانیم، اما بههرحال فراموشی یکی از عوارض پیریست…
وقتی چند روز پیش، آن نامه را در سایتها خواندم، برخلافِ تو، اصلاً بهراستی حیرت نکردم، بلکه در دل، به این عزیزان آفرین گفتم و اتفاقاً فکر کردم عجب کارِ خوب و درستی کردهاند!
وقتی نامِ سیمین بهبهانی عزیز را که بیناییاش را از دست داده و نزدیکِ هشتاد سال دارد و همچنان استوار ایستاده است و در همهجا حضور مییابد و با شعرهای خوبش به ما امید میدهد دیدم، وقتی امضای محمدعلی عمویی را دیدم که نزدیکِ نیمی از عُمرش در زندان دو نظام به هدر رفته، وقتی اسمِ سهراب و سیاوش ــ یادگارهای محمد مُختاری ــ را دیدم، دو جوانی که پدرِ شاعر و نویسندهشان را آنطور کُشتند و آب از آب تکان نخورد، اما در عوضِ وکیلِ پرونده را محکوم کردند و به زندان انداختند، وقتی دیدم پیرمرد، انور خامهای، که شصت سال پیش با اَرانی در زندانِ رضا شاهی بوده اسمش را پای این نامه نوشته، وقتی دیدم پرویز بابایی این مترجمِ زحمتکش و شریفِ حدود هفتاد ساله و علی اشرف درویشیان این نویسندهی نجیب و باشرفِ خستگیناپذیر نامه را امضا کردهاند، وقتی دیدم علیرضا جبّاری هنوز از زندان درنیامده خواسته است تا به جای دوستِ همقلمش به زندان برود و خانمِ هما، همسرِ ناصر زرافشان، که تمام این ده دوازده روز را پشتِ دیوارهای زندانِ اوین نشسته و توهین و دشنام شنیده و کُتک خورده اما از مُبارزه برای رهایی همراهِ زندگیاش دست برنداشته، و نامِ دیگران و دیگرانی که برخی را میشناسم و بعضی را نمیشناسم، زن و مرد و پیر و جوان و میانسال، راستش از خودم کمی خجالت کشیدم.
خواستم نامهای بنویسم به این مضمون که:
دوستانِ عزیزِ من! شما به کارتان برسید. من حاضرم بیایم بروم به جای ناصر زرافشان در زندان بنشینم. اولاً شاید مقاماتِ محترم راحتتر قبول کنند (آخر نامِ کوچک و سه حرفِ اولِ نامِ خانوادگی هر دوِ ما یکیست!). وانگهی، دارم داستانِ بلندی مینویسم و گرفتاریهای روزمره و مُشکلاتِ زندگی فرصتِ کار برایم باقی نمیگذارد؛ میتوانم ازاین فرصتِ حبس و تنهاییاش استفاده کنم و داستانم را تمام کنم. تجربه هم دارم. برایم مُهم نیست که در انفرادی باشم یا زندانِ عادی (البته به خاطرِ سکوت و خلوت، انفرادی را ترجیح میدهم!). سی و سه چهار سال پیش، در دورانِ دانشجویی، به لُطفِ نظامِ شاهنشاهی و دادگاهِ نظامیشان، یک سال و اَندی در زندان بودم که بیشترِ آن دوران را در زندانهای رشت و زنجان و تبریز، در بندِ عادیها نگهمان میداشتند، چون درآن شهرها بندِ سیاسی نداشتند و…
بعد نمیدانم چه شد و چرا نشد که این نامه را بنویسم. از بَس هر ساعت و هر روز خبرهای تازه میرسید… شاید هم فکر کردم بهتر است ازاین راهِ دور، دوِ علی گُلابی نیایم و قُمپُز در نکنم!
حالا که نوشتهی تو را در کمالِ حیرت و ناباوری میخوانم، روزِ دوازدهمِ اعتصابِ غذای ناصر زرافشان است. میگویند حالش بد است. معلوم است، نباید هم حالش خوب باشد. ناراحتی کلیه داشته باشی و نگذارند بروی معالجه کنی و به اعتراض دست به اعتصابِ غذا بزنی و مقاماتِ قضاییه ککشان هم نگزد و فوقش بگویند: «هر وقت گُشنهاش شد، غذا میخورد!»… حالا هم که فرمودهاند اصلاً کارِ او و گنجی غیرقانونیست! و حتماً همین امروز و فرداست که، از روی مهر و عطوفت، و برای نجاتِ جانِِ آنان، بهزورِ باطوم و قنداقِ تُفنگ، وادارشان کنند غذا بخورند! شنیدی که شیرین عبادی و وکیلِ دیگر را هم راه ندادند و نگذاشتند با موکلانشان ملاقات کنند؟ حالا تازه کجاش را دیدهای… هنوز تنور انتخاباتشان گرم است. بگذار نان پُختن تمام شود و سُفره را برچینند و تنور سرد شود، خواهی دید نه افکارِ بینالمللی برایشان اهمیت دارد و نه این هنرپیشهی خبرنگار شدهی هالیوودی و نه حتا کریستین خانومِ امانپور و خبرنگارانِ ریز و درشت خارجی که راهشان را میکشند میروند به سرزمینهاشان تا باز دوباره کِی تنوری روشن شود…
آن قضیهی محکومیتِ عباس معروفی به شلاق و زندان و نامهی دوستانِ نویسنده (یادش سبز و زنده باشد هوشنگ گلشیری عزیز که همراهِ سیمین بهبهانی و دیگران آن را نوشتند) را هم بعد ازاین همه سال، ناجور و ناقص به یاد میآوری و نادرست تعبیر و تفسیر میکنی. واقعیتش این است که ای کاش معروفی میماند و به دامی که جلوش گذاشتند پا نمیگذاشت که بیاید بیرون؛ (گمانم حالا خودش هم این حرفِ مرا قبول داشته باشد). آن وقت از دو حال خارج نبود: یا شلاق میخورد (که من گمان نمیکنم)، یا آقایانِ قضاییه ناچار میشدند قضیه را ماستمالی کنند. وگرنه کدام شاعر و نویسنده یا بهقولِ تو «روشنفکرِ» ما است که درک نمیکند نفسِ مجازاتِ شلاق دراین زمانه، شنیع است؟
چرا من و تو باید فکر کنیم که همهی دوستانِ آنجا عقل از سرشان پریده و این خردِ ماهاست که ماشاءالله روز به روز بر وسعت و ژرفا و حدّتش افزوده میشود؟
رضا جان!
میخواستم بگویم حالا که من و تو، توی این گوتنبرگ و آن پاریس، بیرون گود نشستهایم و قضایا را از دور نظاره میکنیم، بهتر نیست (بهقولِ بابا طاهر عُریانِ خودمان) اگر «نوش»شان نیستیم، دستِکم «نیش»شان نباشیم؟ اگر مَرهَمی بر «زخمِ دل»شان نیستیم، لااقل «نمکپاشِ دلِ ریش»شان نباشیم؟
نمیدانم چرا یادِ خیلی از شنوندگانِ عزیزِ یکی ازاین رادیوهای محلی فارسیزبانِ شهرمان افتادم که چند سال پیش، در یکی از چنین روزهایی که تبِ مبارزاتی ما ملّت بالا گرفته بود، زنگ زد به رادیویی و گفت:
«آقا جون! من نمیدونم این مردمِ ایران چرا از خونههاشون بیرون نمیان… چرا نمیریزن تو خیابونا تا تکلیفِ این [یک چند تا فُحشِ بد بد داد که من اینجا رویم نمیشود بنویسم] …ها رو یهسَره کنن. فوقش یه ملیون کُشته میشن. بیشتر از اینه؟ خُب، یه ملیون فدا میشن، شصت و نُه ملیون خلاص و آزاد میشن… ما هم برمیگردیم به مملکتمون که توش آزادی و دمُکراسی برقراره…»
برایت تندرستی و شادکامی و آرامش آرزو میکنم و امیدوارم بازهم نمایشنامهها و داستانهای خوب بنویسی و آهنگهای قشنگ بسازی و بنوازی.
دوستِ قدیمِ تو
ناصر زراعتی
۱۸ ژوئن ۲۰۰۵
گوتنبرگِ سوئد
می دونین دور دوم انتخابات با این دو نفر عین چیه؟ درست عین اینه که ته _ یه کوچه ی بن بست گیر بیافتی و بگن دو راه بیشتر نداری..یا میکنیمت یا میکشیمت!!
یه شعر هم اکنون به ذهن مبارکم خطور کرد اما چون حس و حال کتک خوردن از عاشقان سینه چاک ولایت رو ندارم با اجازه ی شما اینجا می نویسمش:
اگر سر به سر رای به اکبر دهیم
از آن به که کشور به عنتر دهیم…
وقس علی هذا…
نامه زیر به پیک رسیده و عینا منتشر می کنیم:
من یک بسیجی در قم هستم با ۲۷ سال سن که به خاطر مشکلات مالی ۴ ساله رفته ام در بسیج. دیروز (جمه ۲۷ خرداد) من با ۸ تا شناسنامه مختلف رأی دادم و در مجموع ۱۱ تا رأی دادم چون در چند تا از شعبه ها بچه ها آشنا بودند و مهر شناسنامه را ندید می گرفتند. من از اولش که روز دوشنبه من را برای اینکار انتخاب کردند بد جوری ناراحت بودم و همش با خودم می جنگیدم که آیا اینکار درسته؟ ولی راستش به پولش شدیداً نیاز داشتم. مسئوله ما در بسیج از مدتی قبل به ما می گفت که طرح مهمی برای انتخابات دارند که افراد نمونه را برای آن در نظر گرفته اند. روز دوشنبه ما جلسه داشتیم و افراد زیادی آمده بودند و یک روحانی که اسمش را حاج آقای عظیمی گفتند برای ما صحبت کرد و گفت که ما در یک عملیات بنام نصر شرکت خواهیم کرد. وی گفت که امریکایی ها پول زیادی برای شکست رهبری و روحانیت در این انتخابات خرج کرده اند و خبر دقیق داریم که تماس مستقیم با معین دارند و در استانهای سنّی نشین مثل کردستان و بلوچستان و خوزستان تعداد زیادی شناسنامه جعلی وارد کرده و پول زیادی هم خرج کرده اند و می خواهند معین را روی کار بیاورند و فردایش بریزند توی خیابانها و جشن بگیرند که رهبری شکست خورده و باید کنار برود و اگر با تظاهرات هم مقابله شد امریکایی ها به بهانه حمایت از مردم ایران به کشور حمله کنند.
او گفت رهبری به تمام بسیج و سپاه دستور داده که باید با مکر دشمن مقابله کنید و این یک جهاد مقدّس است و با جنگیدن در جبهه هیچ فرقی نمیکند. وی گفت „الحرب خدعه“ یعنی در جنگ فریب و خدعه هم هست و باید ما حیله دشمن را به خودش برگردانیم. وی گفت که شما باید آمده شرکت در این نبرد مقدّس بشوید و تمام برادرانتان در کشور در این جهاد با شما هستند و ما پیروزیم. وی رفت و در ادامه یک آقایی که ظاهراً از تهران آمده بود ما را توجیه کرد که روز انتخابات باید هر کدام تعداد زیادی رأی بدهیم تا توطئه دشمن را به خودش برگردانیم. وی گفت این یک جنگ واقعی است و همه شرایط آن مثل جنگ میماند و اگر کسی نفوذ ی باشد و بخواهد اسرار جبهه حق را فاش کند مثل یک خائن با وی برخورد شده و مجازاتش اعدام خواهد بود. در آن جلسه به ما نگفتند که باید به چه کسی رأی بدهیم. من خودم فکر میکردم باید به قالیباف رأی بدهیم. صبح جمعه ۲۷ خرداد به من گفتند که رأی به احمدی نژاد است و توضیح دادند که باید عملیات مخفی میماند و دشمن غافلگیر می شد و آنها فکر میکنند کاندیدای ما قالیباف است ولی این طرح فریب ما بوده و نظر رهبری روی احمدی نژاد است. من شخصا از کاری که انجام دادم ناراحتی وجدان ندارم چون واقعاً آدم بدبختی هستم و به پول محتاج و برایم هم فرقی نمیکند که چه کسی رئیس جمهور شود. اگر من هم اینکار را نمیکردم خیلی های دیگر بودند که اینکار را بکنند. من کاری ندارم که نظر دیگران در این مورد چیست ولی اگر اینکار من جلوگیری از حمله امریکا کرده باشد که راضی هستم. فقط خواستم به شما دلسوزانه نصیحت کنم که موضوع را بیشتر از این کش ندهید و جوانهای مردم را به خیابانها نکشانید چون برنامه های دیگری هم تدارک دیده شده که نتیجه اش خیلی بد است و خونریزی و برادر کشی بدنبال دارد. من این موضوع را برای شما گفتم که بدانید تصمیم جای دیگری گرفته شده و کاری از کسی بر نمی آید. شاید همین احمدی نژاد هم بد نباشد و بتواند کار بکند. شما را قسم می دهم که با جان و جوانی بچه های مردم بازی نکنید . تنها چیزی که فکر من را ناراحت کرده همین است که کسی به این خاطر کشته شود و عذاب وجدانش برای من بماند و همش دعا میکنم قضیه هر چه زودتر به خیر و خوشی تمام شود
آقای معروفی ! لطفا این متن را اگر می شود در وبلاگ خود قرار دهید . ایم ایمیلی است که یکی از بسیجی ها برایم فرستاده است .
خواهشمندم درخصوص اکبرگنجی و ناصرزرافشان هرآنچه در توان دارید بگمارید(از بینندگان بخواهید متون انگلیسی به سازمان ملل فاکس نمایند یا هرآنچه خود صلاح میدانید) زیرا رژیم نسبت به مرگ آنها شایعه انداخته است و سپس تکذیب نمود. همان روش قدیمی بررسی عکس العمل مردم درقبال مرگ آنان ، تا اگر کم هزینه باشد نسبت به این کار اقدام نماید، پس هرچه میتوانید انجام دهید تا هزینه بالا، اجازه این کار را ندهد.
با تشکر فراوان – پیروزباشید
سلام . آقای معروفی بد تر از افتضاح این می شود که یک نفر بخواهد قوانین هزار و چهارصد سال پیش عربستان را در کشور ما اعمال کند ( جا پای کوروش کبیر بگذارد !!!!!! ) فکر کنم علاوه بر تیمارستان باید زندانها را هم گسترش بدهند .
باید گفت : آقای رفسنجانی واقعا بترکی، چقدر تو کلکی.
عقل جن هم به این ترفند نمی رسید. ترتیب می دهی ماری
همراه تو به دور دوم بیاید، که مردم از ترسش به توی افعی پناه بیاورند.
ما مردم ایران مثل اینکه از دست تو خلاصی نداریم.