بانوی صلح و آزادی در خانه هدایت

ته همه ی جاده ها ایستاده ای و به شتاب من نگاه می کنی. مدام می رانم و می دانم که «عاقبت خسته ترین رود نیز روزی به آغوش دریا باز می گردد«.
می راندم و ذهنم پر از ادامه ی اتوبان بود. جایی از „تماما مخصوص“ شکل می گرفت تا تغییر یابد؛ مرز پاکستان، سبدی که در آن بیابان مرا به طرف خود می کشید. قفسه سینه آدمی بود که پاها و سرش در خاک بود و سینه سپر کرده بود تا از خاک بزند بیرون. و عقربی بر جداره ی آن استخوان راه می رفت. داد می کشیدم و می دویدم.
موبایلم زنگ می زد. گوشی را بر داشتم. پیام بود: «آقا معروفی، شما کجایید؟ خانم شیرین عبادی آمده اند خانه هدایت
»Shirin.gifسیصد کیلومتر دور شده ام. نزدیک ارفورت هستم
در راه نمایشگاه کتاب فرانکفورت بودم. حالا خوب یادم هست که در ذهنم چی می نوشتم. با ذوق حضور در نمایشگاه کتاب که هرساله می روم و شب هایی که با هانس اولریش و سوزانه می نوشیم و می نوشیم، چراغ اتاقم روشن است، گوشه ی دنجی در فرانکفورت، فراموشخانه ی آرام من.
و متأسف بودم که در برلین نیستم. چند سال است شیرین را ندیده ام. در پمپ بنزین توقف کردم و تصمیم گرفتم برگردم. دیدن شیرین از همه چیز برام مهم تر است. نه به این خاطر که برنده ی نوبل صلح است، نه به خاطر این که امروز از معدود چهره های محبوب است، نه.
فقط به این خاطر که رفیقم است؛ با معرفت ترین رفیق من، صاف، شریف، راستگو، و شجاع. به این خاطر که در سخت ترین شرایط کنارم ایستاده و از حقم دفاع کرده، و به این خاطر که نامش شیرین عبادی است، همین زن بزرگ که حق را با جانش معامله نمی کند. خوب، دلم براش تنگ شده. چند سال است او را ندیده ام؟ همیشه گرفتار بوده، همیشه گرفتار بوده ام، و همیشه تلاش کرده ایم دیدار تازه کنیم. ولی می بینی که.
پیام گوشی را به دست خانم عبادی داد، و من باز با صدای او به آرامش می رسیدم: «در برلین هستم، و به این دوستان گفتم که حتما باید تو را ببینم، آمده ام اینجا ولی حیف که نیستی
»اگر می مانی بر می گردم. دوساعته می رسم
»به سفرت ادامه بده، چون من هم در راهم
می دانستم که می رود هانوفر تا جایزه لایبنیتس را بگیرد؛ همان انگشتر معروف را. گفتم: «چرا خبر ندادی که می آیی؟«
»می بینی که نمی شود. ولی دارم اینجا می چرخم و خوشحالم که چنین فضایی ساخته ای. امیدوارم این فضا را در ایران بسازی.» و دقایقی در خانه هدایت چرخیده بود و از کلاس ها، چاپخانه، کتاب، و برنامه ها پرسیده بود و گفته بود: «کار فرهنگی یعنی همین. کسی بخواهد کار کند، هرجا می تواند. آفرین
هیچ آدمی بی جهت „بزرگ“ نمی شود، هرچند که برخی به شهرت هم می رسند. اگر شهرت ا
ز دید من چیز مطبوعی نباشد، محبوبیت اما گوهری انسانی است. و در بین انگشت شمار رفیق های من، شیرین انسانی است به شدت محبوب
. 
اولین بار  که در آلمان دیدمش در شهر کلن سخنرانی داشت، آن روزها در خانه هاینریش بل بودم، شبش با هم به آنجا رفتیم و تا دم دمای صبح حرف زدیم. روزهای بدی بود و من سخت غمگین بودم. زمان گذشت و ما دیدارهایی داشتیم و شیرین می خواست پرونده ام را پیگیری کند تا حکم قرون وسطایی شلاق و زندانم لغو شود. تا اینکه سال پیش در نمایشگاه کتاب در غرفه ی سورکامپ خبر  جایزه اش را از کانال ZDF  به مردم آلمان ابلاغ کردم.  شبش هم این نامه را به خودش نوشتم:
خانم شیرین عبادی
شیرین عزیزم، سلام. بیش از هر چیز تبریک مرا بپذیر. به خدا قسم اگر این جایزه را به من می دادند این قدر خوشحال نمی شدم. ما مدام گل خورده ایم و مدام باخته ایم و مسئله ای تاریخی را در جامعه مان به تلخی چرخ کرده ایم که از خود بگذرانیم و به آزادی و زندگی لبخند بزنیم. گاهی نیز خدا برای ما گل زده است؛ گلی که از زیبایی اش در خواب و بیداری بی اختیار لبخند زده ایم. یادت باشد خدا گاهی گل می زند. تو گل زیبای خدایی. با زبان خدا حرف زده ای، با زبان خدا از حق دفاع کرده ای، و با دستان خدا کودکی را نوازش کرده ای.
 یادت هست روزی تکه کاغذی در جلسه کانون به دستم دادی و در همان چند خط از من خواستی که پافشاری کنم و مار زخمی را هلاک کنم تا پرونده مارگیری برای ابد بسته شود؟ من آن روز به خاطر جان من کوتاه بیا، حالا مگر چی شده و پا در میانی سیمین و سپانلو و دیگران حرف شما را گوش نکردم و مار چنان نیشی به من زد که هنوز دردش را با خود می کشم.
امروز تو در موقعیت ویژه ای قرار داری که دوستان و دشمنانت در صف بندی های مشخص حاضرند. به مخالفانت کاری ندارم، اما دوستان! و دشمنان!
حسادت، بخل و کینه های قابیلی چهره هایی رنگارنگ دارد. ایرانی ها گرفتار تیتر روزنامه ها شده اند. تو را به خدا بیش از همیشه مواظب خودت باش. بخشی از آنچه به دست آورده ای مال توست، مال تلاش توست، مال گریه های توست، مال احساس زیبای تو. به خودت برس. همه چیز را وقف کودکان، زنان، آزادی و حقوق بشر کن، اما خودت را گاهی در آینه ای که در آن دخترانت حاضرند ببین. دیگر خواهش می کنم دل به دریا نزن. از پنجره دوری کن، از خیابان بهراس، از مادر فاصله نگیر، دخترانت را ببوس، به زندگی مثل همه آن سال ها لبخند بزن، عاشق انسان باش، در آزادی تکرار شو، و حق را با صدای شیرین خود بخوان. می بینی؟ همه آن چه نوشتم، تویی. تو که بر هر میز مذاکره ای نمی نشینی، تو که ساده نیستی، چه در باجه یک بانک، چه در زیر درخت. تو که برای من نهایت رفاقتی. و مهم تر از همه برای من مواضع توست. همیشه از موضع قدرت. و این به من قدرت می دهد، جان می دهد، هرگز با حضور تو نفس های آخر را نمی کشم، به آغاز فکر می کنم. در تبعید خفه نمی شوم، بر می خیزم، به احترام حق طلبی های تو از جا بر می خیزم، و آن قدر می ایستم تا بیایی. خانه ی تو در برلین دلتنگ توست.
رفیق غم زده ی امروز شادمانت، عباس معروفی
برلین ۲۰ اکتبر ۲۰۰۳

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

26 Antworten

  1. عباس جان،
    امروز برای من روز خوبی بود. حس خوبی داشتم که روزنامه نگارم. می توانم چیزی بنویسم یا خبری را پوشش دهم که با آن احساس یک کار بدردبخور باشد. حسی که هر روز نیست. کمی فارغ که شدم آمدم به حلقه ملکوت سر زدم. دیدم تو سایت را تازه کرده ای. باز کردم و خواندم. من روایتگر نیستم. ولی تو چه خوب روایت می کنی. همیشه می شود تو را „دید“ که می روی می آیی سفر می کنی و از قصه ها و آدمها می گویی. نوشته تو ادامه روز خوب من شد. کاش جایی بودم که هر روز به تو و خانه آباد هدایتت سر می زدم کتابها را می دیدم آدمها را می دیدم. دلم لک زده است برای هرچه کتابفروشی آباد است. چیزی که اینجا در لندن نیست. کاش خانه هدایت در لندن هم بود. خوشحالم که دست کم یک کتابفروشی آباد در اروپا داریم ما. ما ایرانی ها.
    دوستار،
    مهدی

  2. چقدر نامه تان زیبا بود آقای معروفی. من هم وقتی خانم عبادی را داشتم احساس میکردم مادر خودم را میبینم. چند ماه پیش آمدند دانشگاهی نزدیک ما و من رفتم سخنرانیشان. خوب خیلی در مدح و ثنای اسلام واقعی گفتند و اینکه چقدر میشود همه قوانینش را عوض کرد. من با خیلی از حرفهایشان مخالف بودم ولی این دلیل نمیشود که بخش بزرگی از حرفهای دیگرشان را که قبول دارم ندیده بگیرم. خانم عبادی یک انسان والا است که برای کمک به همنوعش تلاش میکند و از چیزی هم رویگردان نیست. این خیلی ارزش دارد. آدم ممکن تست با پدر و مادر خودش هم که از همه کس نزدیکترند اختلاف عقیده داشته باشد ولی نمیشود همه چیز را هم گذاشت کنار بخاطر اینکه عینا مانند هم فکر نمیکنند.

  3. چقدر قشنگ مینویسید آقای معروفی و چقدر باعث دلگرمی است که نویسنده ها و روشنفکران ما هنوز هستند و هنوز فعالند اگرچه دور از این خاک…
    باینده باشید…

  4. کاش ایران تو را می داشت…سیراب شدم اما لحظه ای بیش نبود…تشنه ترم کردی…ممنون از اینکه به یادم هستید…

  5. سلام . انگار غم زدگی ارثیه همه ماست آقای معروفی گرامی. خیلی دلم می خواست که بدانم وقتی بزرگی به بزرگی نامه می نویسد, چه مینویسد. اما می بینم که بزرگ و کوچک ندارد انگار, امان از دوستان! امان از دشمنان!

  6. سلام آقای معروفی!
    اولین کتابی که از شما خوندم دریاروندگان بود و بعد سمفونی که کلی جذبم کرد!
    دریاروندگان رو که به استاد سه تارم هدیه دادم شروع کرد برام از زندون و تبعید شما گفتن و کلی تعجب کرده بچه ای به سن من سمفونی رو خونده.
    بعد از خوندن سمفونی یک داستان نوشتم یهو ا ین جمله اومد توش:
    „این کلاغها هم دیگه قار قار نمی کنند“
    آخرش هم دیگه
    دمت گرم و سرت خوش باد!
    همین دیگه
    اگه کنکور نداشتم فریدون ۳ ژسر داشت داشت رو حتما می خوندم ولی حیف!
    دیگه همین

  7. بعضی مواقع نوشتن برام آسان نیست این از آن مورد هاست. این قدر دانی های اندک و آن بی احترامی ها و هتاکی های هر روزه خانگی .به امید روزی که قدرت. هار..نتواند حرمت و غرور انسا ن ها را لگد کوب کند.

  8. همانطور که آقای معروفی اشاره کردند, خدا گاهی اوقات برای ما گل زده است. یکسال پیش زمانیکه نام خانم عبادی را بعنوان بانوی صلح اعلام کردند,هر ایرانی آزاده ای در خود احساس شادی و غرور کرد.و پنداشت که بانوی صلح , صدای مردم جهان و بویژه مردم ایران (که بدلیل حکومت ملایان ضد ایرانی بیشتر ستمدیده اند)را در مجامع بین الملل پژواک خواهد داد. و او اینکار را در توان خویش کرده است. جالب اینکه هیچ مللایی به ایشان تبریک نگفت و خاتمی اصلاح طلب معتقد به ولایت فقیه گفت:ارزش جایزه’ ادبی نوبل بالا تر است, در حالیکه از وی در باره’ جایزه, صلح که به یک خانم از سرزمین ایران داده شده بود , پرسش کرده بودند. اکنون پرسش نخست ما اینست که آیا این آقایان ایرانی هستند؟ و دیگر اینکه اینهمه بغض,حسد, کینه ,دشمنی,خونخواری,مردم آزاری,اعدام,و دیگر بدسگالی که در این قبیله’ وحشی و درنده دیده میشود -و زندگی ما مردم را ازسیاهی بالا تر برده! ما را به تعمق وانمیدارد؟ و موجوداتی مانند بیجه را که هیچ سوادی ندارند و خود قربانی جامعه’ تهی از مهر ملایان هستند, کم گناهتر جلوه نمیدهد؟ و پرسش دیگر اینکه اگر شیرین عبادی ها نبودند و از بخت بد , همه’ مردم از قماش سفلگان بسیار خود بزرگ بین حکومتگر بودند, چه به سر ما می آمد؟آیا همه’ مردم گیتی , ایران را بعنوان نقطه ای از کره’ زمین نمی انگاشتند که دچار جهش گردیده و جانوران با موی انبوه در آن پیدا شده که شبا هت بسیار نزدیکی با قابیل دارند- ولی سیستماتیک عمل میکنند- وزیر , وکیل ,مجلس,شورای نگهبان و شورای تشخیص مصلحت نظام -ولی از نوع انتصابیش دارند.و بهمین دلیل یکباره تصمیم به نابودی ما زیر عنوان ریشه کنی شرور ترین ضعیفان ترسو که اگر زورشان برسد هیچ جنبنده ای را زنده نخواهند گذاشت نمیگرفتند؟
    ولی ما خوش شانس هستیم , که نه تنها مردم خوبی داریم ,بلکه بسیار و بیشمار آدمهای طراز اول مانند خانم عبادی ,در کشورمان داریم. و وجدان های بیدار سراسر دنیا این را میدانند. آنها میدانند که این بیجه های حوزوی , کشور و مردم ایران را بد نام کرده اند. آنها میبینند که مردم ما چگونه با میهمان های بیگانه در زمینهای ورزشی رفتار میکنند. آنها میبیینند که نویسندگان نا وابسته به رژیم چه مطالبی در باره’ انسان و حقوقش مینویسند. آنها آگاهند که روشنفکر ایرانی در کجای آسمان آزادی بال گسترده است. آنها میدانند که ایرانیان موسیقی و رقص را دوست دارند – از اعدام رویگردانند , به حقوق بشر احترام گذاشته و آنرا لازم میدانند, چونکه خود انسانند .
    به امید روزی که شمار ایرانیان بالنده افزونتر , و نام ایران به نیکترین کشور زیبنده گردد.

  9. آقای معروفی! قلم زیبایتان را میستایم. نامه ی زیبایی بود. در ضمن سایتتان را درست بعد از خواندن سمفونی مردگان یافتم. سمفونی که پایانش برای من آغازی دوباره بود. موفق باشید…ذهن آبی

  10. هر کجا هستم باشم
    آسمان مال من است
    پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
    چه اهمیت دارد
    گاه اگر می رویند
    قارچهای غربت؟

  11. ناف بریده از کهکشان بی شیر
    زمین
    خسته از گهواره ی مدار
    به قلقلک شعری می اندیشد
    بر نازکای خاکی تنش
    سلام آقای معروفی! پریشب فریدون سه پسر داشت پرینت گرفته شده را تمام کردم تا ۳ نیمه شب بیدار ماندم و به کلاس های فردام نرسیدم. من که پیشتر ها هم _ گر چه کمتر_ از قضایای تاریخی ش خبر داشتم هی با تغیر فضاهاش خرکیف شدم و هی حرص خوردم که توی پاتخت این مرز پر گهر نمی توانم یک کتاب ممنوع را در یک جلسه ی رسمی معرفی کنم. یک کتاب که حد اقلش „پارسی“ ست . با زبان مادری… . به قول فریاد شیری ادبیات خیلی بی رحم است آقای معروفی خیلی… سلام ما را به راین برسانید.تمتم رودهای جهان خواهر هم اند….

  12. نظر اشخاص از خود راضی مثل شما اصلا برایم مهم نیست.
    با درود مهتاب

  13. سلام کاش شما ایران بودید من نوشته های شما را خیلی دوست دارم خو دم خیلی تازه کارم ….. افتخار این را به من می دهید لینک شما را در صفحه ام بگذارم؟؟؟

  14. آقای معروفی سلام
    ممنون از قلم زیبا و فریبای شما . خوب است که قدر داشته ها را می دانید و اینک شمایید که به شیرین دلگرمی می دهید در زمانی که همه بریده اند حتی احساس می کنم شیرین هم با شیرین قبل از نوبلش تفاوتی نکرده حتی محافظه کار تر هم شده, شاید از ترس سربازان گمنام آبادگران تمامیت خواه….

  15. ۰مهر:شیرین‌ عبادی‌ یک‌ مین‌ است‌
    روشنگرى: به دنبال درخواست یک شبکه خارجى از یک بنیاد وابسته به رژیم اسلامى موسوم به „حفظ‌ آثار و نشر ارزش‌های‌ دفاع‌ مقدس‌“ مبنى بر همکارى در تهیه فیلمی‌ با موضوع‌ پاکسازی‌ میادین‌ مین‌، این بنیاد با ارسال نمابرى به خبرگزارى ایسنا نوشت: „در پی‌ درخواست‌ شبکه‌ اى از بنیاد حفظ‌ آثار و نشر ارزش‌های‌ دفاع‌ مقدس‌ جهت‌ همکاری‌ در تهیه‌ فیلمی‌ که‌ ادعا شده‌ بود خانم‌ شیرین‌ عبادی‌ قصد دارد از محل‌ جایزه‌ دریافتی‌ خود به‌ پاکسازی‌ میادین‌ مین‌ کمک‌ کند، یکی‌ از مسوولان‌ بنیاد، ضمن‌ رد چنین‌ پیشنهادی‌ اعلام‌ کرد:“خانم‌ عبادی‌ خودش‌ یک‌ „مین‌“ است‌ که‌ غربی‌ها در مسیر فرهنگ‌ و ارزش‌های‌ اصیل‌ اسلامی‌ تعبیه‌ کرده‌اند. لذا از چنین‌ فردی‌ که‌ با کشف‌ حجاب‌ در نزد اجانب‌ یکی‌ از احکام‌ الهی‌ را به‌ سخره‌ گرفته‌ است‌، این‌گونه‌ اقدامات‌ مشکوک‌ به‌ نظر می‌رسد.“ وی‌ یادآور شد: „بهتر است‌ خانم‌ شیرین‌ عبادی‌ جایزه‌ خود را صرف‌ مجاب‌ کردن‌ دولت‌ امریکا برای‌ جلوگیری‌ از تولید مین‌های‌ ضدنفر کند.“
    گفتنى است که محافظه کاران تندرو بشدت به خانم هبادى کینه مى ورزند. شیرین عبادى اخیرا گفته است که مورد تهدید قرار گرفته است و قفل در خانه اش را چندین بار شکسته اند.
    ۲۰۰۴.۱۰.۲۱ ۰۰:۵۸
    بازگشت
    ——————————————————————————–
    Webmaster: استفاه از مطالب روشنگرى با ذکر ماخذ آزاد مىباشد

  16. فرمایشات ( دادامن) شباهت به موعظه کشیش های کلیسای دیک چینی و اشکرافت و خانواده بوش داشت. اگر کلیساهای امریکا که همیشه طرفدار سرمایه و زور بوده اند و به ستم نزدیکند و با عدالت دور. را در نظر داشته باشید بدرستی خواهید فهمید که این قتل عام بچه های عراق ربطی به صدام و غیر و ذالک ندارد و شمشیر دمکلیس صلیبی اتحادیه کلیساها ست که با پیمان یهودی مسیحی تلخی که حتی مسیحی های شرافتمند را هم جگرخون کرده است خود را در برابر مسلمانان خلع سلاح شده قرار داده است. البته قشر متعصب امریکا هر گونه رای را به عیسی ابن مریم می دهد و می دانید که در امریکا مذهب بیشتر از جمهوری اسلامی آخوند ها رواج دارد. تفسیر دادامن موج نو ایرانی تباران حزب جمهوریخواه در امریکا یادآور دستپاچگی های یونانی تبار چند دهه پیش آن سرزمین دارد. بیدادمن

  17. سلام علیکم آقای معروفی “ معروف“ و عزیز
    باید مدیون این فضای سایبری باشم که الان اینجا هستم. نامه تان قشنگ بود مثل تمام دیگر آثارتان .
    خوشحالم که اینجا را دیدم. خوشحالم که حالا دیگر می توانم گاهی گداری اینجا سرک بکشم و ببینم „آقای معروفی عزیز امروز چطورند“
    راستی تا یادم نرفته ، بگویم که آن مواقع پر اضطراب ما هم همراهتان بودیم آقای معروفی . و چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم آقای معرفی رفته است (ببینید به چه وضعی دچارمان کرده اند! از رفتن عزیزان هم خوشحال می شویم! کمی عجیب است!)

  18. Dear Dadaman: you are doing pretty good, if you keep advertising for Bush, you may get a job in white house if he get re elected. I do not thing you will be his National Security Advisor or so but a doorman or his private janitor, but hey at least better than nothing. By the way, if you ever ended up working in white house, would you please give my best regard to Dr. Condoleeza Rice and ask her if it is possible to have some plastic surgery so that she could hide her teeth while talking. I really mean it, it looks very disgusting to see her full teeth

  19. سلام چقدر نوشته هایت زیباهستند و چقدر دلنشین و چقدر دلم می گیرد از نبود ن شما درایران احساس تنهایی می کنم که چرا هرکسی که دوستیش داری نیست که رفته ازاین سرزمین غم گرفته .و………………….