باز هم تماماً مخصوص

گفت: «اروتیک‌ترین شب زندگیم مال تو.»
گفتم: «کی می‌آیی؟»
و باز در سال و ماه چرخیدم و تصویر دختری هفده ساله در ذهنم جان ‌گرفت. بایستی همان روزها می‌دیدمش، بایستی باورش می‌کردم، اما آن روزهای فرار کی مجال می‌داد برگردم ببینم دختری که با مانتو سرمه‌ای دسته گلش را گذاشت و رفت چه جوری از پله‌های دفتر روزنامه پایین رفت که سکندری نخورد، بایستی فرار می‌کردم. و در حال فرار چه جوری می‌شود تصویری گنگ و محو از لبخندی را به خاطر سپرد که وقتی دسته گلش را می‌داد گفت: «آقای ایرانی، برای شما یک نامه هم نوشته بودم، یادتان هست؟»
گفتم: «من از آن روزنامه‌نگارهایی نیستم که با دخترهای جوان نامه‌های عاشقانه رد و بدل می‌کنند.»
و می‌خواستم پیش از او پله‌ها را تا به آخر سالم طی کنم که مجبور نباشم از پشت بام همسایه‌ی دفتر روزنامه مثل دزدها دو کوچه آنطرف‌تر خودم را برسانم لای جمعیت.
گفتم: «دارم از تنهایی دیوانه می‌شوم.»
گفت: «می‌دانی؟ توی این چند هفته مثل دیوانه‌ها همه‌اش توی هوا پروانه گرفتم. مامانم می‌گوید که دیوانه شده‌ام. خودم هم می‌دانم.»
گفتم: «چه شکلی شده‌ای؟»
گفت: «شیر آبت چک چک می‌کند.»
بی اختیار سر از بالش برداشتم و به دستشویی خیره شدم. شیر آب چک چک می‌کرد. نمی‌دانستم که همه‌ی آن گفتگو در خواب ‌گذشته بود. حرف‌های دیگر هم بود. گفته بودم که مستش می‌کنم، پر، لبریز، آنقدر که از شدت لذت چشم‌هاش پر از پولک شود.  و او گفت: «اروتیک‌ترین شب زندگیم مال تو.»
اما فرار بود و من آونگ شده بودم  بین فرار و نگاه. توی رختخوابم به در و دیوار نگاه کردم، گفتم صبح بروم دکتر بگویم من از تنهایی به این روز افتادم خانم دکتر شوایتزر، می فهمید؟ گفتم ولش کن. زمین، صبح… 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

16 Antworten

  1. و در این رویاها زندگی در جریان است آن سان که بخواهی
    و در این زیستن ها کابوسی میبینی
    شبها به امید رویایی بستر تنهایی را همبستر میشوی
    طنین چکه های اب بس غزلگونه تر از خرناسه های کج فهمی است

  2. سلام
    آقای معروفی من تو خوندن نوشته های شما (رمانها) به یه نتیجه رسیدم. اون هم اینه که هیچ موزیکی به ذهن آدم نمیاد یعنی اگه این صحنه ها بخواد به فیلم تبدیل بشه احتیاج به موزیک متن نداره …. درست حدس زدم؟ اگر نه لطفا بهم بگید

  3. تو نمیخواهی باور کنی که آدمی میتواند تا این حد پوشالی و قلابی باشد و هیچ نمیخواهی بپذیری که اوضاع ادبی و فرهنگی و مطبوعات ایرانیان اکنون به دست چنین اسبانی است و آنها که برای رسیدن به هدفهای خود تاکنون از هیچ حقه ای فروگذاری نکرده اند با نام مقدس دوستی به خانه ات در تهران زنگ میزنند و مادر کهنسال و بیمارت را به باد سئوال میگیرند. به نام آشنایی و رفاقت، خواهر از همه جا بی خبرت را پای تلفن میکشانند و با ژست نگرانی و دلسوزی مورد استنطاق قرار میدهند. گه گاه با آشنایان و اطرافیانت تماس میگیرند و از آنها بازجویی میکنند

  4. سلام.بالاخره موفق شدم! هفته هاست که بعلت (حتما) فیلترینگ نمیتوانستم به شما دسترسی داشته باشم …من از طریق منیرو با نام شما آشنا شدم ولی هنوز موفق نشده ام حتی یکی از کارهایتان را بخوانم .اما چنانکه از نوشته های وبلاگتان پیداست باید خواندنی باشد حداقل از خیلی کسانی که دارند توی ایران یونجه به خورد خواننده می دهند بهتر است !!! می دانم که ارتباط داشتن با آدمهای معروف سخت است …بخصوص که اگر نامش هم معروفی باشد!!!ولی با گستاخی تمام از شما می خواهم به وبلاگ من سر بزنید..من عضو گروه کوچکی هستم که دومین مجموعه داستانمان
    تابستان از زیر چاپ در می آید و خدا کند زیر چاپ له نشود!!! به هر حال لطفا برای ما که دسترسی به رمان اخیرتان نداریم همینطوری روی سایت ادامه بدهید …دارد خیلی جالب می شود .پرچانگی ام را به حساب ذوق زدگی ام بگذارید!همین و تماما مخصوص!!!

  5. salam aghayeh maroufiyeh aziz. man baradareh Yas hastam ke parsal tabestoon omad alman pisheh shoma. mikhastam bedoonam ke agar ma inja 1 sokhanrani tartib bedim toyeh London hazerid ke 1 sar bezanid injaa. man 1 music group darim toyeh London ke websitesham dadam
    agar misheh 1 tamas ba man begirid. moshtagheh didar. Ehsan http://www.simorgh.org.uk

  6. از سرشب دلم گرفته بود. نمی دونم تقصیر این عقربه هاست که هر چی هلشون میدم حرکت که نمی کنن هیچ بیشتر کش میان یا حال و هوای این روزهای تهران یا نه حال و هوای این روزهای خود من مثل تهران شلوغ و شرجی و موذی و البته غیر قابل پیش بینی و غیر قابل درک. عین گره هایی که با دندون هم باز نمیشن. وقتی خوابید دلم برای همه تنگ شد. اومدم به هوای عباس معروفی که به تماماً مخصوص رسیدم. دلتنگیم بیشتر شد.
    ((می دانی ؟ ازدواج آخرین نماد توحش بشر است.))
    آه لعنت به این زندگی…

  7. vaghti az hameye khodam,labriz mishavam ;miayam inja .
    agar che sakht deltang ;ama aramam mikonad ;kash man ham chon shoma ba royahayam ;ba tanhaiehayam ;ba hamey ehsasam baz ashti mikardam ….
    hala inja hastam ;haman amricayee ke mara az an bar hazar dashtid va tanha va nemidanam dar in charkheye tahavo avar be kojaye khish va in zendegi partab khaham shod .
    ama bahari bashid …

  8. عمو عباس از ایمیل صمیمانه ات سپاسگزارم. اما ما قلک هامان را هنوز هم به انتظار عیدی و یک بهاریه نا چیز نشکسته ایم.
    راستش را بخواهید, یک عیدی کوچک کافی ست تا خانه را سرسام بردارد و بعد با شکستن قلک ها به انتظار بهاری سبز می نشینیم. که خانه ی اجدادی سالهاست چشم به راهش است.
    کوچیک شما وحید.

  9. …جلو خانه ی پدری اش او را دیدم که در پله ی سوم مانده بود، و هرچه تقلا می کرد نمی توانست خودش را به آن در بی رنگ و رو برساند، تا مرا دید گفت:
    «خدا خیلی به ما رحم کرد»
    حرفی نزدم و قدم هام رو تند کردم ، گفتم :خدا یا من از تنهایی اینجور نشوم.
    …..
    به پشت سر برگشتم ، روی پله ها مانده بود، لبخندی به من زد که به نظرم آمد دارد گریه می کند، گفت:«مرا یادت هست؟…»
    من از کنارش رد شدم و در کوچه ها به دنبال خودم راه افتادم.
    ………………………………
    اما انگار عاقبت…افسوس.

  10. سلام
    امروز نوشته شما را در کامنتهای منیرو دیدم ویادم افتاد :
    با احترام به نویسنده هنرمند عباس معروفی از نویسنده سیاست پیشه عباس معروفی سوالی کرده بودم که هنوز منتظر جواب هستم !
    نوا احمدی
    تهران ۲۲ فروردین ۱۳۸۴

  11. سلام آقای معروفی!
    چه خوب شد که من شما را پیدا کردم!
    تابستان که بشود وبلاگم را راه می اندازم و آنوقت شاید شما هم نوشته های مرا بخوانید همانجور که من نوشته هاتان را می خوانم.
    با سمفونی مردگان شروع کردم و عاشق سوجی شدم و یک روزی که عاشق بودم کتاب هاتان را به محبوبم هدیه دادم.
    دمتان گرم.

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert