من با استعفا شدیداً مخالفم. آقایان سروش و کدیور چند فاز عقب اند. آنها می خواهند خاتمی را نجات دهند و به شکلی مبرایش کنند ولی او غرق شده است. او باید همچنان بر قدرت بماند تا همراه با بقیه سیاست شود. او هم مثل بسیارانی دیگر به امیدی پا در پایاب سیاست گذاشته بود، و بعدها یادش رفت که در کشورهایی مثل عراق و ایران و افغانستان که تحزب و تشکل نهادینه نیست، امواج سیاست معمولا چیزی جز جسد بادکرده به ساحل باز نخواهند آورد.
خاتمی قبل از ریاست جمهوری فرق دارد با خاتمی بعد از ریاست جمهوری. همین طور خاتمی بعد از دوره ی اول فرق دارد با خاتمی دوره دوم. در دوره ی اول او را از هواپیما پرت کردند که چترش در آغوش ملت به سلامت باز شد و خنده بر لبش شکفت. ولی در دوره ی دوم او دیگر یک چترباز حرفه ای شده بود، یکی از همان دیوخدایان المپ اسلام که فرصتش را در بخشیدن آتش یا آزادی به انسان از کف داد.
فکر می کنم من اولین نویسنده ای بودم که در تاریخ پنجم خرداد سال هفتاد و شش، طی نامه ای سرگشاده از خاتمی خواستم که یا کنار مردم بایستد، به خواسته هاشان توجه کند و نجاتشان دهد، و اگر نتوانست استعفا دهد. دومین نامه سرگشاده را زمانی نوشتم که روزنامه ی کیهان تهران، ارگان سعید امامی و بعد جانشین وی، قاضی مرتضوی در پاییز هفتاد و هشت، در ستون اخبار ویژه مرا به قتل، آن هم از نوع اسلامی تهدید کرده بود، با جمله ها و واژه هایی چون: «تشریف بیاورید، فرش قرمز زیر پایتان می گسترانیم، برایتان تره خرد می کنیم، مرغ سیاه جلوی پایتان پرپر می کنیم، خودمان را برایتان قیمه قیمه می کنیم، و…» واژه ها یی که بوی ساطور قصابی می داد، واژه هایی که بازجوها مثل نقل و نبات مصرف می کردند و همه ی ما می دانستیم که این نقل و نبات ها در حسینیه ی آقا تبرک می شود تا مصرف کنندگانش با دلی آرام دل سوخته ی آقا را کمی خنک کنند.
همان وقت بود که دومین نامه ی سرگشاده ام را به خاتمی نوشتم و اعلام کردم که اینها دارند به صورت علنی و رسمی ما را به قتل های وحشیانه و خونین تهدید می کنند، و از او خواستم پیش از این که فاجعه ای رخ دهد، او به عنوان رییس جمهور جلو این آدمخواران را بگیرد، یا لااقل کاری بکند. اما کسی توجهی به نامه ام نکرد و حدود یک ماه بعد قطار قتل های زنجیره ای از تونل درآمد و بوقش در عالم پیچید.
سومین نامه سرگشاده ام به او در مورد احمد شاملو بود که چرا ایشان برای مرگ لاجوردی، جلاد بزرگ اسلام و قصاب معروف اوین، پیام تسلیت می فرستد ولی درمورد شاملو سکوت می کند؟ مگر…؟
دیدم که او اصلا در این باغ سیر نمی کند، آنور دیوار است.پس تا جایی که می شد و فرهنگ مدارایی ما در ادبیات و کمی ژورنالیسم سیاسی اجازه می داد، آن هم به خاطر بیست میلیون رأی آن جماعت مشتاق آزادی، گفتیم و نوشتیم، اما نشد. رهایش کردیم.
چطور ممکن است او نداند که دارند از چهره اش برای رنگ کردن اروپا استفاده می کنند؟ و چرا نمی داند که در زمان ریاست جمهوری او فاتحه ی مطبوعات خوانده شده، و همه ی روزنامه نگاران زیر دشنه ی باند بازسازی شده ی سعید امامی و قاضی مرتضوی و بقیه ی افسارگسیختگان حسینیه ی آقا زخمی و لت و پار شده اند؟ آیا یعنی او نمی فهمد که در زمان ریاست جمهوری او دانشجویان مملکتش به توهین آمیزترین شکل نابود می شوند؟ به راستی او نمی داند که فقر و فلاکت چه به روز مردم آورده؟ و نوجوانان فاحشه را در خیابان ها نمی بیند؟ نکند می بیند و رویش را بر می گرداند؟ شاید هم به قول سخنگویش از همه چیز، مثل خدا آگاه است. صبر پیشه کرده و در کار بندگان، حیران است؟ و یا بدتر، همه چیز را می داند و زیر تیغی قرار دارد که نمی تواند حرف بزند؟! رییس جمهوری که چهار هزار دانشجوی کشورش در زندان باشند، نویسندگان و روزنامه نگاران وطنش در زندان و تبعید و زیر فشارهای رنگ وارنگ اسلام ناب محمدی دست و پا بزنند، بیکاری و تباهی و اعتیاد چون سایه ی مرگ بر بامش بغلتد، و ثروت میهنش در توبره ی بازاریان و میدانی ها و موتلفه سرازیر باشد، همان به که در مال و منال نیز، هم توبره ی موتلفه گردد، تا در سبقت از آنان عقب نیفتد.
بدنامی، بدنامی است، و راننده ی قطار جمهوری اسلامی بودن کسی را مبرا نمی کند، ولو راننده اش گاندی باشد. این لجنزار جای نجات ندارد، که نجات لجنزار جز پرورش حشره و آلوده کردن محیط بشری نخواهد بود. جرئت و توان چپ کردن اتوبوس علما را هم ندارد. تنها راهی که برای خاتمی مانده خودکشی است. او اگر می خواهد تنها جان خود را نجات دهد، می تواند با نوشتن یک نامه حقایق را بگوید و جام زهر را به راستی سرکشد.
50 Antworten
جناب آقای معروفی؛
در تاسفم که اعتبار ادبی خالق سمفونی مردگان بسیار گرانبها تر از آن می بود که خرج اینگونه پرخاش نویسی های سیاسی شود. نوشته یکسره احساسی و بی منطق شما که با پیشنهاد خودکشی به رییس جمهور ختم میشود اما خود جلوه ای از تداوم سنت خردگریزی اهل ادب ایرانی در رویارویی با واقعیـت سیاسی است. این لجنزار کنونی هم خود محصول بسط تاریخی همین خرد گریزی است.
آقای معروفی عزیزم یعنی می شود یک روزی بیاید که در این مملکت دیگر هیچ آیدینی به دست هیچ برادری کشته نشود؟ …خوشحالم که اینجا هستید …می نویسید و اجازه می دهید تا به شما بگوییم که عزیزترینمان هستید.
آقا رضا شما کمی تعقل به خرج دهید آیا به راستی برای موجود بازی خورده ای مثل خاتمی چاره دیگری مانده؟
اقای معروفی عزیز!
خوشحالم که مینویسید.اما بسیار نگرانم.نوشته ی بسیار شتابزده شما و درخواست خودکشی خاتمی!!!
اقای معروفی! درد ما و بهتر است بگویم درد تاریخی ما بی تدبیری روشنفکرانمان است.اگر شما بله خود شما در مقابل تهدید ها و ازار ها میدان را خالی نمی کردید حالا در نظر مردم کس دیگری بودید.
Ba dorood
Dostane aziz kherad ra hamishe dar taghabol ba ehsas nabinid! Kherad niaz darad keh baazi vaghtha „ehsas“ ra beh onvaneh mokemmele khood beh kar girad ta beh manzore khood dast biabad. Tarkib kherad ba ehsas ra yek tarkibeh dynamik bebinid neh chizeh dygar. Man nazerate Maroufi ra yek „shooke mosbat“ dar barkhorde kheradgrayyanehe khood beh mozooe Khatemi dydam va barayam jaleb bod.
Arzoyye neveshtane bishtar az taraf shoma
خوب من هم با خیلی چیزها مخالفم!اما این به حال بقیه هیچ فرقی نمی کند هیچ!هیچ چیز هم عوض نمی شود!
خانم مریم ، خوب تو تویی و من منم
اما بقیه اشو گوش کن ، وا ای کاش اینگونه می شد ،
تو نه چنانی که منم
من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم
من نه بر آنم که تویی من همه در حکم توام تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی
سلام آقای معروفی عزیز حالا بهتر می تونیم با شما حرف بزنیم و در ارتباط باشیم. ارادتمند . یوسف علیخانی
سلامی دوباره.
البته عباس جان عزیز. این که آقای خاتمی چتربازی حرفه ای شده، به نظر درست می رسد. آمد مسلامت طلبی و صلح جویی و آشتی خواهی یزدی از خود نشان دهد، و گرچه گریه اش برای دور دوم ریاست جمهوری، تبلیغاتی گیرا بود ، حالا دیگر حنایش بی رنگ می نماید. و تئوریسین هایش هم شاید برای حفظ به موقع حیثیت خود، در واپسین لحظات پشتش را خالی کردند. پس از هفت هشت سال، که دائم قدرت را با دست پس زد و با پا پیش کشید، در خوش بینانه ترین حالت، با دامنی تهی از افتخار حتی همان بیست میلیون رای، قانونا مجبور است کنار برود.
و اگر جسارت نباشد نکته ای دیگر: از شما دور باد که در هر جمله ات خود را پیشتاز تیزبینی و روشنفکری و شهامت و … بنویسی. حتی اگر باشی.
جناب معروفی
بسیار درست نوشتید . عالی است.
ایکاش کسانی که اینقدر دلشان برای ادب ، منطق و احساس می سوزد
می دانستند که این تبلیغ مماشات با جمهوری اسلامی و به اصطلاح خرد گرایی و جوانان را دسته به دسته به اسم مبارزه گاندی وار به مسلخ این آدم خواران فرستادن یعنی هی ۶ سال ۶سال عقب تر افتادن و بعد افسردگی و خمودگی ملی.
گروهی در همین انتخابات قبلی ریاست جمهوری باز گیجی و گنگی خودشان را به مردم حقنه کردند که مثلا هنوز هم بین بد و بدتر باید ….
اینها امروز از خاتمی ناامید شده اند و حالا باز اشتباهات دیگرشان را تبلیغ می کنند. مثل همین گاندی و ماندلا صفتی.
به آقای نوری زاده نگاه کنید. امروز اگر کسی بگوید بالای چشم انگلیس ابرو است و جک استرا بیش از آن که به مادرش سر بزند نگران اینها است و از آنها بازدید و دلجویی می کند ایشان بر می آشوبد و هزار توجیه می تراشد که بگوید بریتانیا ( ایشان نمی گویند انگلیس!) ارباب جمهوری اسلامی نیست.
سلام استاد عزیز ورود شما را به جرگه وبلاگنویسی – این مدرنترین شیوه روزنامهنگاری – تبریک میگویم. من یکی از خوانندگان مجله گردون بودم ولی متاسفانه دیر با آن آشنا شدم و از بدقدمی من چند شماره بعد از اینکه خواننده آن شدم عدهای ارتباط من و هزاران عاشق دیگر را با معشوقمان جدا کردند. و البته تنها به این هم اکتفا نکردند و با حکمی عجیب و غریب برای مدیر زحمتکش این مجله او را به تبعیدی ناخواسته فرستادند ولی میدانم که هرجا بودید فکر و ذکرتان وطن بود. از وقتی که به اینترنت دسترسی یافتم سعی کردم نشانهای از شما بیابم. شنیده بودم که مجله گردون را در آلمان منتشر میکنید ولی متاسفانه از آن نیز نشانی بر روی اینترنت نیافتم تا اینکه امروز از طریق سایت گویا از حضور شما بر روی اینترنت مطلع شدم.
در این سالها مجلات ادبی همچنان کژدار و مریض به راه خود ادامه میدهند یکی تعطیل شدند و یکی دیگر به تعطیلات رفت! دیگری از فصلنامه ماهنامه شد و مجلهای دیگر به همت گلشیری بزرگ درآمد که عمرش کفاف نداد تا ادامه حیات آن را ببیند. بازار جایزه دادن در این سالها گرمتر شده و خوشبختانه دیگر آن همه دردسر و بگیر و ببند ندارد! ولی من هنوز میگویم پس از گذشت این همه سال گردون چیزی دیگر بود و جایزه آن در آن شرایط و با آن مشکلات چیزی دیگر (البته خدای ناکرده نمیخواهم به دوستان دیگری که اکنون در این شرایط کار میکنند توهینی کرده باشم آنها هم زحمت فراوان میکشند دستشان درد نکند) کارهایی که شما انجام دادید تا سالها یگانه بود و بعدها سرمشقی مناسب برای رهروان شد.
و خبر خوشی دیگر!ّ از آن جا که آفتاب پشت ابر نمیماند به تازگی کتابهای شما در ایران تجدید چاپ شده است و مشتاقان از دیدن آنها شاد گشتهاند.
متاسفانه میبینم که بعضیها گندهدهانشان را گشادهاند و آنچه لایق خود بوده است را در این صفحات که آزادانه در اختیارشان گذاشته شده نگاشتهاند ولی چه باک که اینها در بین دوستان شما ناچیزند و میدانم که شما هم به این حرفها اهمیتی نمیدهید که پیش از این نیز چنین مزخرفاتی را زیاد شنیدهاید و خم به ابرو نیاوردهاید!
به هر روی سخن کوتاه میکنم امیدوارم که زنده باشید و از این پس باز هم مطالب زیبای شما را ببینیم و بخوانیم اگر قابل دانستید سری هم به وبلاگ این حقیر بزنید من خبر راه افتادن وبلاگ شما و لینک آن را در وبلاگ خودم گذاشتم. پاینده باشید
آقای معروفی لطفا اگر وقت کردید در این وبلاگتان بنویسید که چطور توانستید با گذرنامه و قانونی از کشور خارج بشوید؟ زمانی که شما براحتی از ایران خارج شدید اوج قتل های زنجیره ای بود. شاید شما خودتان توضیحی داشته باشید که چطور در چنان شرایطی چنین فرصت طلایی پیدا کردید . مرسی.
ba dorood bikaran be abas maroofi nazanin
besiyar khorsad shondam az peydakarda neveshtehaye shoma dar internet. sepas bikarane mara az lahzeaye nabi ke ba samfoni mordegan sale balva peykare farhad va… baryeman sakhtid bepzirid .
neveshtehaye shoma ra ojedane donbal mikonam .
abiyo aftabi bashid .
سلام. این اولین بار هست که به اینجا میام. من همیشه اول با شک برخورد می کنم. آیا واقعا این وبلاگ متعلق به آقای عباس معروفی نویسنده سمفونی مردگان و سال بلوا هست؟ البته من باز هم به اینجا سر میزنم ولی شما هم اگر لطف کنید به من خبر بدهید. موفق باشید. آدم همیشه خوش شانسی هایی رو که بهش رو میاره با شک نگاه میکنه!!
سلام آقای معروفی.بسیییییییار خوشحال شدم که دیدم شما هم وبلاگ دارید.سمفونی مردگان بی نظیر بود.من از آن هایی نیستم که در وبلاگ هر نویسنده ای یک تمجید بکنم اما این شاهکار شما چیزی دگر است.به ما هم سر بزنید خوشحال می شم.شاد باش و دیر زی.
آن آدم مبتذلی که نامه ای نوشته بود به آدم مبتذل دیگری، هی توی کامنت های کورش اسدی و کرگدن و ناصر زراعتی به همه گفت پسر حسین سیبیل و چون دید پسر حسین سیبیل که اکبر سردوزامی باشد اهمیتی بهش نداد، حالا لابد می رود توی کامنت ها به اسم پسر حسین سیبیل می نویسد و از قول پسر حسین سیبیل به این و آن فحش می دهد. و بعد هم که دید باز من اسمش را این جا نمی نویسم حتما می رود به اسم اکبر سردوزامی و پلنگ خانوم و جد و آباد من، به دیگران فحش می دهد. این قدر هم فحش توی داستان های من هست که تا آخر عمرش می تواند از آن ها استفاده کند.
البته من فعلا فقط اسم پلنگ خانوم را دیدم در سایت عباس معروفی که فحش داده بود به او. اما او که حالا پلنگ خانوم شده و رفته توی سایت عباس معروفی فحش داده حتما جاهای دیگری هم رفته یا خواهد رفت. خلاصه من بجز روی این صفحه که متعلق به خودم است، در هیچ جای دیگر (کامنت های دیگران منظور است) نه اکبر سردوزامی هستم نه پسر حسین سیبیل نه پلنگ خانوم. اسم من از امشب حسین نوش آذر است خیلی هم آزاده هستم. هر کاری هم دلم خواست می کنم. خایه ی هر کسی را هم دلم خواست واکس می زنم. از بهترین واکس مید این جرمنی هم استفاده می کنم. هر کس هم مخالف آزاده ای چون من باشد و از طایفه ی مخوف هوشنگ گلشیری ست! شاید هم از طایفه ی صمد بهرنگی باشد. الان درست یادم نیست. هر آزاده ای ممکن است گاهی هوش و حواس درستی نداشته باشد. فقط طایفه ی مخوف هوشنگ گلشیری است که. عصبانی شدم. بقیه اش یادم رفت. ای کثافت ها! ای لجن پراکن ها! ای ای چی می خواستم بگم؟ اصلا ولش کن! چرا بگم؟ به کی بگم؟ به کی بگم مرجان، عشق تو منو کشت!
با سپاس حسین نوش آذر
سلام
من به شما خوش آمد می گویم و متاسفم که آقای سردوزامی رسیده نرسیده از نو الم شنگه به پا کرد. این شخص ادعا می کند که نویسنده آن کامنت من بودم. از شما خواهش می کنم برای روشن شدن حقیقت به مدیر سایت تان بگویید آی دی ها را با هم مقایسه کند.
من واقعا متاسفم از این پیش آمد و امیدوارم در این کار هم مثل کارهای دیگرتان موفق و سرآمد همگان باشید.
به خانم ابویی سلام مرا برسانید
آقای معروفی
سلام به شما خوش آمد می گویم و متاسفم که سردوزامی رسیده نرسیده از نو الم شنگه به پا کرد. این شخص ادعا می کند که نویسنده آن کامنت من بودم. از شما خواهش می کنم برای روشن شدن حقیقت به مدیر سایت تان بگویید آی دی ها را با هم مقایسه کند.
من واقعا متاسفم از این پیش آمد و امیدوارم در این کار هم مثل کارهای دیگرتان موفق و سرآمد همگان باشید.
به خانم ابویی سلام مرا برسانید
با دوستی
حسین نوش آذر
نمی دانم برای خوشحالی از دیدن این وبلاگ باید فریاد بزنم یا اینکه سرم را بندازم پایین و با تالاپ تالاپ قلبم نوشته ها را بخوانم و بیخود و بی جهت لبخند بزنم و کیف کنم ! آقا تا حالا از دیدن یک وبلاگ ساده تا این حد خوشحال نشده بودم . هر چند که از صاحب این ملکوت چندان دل خوشی ندارم ولی هر وقت ببینمش دستش را می بوسم…فعلا بگذارید در این خلوت ذوق زده ام با همین لبخند مالیخولیایی حال کنم تا بعد …
سلام وبلاگ خوبی دراید ، با آقای خاتمی یک وجه مشترک دارید اینکه ایشان هم با استعفا مخالفند
در دورترین رویاهایم هم تصور نمی کردم روزی به این سادگی دست نوشتهای نویسنده سال بلوا و سمفونی مردگان را بخوانم! آن دو شاهکارهای فراموش نشدنی. ولی ترجیح می دهم سیاسی نویسی های شما را نخوانم تا همان تصویری که به عنوان یک ادیب و نویسنده از شما دارم در من بماند. نویسنده ها و شاعران بسیاری را دوست می داشتم. خیلی هایشان دستخوش بازی هایی شدند و دیگر نمی توانم به همان چشم به آنها بنگرم. این را هم بگویم که مسلما باور دارم که به عنوان یک فرد صد در صد حق دارید نظرات خود را در هر باره بیان کنید. این منم که تصمیم می گیرم نخوانم. با احترام فراوان.
عباس جان! من که سیاست میاست سرم نمیشه، پس حرفم ربطی به استعفا مستعفا نداره. الآن دیدم کیوان به من حال داده به قدرِ یه کهکشان. آخه دستای من خیلی داغن. اگه بخواد اینا رو ببوسه که لباش میسوزند. باید بره به جای این دستایِ زمخت، نه ببخشید، نرم و نازکِ قلمی و رنجکشیدهی من، لبِ یار را ببوسد که آخر از دست و لب گزیدن ملول نشود. وانگهی، من هنوز نفهمیدم چه هیزمِ تری بهش فروختم الا اینکه یکی از غزلامو به سفارش ماهمنیر به اسمش، برای دلش آنلاین گذاشتم اونجا!
سلام عباس معروفی
دیوار ی کوتاه تر از دیوار خاتمی قطعا نیست. خاتمی تا خاتمی ست باید جزای بودنش را پس بدهد. موافقید خاتمی را اعدام کنیم یا می خواهید سنگسارش کنید. چه می دانستم شما اهل فرهنگ به سیاست اینگونه نگاه می کنید. شما البته حق دارید هر نظری داشته باشید ومن هم البته حق دارم با نظر شما مخالف باشم.
اما خوب از همه ی این ها که بگذریم خوشحالا که با اینجا آشنا شده ام کتاب هایتان را که هنوز نخوانده ام. فعلا تا کتاب هایتان را بگیرم یادداشت هایتان را می خوانم.
شاد باشی.
همه چیز را می دانستم
قبل از اینکه آیدین یا اورهان بگویند، می دانستم چنین می شود
چشم هایم را بستم، خواندم و دوباره چشم هایم را بستم
می خواستم بنویسم برای من خواندن سمفونی مردگان فرصتی برای بهتر زنده ماندن بود
اما آخرین مطلبتان را که خواندم
می خواستم مطلبی بنویسم، گفتم اول یادداشتها را بخوانم. دیدم حرفی را که می خواستم بزنم فقط حرف من نبوده است و هم نسل من(شاید) قبلا آنرا برای نسل شما نوشته است.
نشانه های کشاکش مهاجران روشنفکر! را هم در این یاداشت ها دوباره دیدم
همان نشانه ها که رضا قاسمی را از نوشتن الواح شیشه ای برای نسل من باز داشت.
به راستی درد ما خاتمی یا دولت یا فلانی ست
به قول آن عزیز ما مردمی را از دست بنهاده ایم .
ساغ اولاسان
„در دورترین رویاهایم هم تصور نمی کردم روزی به این سادگی دست نوشتهای نویسنده سال بلوا و سمفونی مردگان را بخوانم! آن دو شاهکارهای فراموش نشدنی. ولی ترجیح می دهم سیاسی نویسی های شما را نخوانم تا همان تصویری که به عنوان یک ادیب و نویسنده از شما دارم در من بماند. نویسنده ها و شاعران بسیاری را دوست می داشتم. خیلی هایشان دستخوش بازی هایی شدند و دیگر نمی توانم به همان چشم به آنها بنگرم. این را هم بگویم که مسلما باور دارم که به عنوان یک فرد صد در صد حق دارید نظرات خود را در هر باره بیان کنید. این منم که تصمیم می گیرم نخوانم. با احترام فراوان“
آقای معروفی سلام .
امیدوارم حالتان خوب باشد. نوشته“من با استعفا مخالفم“ خواندم . با شما موافقم.خاتمی مثل دوستانش که به اصطلاح „روشنفکران دینی“ نام دارنددر پارادوکس دین و دموکراسی مانده اند هم خدا را می خواهند و هم خرما را و معلوم نیست لفظ „دموکراسی دینی „را از کجا در آورده اند. اوج تفکر خاتمی همین است . آفرین چه سطح بالایی!!!!!!. شا ید هم می خواهند برای خوی استبدادی حکومت اسلامی آبرویی دست پا کنند و یا سر اروپا را شیره بمالند.
آرزوی سلامتی و پیروزی برای شما وتمامی روشنفکران حقیقی این سرزمین را دارم. …..بدرود…..
Abbas agha Salaam:
Omidvaaram khod va khanevadeh khoob va salaamat basheed, as deedan-e site besiar khooshhaal shodam, enshaallah movaffagh baashi.
Aakhareen bar ke deedamat hodood-e 20 saal-e peesh sar-e baazaar bood (ba Ali) va aakhareen bar ke Gardoon be dastam reseed 6 saal-e ghabl bood, va as einke neveshte haa yat ra do bareh meekhanam kheily khooshhaalam.
yaadam ast ke dar dabirestan-e Moosavi yek rooz dar claas-e enshaa, man enshayam ra khaandam va 18 gereftam, sepas shoma enshaayat ra khaandi va 15 gerefti! As moallem enshaa dar aakhar-e claas porseedam ke enshaaye Maroufi kheily behtar bood cherah be ooo nomrehyeh kamtar dadi? Paasookh dad ke: Meedaanam vali meekhaaham barayeh noobat-e aayandeh talaash-e beeshtary bekonad!? Hamcheneen yaadam ast ke dar yeki as neveshtehaayat pas as khorooj-e as Iran neveshteh boodi ke baayad hamaanand-e jaddam agha emaam Housain (A) raftar mikardam va meegoftam.
Abbas jaan, ghoorbon-e jaddet beram, deegar dar claas baraye 30 daneshamooz enshaa nemineveesi.
Ghorbanat, Ezzat Zeyad
Majid
salam/ nemishe shuma inja dige az siyasat nagid/ shuma ke chubeshu ziyad khurdid/ biyeen injaru be adabiyat faghat ekhtesas bedid/ albate in faghat ye nazareh…./eradatmand
با سلام
از این که میتونم مطالب شما رو بخونم بینهایت خوشهالم. و بر خلاف دوستان معتقدم که از سیاست بنویسید ولی پخته تر و سنجیده تر.
با تشکر
چرا به شب عادت کنم چرا؟
شب چراغهای فرسوده
دیر گاهیست که خواب طولانی
اصحاب غار را تفسیر می کنند
وگزمه های فریب
کور کورانه
در جستجوی آفتاب
سبزه ای تازه رسته را
لگد مال می کنند.
چرا به شب عادت کنم چرا؟
در مرغزاری کهن
که چشمه های انتظارش
باده نوش غربتی دیرینه اند
من نیز
گیسوان شب آلود شعرم را
بر چفت جاری زمان گره می زنم
ودر کنارش
تا سپیده دمان
به دعا می نشینم
چرا به شب عادت کنم چرا؟
ستاره ای که از شب می گریخت
در گوشم گفت:
خورشید را باور کن
شب رفتنی ست
عباس جان سلام از اینکه می بینم هنوز نفس می کشی خوشحالم!!! سیاست خاتمی در کام کشید ویک لیوان آب هم روش خورد. پس بیا وبالا غیرتا همان نویسنده (البته بجز نمایشنامه ورک) باش دوستت دارم سری به ما بزن
درود
لطفا برو تو نظرات وان یکاد…. یه نوشته برات گذاشتم.
درویش
Aghaye Maroufie aziz man ba estefa movafegh nistam ra khandam. bar axe hamaye neveshtehaye shoma dar khalvate ouns boud. midani keh asheghe samfoniye mordeganat hastam, hamintour pikare farhad, ama matlabe ba estefa movafegh nistam khaste ya na khaste be reveshe matalebe aghaye Ali Reza Nourizadeh boud.keh raveshi ghadimi va jornalisti ast.
ghorbanat,
Mahmoud Dehgani
عباس عزیز!
با خواندن نوشته اخیرت که در آن پیشنهاد خودکشی به خاتمی داده ای، خاتمی در نظرم چون کودک پریشانی آمد که می کوشد سیب لغزانی را روی سرش حفظ کند در حالی که او را نشانه گرفته اند و تو هم درست زده ای وسط پیشانی او، کسی که به صلیب ریاست جمهوری میخ شده و حتی پاسخ تو را هم نمی تواند بدهد.
در مجال کوتاهی که داشتم امشب برخی شماره های „گردون“ را ورق زدم و بی تعارف از آن „عباس معروفی“ که در گردون می شناختم در نوشته اخیرت کمتری اثری یافتم. تو بیش از خاتمی فرق کرده ای. آن بیانیه وزارت ارشاد با عنوان “ اقدام خودسرانه برای تحدید آزادی مطبوعات غیر قانونی است“ یادت هست که خاتمی ِ وزیر در حمایت از گردون صادر کرده بود و تو آنرا پشت جلد شماره شهریور ۷۰ چاپ کردی؟ خاتمی ِ اکنون که همین امروز حکم جلب مدیر کل کتاب وزارت ارشاد دولتش صادر شده است را براحتی می توان در آن بیانیه باز شناخت اما یادداشت سیاسی کوتاه و عصبی تو کمتر ردی از آن معروفی ِ نویسنده دارد. شاید اینجا چرخ روزگار بسیار کندتر از آنجایی که تو هستی می چرخد. اگر خبرهای ویژه کیهان را می خوانی باید دیده باشی که همین چند هفته پیش محفل نشینان کیهان نسبت به تجدید چاپ کتابهای تو اعتراض کرده بودند. کتابهای تو تجدید چاپ شده اند و دایره سانسور به مراتب بازتر شده است.
معروفی عزیز! نوشته ی که قبل از همه و فقط سه روز بعد از دوم خرداد از خاتمی خواسته بودی که تکلیفش را روشن کند، یا اینور یا آنور! همه بیچارگیهای ما سر همین منطق خشک صفر و یک یا سیاه و سفید است. عباس عزیز، در حالی که تو توانستی به قول خودت از „این لجنزار“ که “ در آن مثل عراق و افغانستان تحزب و تشکل نهادینه نیست“ به جایی بروی که دموکراسی در آن به وفور یافت می شود ( و چه رویای شیرینی است که بشود طی ۴-۵ ساعت به دموکراسی رسید!) اما ما اینجا در دنیایی خاکستری گرفتار آمده ایم. ما نمی توانیم از منطق سیاه و سفید تو تبعیت کنیم چرا که آشکارا از مرز باریک قرمز و خونین آن وحشت داریم.
در دنیای خاکستری ما خاتمی مجاز است حتی به بهانه ترور لاجوردی، نفس ترور و خشونت را محکوم کند. در این دنیای خاکستری ما به نیمه پر لیوان که چه عرض کنم به همین چند قطره ته لیوان هم دلخوشیم و می کوشیم که این ظرف نشکند و آن ذره نریزد.
عباس جان باید پذیرفت که دیگر دوره نگاه های چریکی و شعارهای انقلابی به سر آمده است. بیش از خراب کردن ما به نگرش مصلحانه و بردبارانه برای ساختن و بنا نهادن نیازمندیم. در این لجنزار(به تعبیر خودت) چه کسی خطر کرد جلو بیاید که خاتمی آمد؟ یادت هست زمانی که ریختند و سفارت آمریکا را گرفتند بازرگان چه گفت؟ گفت دولت من مثل فولکس واگن است و من رانندگی در جاده های ناهموار نمی توانم. خاتمی راننده همان فولکس واگن است در میان انبوهی از ناهمواریها. هنر خاتمی این است که از این فولکس پیاده نشده (مثل بازرگان) یا آنرا چپ نکرده (مثل بنی صدر) اگر هم بگویی پیش نرفته حداقل ناهمواریها بیش از پیش شناسانده است.
نوشته ای به خاتمی گفتم جلوی این آدمخواران را بگیر تا اینکه قطار قتلهای زنجیره ای از تونل بیرون آمد و بوقش در عالم پیچید. فکر می کنی کار ساده و بی اهمیتی بود کشیدن سوت این قطار؟ نمونه دیگرش همین ماجرای خانم کاظمی که دادستان انقلاب اعلام می کند سکته مغزی، معاون خاتمی می گوید ضربه مغزی. می دانم که می گویی چه فرقی می کند به هر حال در دنیای سیاه شما خانم کاظمی را کشته اند. اما ما از سر ناچاری به این دلخوشیم که دولت خاتمی با اعلام حقیقت و حتی فقط با اعلام آن، گامی به سوی سپیدی برداشته است. پرواضح است که برداشتن گامهای بلندتر با اراده ای محکمتر آرزوی ماست اما نمی توان صفر و یکی برخورد کرد و به خاتمی خودکشی پیشنهاد داد. راستی راه دیگری نیز باقی گذاشته ای و آن نوشیدن جام زهری است که در فرهنگ ما آرام آرام به پذیرش واقعیت تعبیر می شود. واقعیتهای بزرگتر و فراگیرتری هم هستند که همه ما باید بپذیریم، ما همچنان تا مدنیت فاصله داریم. متن ۱۳۴ نویسنده را یادت هست که آخر سر تو قهر کردی و امضا نکردی؟ وقتی نویسندگان یک ملت نتوانند باهم کنار بیایند وای به حال دیگران. حمایت بیست میلونی از خاتمی „جایی که تحزب و تشکل نهادینه نیست“ بیش از آنکه توان اجرایی ببخشد موجب رعب و هراس و جری تر شدن مخالفان آزادی می شود و چنین شد. خاتمی هنگامی که برای بار دوم برای ثبت نام آمد با صدایی بغض گرفته و لرزان گفت سرمایه من، آبروی من است که آنرا در طبق اخلاص نهاده ام. او نیک می دانست که چه سرنوشتی در انتظارش هست اما با این حال صلیب خود را دوباره بر دوش گرفت و برفراز آمد و اینک که در „این لجنزار“ او را به صلیب کشیده اند تو راست می زنی وسط پیشانی او!
سلام
آقای معروفی عزیز شما از معدود نویسندگان ایرانی هستید که من تونستم با آثارشون ارتباط برقرار کنم و داستانهاتون را دوست دارم اما مطلب الانتون فقط این را به نظرم آورد که بیرون گود ایستادن و شعار دادن چه کار راحتی است ( که در ضمن راحت بودن آبرویی هم برای آدم به ارمغان می آورد ) اما آقای معروفی اینجور تخطئه کردن بدون دلیل بدون منطق و سراسر توهین مال جوانهای جاهلی مثل من است نه در حد بزرگی مثل شما که سرد و گرم روزگار را چشیده اید . ایران من و شما قهرمان زیاد دارد قهرمانانی که در مقاطع حساس بین آبروی خود و مصلحت کشور آبروی خود را انتخاب کرده اند خاتمی راه دیگری انتخاب کرده است که حتی اگر سودمند نباشد شجاعانه است . در هر صورت عمل کردن سخت تر است تا صحبت کردن . آقای معروفی دیکته ننوشته غلط ندارد اگر شما قرار بود این دیکته را بنویسید چند تا غلط داشتید؟؟؟
نوشته شما متاسفانه بسیار ضعیف ، عجولانه و درو از منطق بود.
متاسفانه در این موقعیت بسیار حساس کار خیلیها شده که با زور نظر عهد پادشاه وزوزک خود را بخورد دیگران بدهند!! بجای ارایه راه چاره نشسته اند کسی چیزی بگوید یا بنویسد تا آنها (عا لیجنابان خط خطی و بند بازان قدیمی) به حرکت در بیا یند. کسی نیست از این یاران دزد قافله بپر سد که آخر از این دروغ پراکنی شما را چه حاصل؟ مطلب ساده تر از اینهاست دوستان گرامی!! اینجا گوشت کباب نمی کنند بلکه خر داغ می کنند و بس!سیستم در حال از هم پاشی است و دوستان دارند لباس تطهیر تن این بیقواره جسد می کنند و به این می گویند شم سیاسی حزب باد. آیندگان همه ما را بخاطر قدرت پرستی کورکورانه مان و ذهنیت عقب مانده هامان کلی ستایش خواهد کرد. ما همه کچلهای کلاه گیس بسر یم که فقط برای کچلی دیگران دارو تجویز می کنیم.ما خفتگان قرنهای دیروزیم چه باک از بیداری.
سلام.من هنوز از بستن گردون کباب ام. نامه ی اول تان را به رییس جمهور خوب یادم است. آن روز ها فکر مرا به خود وا داشت. شما در آلمان بودید و به تر از ما می دیدید. احساسات چشم من را کور کرده بود. متاسفانه ما نمی دانیم چه می خواهیم. یا ما شعور اجتماعی بالایی نداریم. مردم ما بیست و وچند سال پیش مخالف رژیم شاه بودند . اما الان همه به نیکی یادش می کنند. الان زنگ می زنند زنده باد ولیعهد می گویند. یا الان این نامه ی شما رابه مسخره می گیرند. این را چه باید کرد؟
نگاه که اهل قلم چگونه می نویسند!!
کمی تدبیر هم نیکو چیزی باید باشد.
یه ریزه استعفا و حکومت چماق!
آقای خاتمی با شعارهای تو خالی احترام به قانون و قانونمداری به کمک حکومت چماق آمد و برای تمام اعمال وحشیانه آنان لباس شر عی قشنگی دوخت. بر این سیاق آواز یاد مستان داد تا (کار) را از راه درست آن انجام دهند و بوسیله قاضی مرتضوی ها با سری برافراشته به جنایات خود ادامه دهند. باید به اینهمه نبوغ ایمان بیاوریم!
آقای خاتمی تنها و تنها یک لطف بزرگ به این رژیم کردند که انتظار از لباده و عمامه و توقع معجزه داشتن حکم حماقت است و بس. آخوند خنده رو یا عبوس در نهایت همه به یک عروه الوثقی وصل هستند و ما بایستی از آنان انتظار تعقل نداشته باشیم. پدران ما در دوران مشروطه از پس این قلچماقان فرا تاریخی بر نیامدند تا این میراث مبارک به ما رسید. یکبار برای همیشه باید تکلیف دین و دولت روشن شود. سرنوشت جا معه ای که مشتی آدمکش را نمی تواند به سزای اعمالشان برساند و روشنفکرانش چون کسروی ها را از ترس تکفیر آیات عظمایش چه آسان به دست فراموشی می سپارد این سرنوشت محتوم اوست. از کوزه همان برون تراود که در اوست.
من پیشنهاد می کنم اُین معروفی که ظرف یک روز از زندان ایران به جهان سراسر خوبی پر کشید رو بکنیم رییس جمهور. لابد ایشان راه حل های بهتر مثل اینکه همه ایرانان رو بفرستیم اروپا رو در عمل اجرا خواهند کرد
یاد کتاب سمفونی مردگان افتادم.ترحم انگیزید.
وای بر ما وقتی شما هم پیشنهاد مرگ میدهید!!!!!
لابد اگر نظام برگشت می خواهید پیشنهاد اعدام خاتمی را بدهید!
ما در همین خفقان نفس می کشیم , کتک می خوریم, تحقیر می شویم اما هنوز توان بخشیدن را از دست نداده ایم!
اگر خاتمی خودکشی کرد و ما را به گلوله بستند از ان سر دنیا برای مادران و پدرانمان پیام تسلیت می فرستید؟
با یک دنیا احترام خالصانه برای قلمتان: من!!!
وای بر ما وقتی شما هم پیشنهاد مرگ میدهید!!!!!
لابد اگر نظام برگشت می خواهید پیشنهاد اعدام خاتمی را بدهید!
ما در همین خفقان نفس می کشیم , کتک می خوریم, تحقیر می شویم اما هنوز توان بخشیدن را از دست نداده ایم!
اگر خاتمی خودکشی کرد و ما را به گلوله بستند از ان سر دنیا برای مادران و پدرانمان پیام تسلیت می فرستید؟
با یک دنیا احترام خالصانه برای قلمتان: من!!!
آقای معروفی
سالها پیش که سمفونی مردگان را خواندم گواینکه چندان نظرگیر نبود اما این گمان را درذهنم کاشت که نویسنده ای حساس باقلمی خوب پابه عرصه گذاشته. مجله گردون هم مدتها از خواندنی های ثابت وهمیشگی ام بود. حیف که شهوت شهرت و وسوسه پز اپوزیسیون گرفتن مجال نداد و به همراه برخی برخوردهای نامناسب و کج فهمانه از سوی مسئولین فرهنگی وقت دست به دست هم دادندو شما رابه آنسو کشاندند. به آنسو که همگان فقط حرف می زنند حرف می زنند و حرف می زنند و حرف زنان برای اهالی اینسو سینه چاک می کنند. آنسو که همه می خواهند به ما بگویند وضع بد است .خیلی بد است. آنقدر بد است که آنها دارند شبانه روز برای ما خون گریه می کنند. می خواهند به ما بگویند که دوروبرمان را فقط قاتل ها و دزدها آدمکش ها گرفته اند وهیچ چیزی برای دلخوشی وجود ندارد. می خواهند بگویند در این ۲۵ سال پس از انقلاب هیچ اتفاق خوبی در این کشور نیفتاده … آنسو که کینه های شخصی خود را به نام دلسوزی به حال مردم قالب می کنند وبه همه دشنام میدهندو خشک وتر راباهم می سوزانند. می کوشند به همه بقبولانند که این کشور یک لجنزار است و „این لجنزار جای نجات ندارد“ و اگر هم داشته باشد „نجات لجنزار جز پرورش حشره و آلوده کردن محیط بشری نخواهد بود. “ واگر احیانا“ ما با حرفهایشان مخالف باشیم همان برچسب دزد وآدمکش را به خودمان هم می زنند. آقای معروفی اگر فقط حرف زدن و شعارهای توخالی سردادن مستلزم خودکشی است شما می بایست سالها پیشتر از این خودکشی میکردید.
خانم یا آقای؟ ستاره
از بی دقتی تان در خواندن نوشته های دیگران هنوز در شگفتم! سمفونی مردگان ۳۵۰ صفحه است و انتظاری مرا نیست که درست بخوانیدش یا اصلا نخوانیدش. بپسندید یا نپسندیدش. آن کتاب متعلق به مردم ایران و کشور زیبایم ایران است. من دیگر نقشی بر آن ندارم.
خواستار خودکشی من شده اید، و نمی دانم چرا؟ آیا من رییس جمهور نظام لجنزار اسلامی بوده ام که در زیر زمین مسجدش آدم می کشند و بر گلدسته های آن از بزرگی خدا یاد می کنند؟ آیا جز نوشتن و معلمی خطای دیگری از من سر زده که بآید خود را بکشم؟ نکند گناه من نویسنده ی تیره بخت عصر جمهوری اسلامی بودن است؟ اگر چنین است پس به راستی بر این سرنوشت باید گریست.
کاش با دقت بخوانید و از پشت تاریکی به در آیید تا ببینیم چرا دارید لجنزار نظام را به کَشور ایران تعمیم می دهید؟ چرا شلتاق می کنید؟ من کی گفته ام ایران لجنزار است؟ و هرگز نمی خواهم کسی خودکشی کند. حتا با خودکشی سعید امامی و قاضی مرتضوی هم مخالفم. هر چند که عاقبت سران آن رژیم به سرکشیدن واجبی ختم خواهد شد، و اگر شانس بیاورند شاید سرنوشتی نظیر صدام و افراد القاعده پیدا کنند، اما شما بی دقت هستید و خوب نخوانده اید که دقیقا چه گفته ام. شاید هم دارید اخبار ویژه می نویسید و باید که به سبک وفادار بمانید.
فرد دیگری نیز با لحن «توده » در همین صفحه، اجازه یافتن کتاب هایم را دلیلی کافی بر تأیید کردن این نظام دانسته بود. این هم دلیلی دیگر بر تیره بختی من و امثال من.
چون کتاب هامان اجازه انتشار می یابند، چشم مان را ببتدیم به هنگامی که شاعر ی را می ربایند و خفه اش می کنند و در بیابان می اندازند! کور شویم زمانی که جوانی را در زیرزمین مسجد آنقدر می زنند تا بمیرد! لال شویم به وقتی که خبرنگاری را به جرم عکاسی می کشند و پرونده اش را بالا می کشند! و کر شویم موقعی که چند هزار نویسنده و روزنامه نگار و دانشجو در زندانها زیر توهین آمیز ترین رفتارها بازجویی و شکنجه می شوند. خدای من! هیهات من الذلّه!
نه خون گریه می کنم و نه سینه ی کسی را چاک می دهم. من فقط می نویسم، خانم یا آقای عزیز! اگر هم کتاب هایم اجازه چاپ نگرفتند، می گذارمشان روی سایت، تفاوتش در این روزگار فقط همان حق التألیف است که برایم مهم نیست. جهان در گرو جبر تاریخی رو به تکامل و رشد و تحول دارد.
باور کنید جامعه را خاتمی متحول نکرده است و اینترنت اختراع او نیست. چه بخواهید چه نخواهید ، زمانه دگر شده است. به پستوهای جنایت نور تابانده می شود ، آنقدر روشن که به شعارهای امثال شما نیازی نیست. من برای جوان دسته گلم در زیرزمین مسجد مویه می کنم، شما بر گلدسته های همان مسجد آواز مرگ مرا سر دهید. به راستی که چیزی جز مرگ خواهی شاداب تان نمی کند، خاصه که قربانی این بار شما نویسنده ی لت و پار شده ای باشد به نام عباس معروفی.
در تاسفم که اعتبار ادبی خالق سمفونی مردگان بسیار گرانبها تر از آن می بود که خرج اینگونه پرخاش نویسی های سیاسی شود. نوشته یکسره احساسی و بی منطق شما که با پیشنهاد خودکشی به رییس جمهور ختم میشود اما خود جلوه ای از تداوم سنت خردگریزی اهل ادب ایرانی در رویارویی با واقعیـت سیاسی است. این لجنزار کنونی هم خود محصول بسط تاریخی همین خرد گریزی است
مریم جان، نویسنده، نویسنده است و نه بیشتر و نه کمتر. البته صفتهای دیگری را هم میتوان به او نسبت داد مانند مهربان، صادق، یرخاشگر، عصبانی مزاج و صبور و خیلی از صفتهای دیگر که یک انسان میتواند داشته باشد. من متاسفانه، آقای معروفی را نه میشناسم و نه اثری از او را تا به حال خواندم اما از نویسنده و یا یک رئیس جمهور و یا هر انسان دیگری نمیتوان انتظار قهرمان را داشت. نویسنده میتواند یک نویسنده بینظیر باشد، اما یک یدر عیاش و بدی هم باشه و غیرو. اصولا مردم قهرمان یرور آدمیان تنبلی هستند که مسولیت یذیر نیستند و میتوان تا اندازهای آنان را آدمیان تحقیر شده چه از بعد فردی و چه از بعد اجتماعی دید.
آقای معروفی با سلام در مورد اظهار نظر بعضی از هموطنان عزیز در مورد مقاله شما میخواستم یک چیز را یاداور شوم چون احساس میکنم این دوستان یا آنرا فراموش کرده اند یا دوست دارند فراموش کنندو آن فقط سه کلمه است :ولایت مطلقه فقیه: اصلی که همه چیز را وتو میکند . و نکته دوم خاتمی ریس جمهور این ولایت است ,حکم تنفیذ خود را از ایشان گرفتهاست و تمام و کمال آنرا قبول دارد . یک سوال میکنم : شماهایی که به این امامزاده دل بسته اید در خلوت به آن فکر کنید : ایا خاتمی که نمیتواند وزیر اطلاعات کابینه اش را خود انتخاب کند میتواند با این اصل دربیفتد.حتی اگر خوشبین باشیم و کل ماجرا را یک سناریو ندانیم از این امامزاده هیچ معجزه ای عایمان نمیشود.
جناب آقای معروفی
ازپیش می دانستم و در همان یادداشت قبلی هم عرض کرده بودم که شما با احساس اندک بوی مخالفتی ، همان عنوان هایی را که به حکومت نسبت می دهید به این بنده نیز التفات خواهید کرد. بنابراین دیدن نسبت هایی مانند بی دقتی، شلتاق کردن و مرگ خواهی کاملا“ مورد انتظار بود وهیچ جای تعجب نداشت.
افسوس که با وجود داعیه نویسندگی و معلمی چهار سطر نوشته مرا نه فهمید ید و بالاتر از آن نه ظرفیت تحمل آن را داشتید.
آقای معروفی من اصلا“ معنی اخبار ویژه نگاشتن را نمی دانم . شما در اینگونه قلم زنی ها متبحرید. من فقط حرف دلم را می زنم . من مرگ شما یا هیچکس دیگری را نمی خواهم( گو اینکه برای ما که دراینسو – باهر بد و خوبش – هستیم و مانده ایم، شما بهرحال مرده اید) اما از موجودات ترسو، توخالی ولافزن که از دور عربده های شجاعانه می کشند متنفرم. چرا نمی آیید اینجا برای „جوان دسته گلتان“ -که می گویید درزیرزمین مسجد کشته اند -صدای اعتراضتان را بلند کنید و پای عواقبش هم بایستید؟ چرا نمی آیید برای نویسنده هاو دانشجویانی که می فرمایید توهین وشکنجه می شوند همینجا بنویسید وفریاد بکشید؟ نه آقای معروفی شمارا چه به این حرفها؟ شما همانجا باشید و وبلاگ راه بیندازید و مصاحبه بفرمایید و در نهایت از خودگذشتگی اگر کتابهایتان اجازه انتشار نیافتند ( البته فقط اگر نیافتند) از حق التالیفتان بگذرید. بله راست می گویید به پستوهای جنایت ، دروغ و بی صداقتی نور تابانده می شود و دیگر به شعارهای توخالی بنده و ایضا“ جنابعالی هیچ نیازی نیست. بقول زنده یاد خسرو گلسرخی همان“ ویت کنگ کافه نشین“ بودن به امثال شما برازنده تر است. من با همه بی دقتی اینقدر می فهمم که هیچ انقلابی در دنیا بادگرگونی های مطلقا“ مثبت همراه نبوده. همیشه احتمال برخوردهای کج فهمانه، شخصی وسلیقه ای وجود دارد. همیشه عده ای پیدا می شوند که حکومت درحکومت براه بیندازند و با اقدامات خودمدارانه وحماقت آمیز همه چیز را به افتضاح بکشند. همانطور که سالها قبل آن طرح روی جلد نشریه گردون هیچ مفهوم بدی درخود نداشت اما مشمول یک نگرش کاملا“ سطحی وسلیقه ای قرار گرفت. با تمام اینها بقول فریدون تنکابنی انقلاب کردن بدون خونریزی ومشکلات مثل آنست که بخواهی محل پر گردوخاکی را جارو بزنی وهیچ غباری بلند نشود.این غبار برمی خیزد وباید هم که برخیزد و برسر و روی من وشما وخیلی های دیگرمی نشیند واین بهای گاه سنگین تمام انقلابهای دنیاست.
اقای معروفی عزیز با سلام و ادب : خواستم به این خانم یا اقای ستاره عزیز بگوییم یک لطفی بکنند و آن عده ای را که بقول ایشان حکومت درحکومت راه انداخته اند و بچه های بدی هستند را اگر میشناسد معرفی کنند تا ما عامل بدبختی مان را در این بیست و چند سال بشناسیم و خلاصه آدمهای خوب حکومت را از آدمهای بد تشخیص بدهیم , و یک لطف دیگر هم بکنند بگویند بعد از گذشتن ۲۵ سال از انقلاب چه موقع گرد و خاک آن فرو مینشیند و ما تا چند سال باید خونریزی که اقای تنبکابنی گفته اند را ببینیم ۵۰ سال دیگر خوب است یا کم است. دوست عزیز آش آنقدر شور شدهاست که داد همه درآمده البته آنهایی که حس ذایقه اشان درست است.من که دیگر آقای معروفی نیستم که از دوران کودکی در خارج باشم!! من اصلا تا به حال خارج از ایران نرفتهام . برای کسی که بخواهد هنوز این رژیم را توجیه کند دو حالت ممکن است یا ضریب هوشی کمی دارد که بعید میدانم شما اینطور باشید چون بالاخره سواد خواندن و نوشتن دارید و کسی که در این حد ضریب هوشی داشته باشد حتما این مسله را میفهمد و یا اینکه وابسته به این رژیم باشد و به طریقی از ان ارتزاق میکند. جنایات این حکومت غیرقابل توجیه است و آنقدر سیستماتیک و برنامه ریزی شده است که حتی خوشخیال ترین افراد نمیتوانند آن را اقدام عده ای خودمدار و افرادی در حکومت فرض کند.بله دوست عزیز من در ایرانم ومیدانم تاوان صدای اعتراض در این مملکت چقدر زیاد است و اگر آقای معروفی این تاوان را به صورت کامل مثل فروهرها , بوینده , مختاری و هزاران نفر دیگر بدهد شما آنرا به عدهای قلیل خودمدار نسبت بدهید.
آقای معروفی این دری وری ها چیستکه به مردم میگویید.