۱ – به دعوت ناشر ایتالیاییام برای شرکت در فستیوال نئورنسانس میلان، امروز به میلان میروم. موضوع سخنرانی من آزادی است. مقالهای با عنوان «ایران امروز؛ گورستان کتاب و اندیشه!»نوشتهام که میخوانم، و در میزگردی هم شرکت دارم که بعداً مفصل دربارهاش خواهم نوشت.
این هم یک تکه از مقالهی من:
این هم یک تکه از مقالهی من:
«… چهار هزار کتاب در وزارت ارشاد منتظر اجازه مانده است. در دو سال گذشته تقریباً کتاب تازهای منتشر نشده، هرچه بوده تجدید چاپ بوده. نویسندگان به وزارت ارشاد میگویند گورستان کتاب. در مطبوعات بیرمق دولتی هر نوع انتقادی به مثابه دشمنی با خدا و اسلام به حساب میآید. چند شهر بزرگ از جمله تهران روزانه چهار ساعت بیبرق میماند، وزارت نیرو تمام نیروی خود را بسیج کرده تا جدول خاموشی منطقهها را به موقع اعلام کند، اما از پس آن برنمیآید. و سران حکومت ایران در تاریکی نشستهاند و به بمب اتمی فکر میکنند…»
87 Antworten
خوش به حال آقای رافت…خوش به حال شما، بیچاره این دل کوچک ما!
سلام
من اطلاعاتم قد نمی دهد، اما شانزده سازمان اطلاعاتی و ضداطلاعاتی آمریکایی – اگر یادتون باشه – گفته بودند که از سال نمی دانم فلان هدف ایران دستیابی به بمب اتمی نیست.
سازمان انرژی اتمی می گوید: ایران باید شفاف سازی کند، چون ما مطمئن نیستیم که …
حالا شما چطوری از نیت «سران حکومت» که ایران را به لبه پرتگاهی که در تاریخ ایران بی سابقه است کشانده اند، باخبر شده اید، من نمی دانم.
زبان آلمانی تون به جایی رسیده که روزنامه بخونین؟ اگر رسیده، معنای حرف دهان خود را در بستر رسانه ای غرب می فهمید؟
کنجکاو شد. فرصت کردید در صورت امکان همه سخنرانی خودتون رو اینجا بگذارید.
ba salam khedmate jenabe aghaye maroufi
man javani hastam 18 sale va dar iran dar shahre esfahan zendegi mikonam.neveshtan ra besiar doost midaram chon tanha hamdamist ke ba man yekdelo yekzaban ast.neveshtan tra khili doost daram chon mitavanma bayan koanam harfi ra ke mikhaham,eteghade man azt…
ba shoma dar barname ee az sedaye amrika ashna shodam va besiyar mashouf az in ashnaee…
omidvaram betavanam dar in veblog va az shoma chizhaye ziyadi beyamooozam,agar liyaghat an ra dashte basham
jenab maroufi dar ebteda bayad ozrkhahi mikardam ke windows nasb shode ba roye systemam farsi sazash kharab azst…..
ba tashakor az shoma.agar eshkali nadarad mitavana soal ha va mohske late neveshtanam ra ba shoma darmiyan bogzaram?
سلام
می دانم که اختیار گفتن کلماتی که در سری به دنبال هم می چیند با دهانی است روی همان سر، پس تقاضا می کنم این که می گویم را پای از گلیم درازتر به حساب نیاورید. اما سال ها به ما یاددادند که: آنچه در خانه اتفاق می افتد را بیرون نگو. جسارت من را به دل سوخته خودتان ببخشید ولی …
سلام
می دانم که اختیار گفتن کلماتی که در سری به دنبال هم چیده می شود با دهانی است روی همان سر، پس تقاضا می کنم این که می گویم را پای از گلیم درازتر به حساب نیاورید. اما سال ها به ما یاددادند که: آنچه در خانه اتفاق می افتد را بیرون نگو. جسارت من را به دل سوخته خودتان ببخشید ولی …
سلام اقای معروفی عزیز
ماه ها پیش بعد از کسب مقام اول در جایزه ادبی صادق هدایت در سال ۸۴ ایمیلی از جناب حسین نوش آذر دریافت کردم مبنی بر دعوت بنده برای داستان خوانی در رادیو زمانه . بنده در جوابی به ایشان اطلاعات تکمیلی را خواسته بودم ولی دیگر هیچ جوابی از ایشان دریافت نکردم . بعدها چیزهایی شنیدم که حکایت از جایگزینی شما به جای حسین نوش اذر در این بخش رادیو زمانه داشت . حال سئوالات زیادی در ذهنم هست که آیا هنوز این دعوت پا برجاست ؟ آیا هنوز بخش داستان خوانی فعال است ؟
اگر به سئوالات بنده پاسخی بدهید ممنونتان می شوم .
————————————-
آقای رشنوی عزیز
برنامه داستان خوانی نویسندگان با صدای خودشان را همچنان در رادیو زمانه تهیه می کنم و اگر کار شما آماده است، فایل صوتی، متن داستان و عکس و بیوگرافی خود را برای من ایمیل کنید.
عباس معروفی
وقت کم است و ما منتظر
روزهای خوبی را داشته باشید
.
پ.ن: گورستان کتاب …
می دانید؟
گویا فراموش کرده اند از عصر تفتیش عقاید قرن ها می گذرد
هیچ می دانستید مهیار زاهد هم مثل مهدی یزدانی و…. در پاسخ به کتاب هایی که نویسندگان شهرستانی به صورت رایگان برایش می فرستند سکوت می کند و تنها از کتاب های نشر چشمه می نویسد ؟
این است خیانت شاگردان و مزدوران قلم به دست محمد قوچانی .
سلام
عنوان مقاله ی تان بسیار زیباست .و ما منتظر، مثل همیشه .
سلام سرور ادبیات داستانی این مملکت آشوب.حال و احوال که خوبه و روبه راه هستید ان شاالله.شما برای ماه اکتبر پیش ما می آیید؟ من اجرای مغایری خواهم داشت.خیلی خوشحال می شم.
دقت کنید! این قانون چه پیامدهایی می تواند داشته باشد؟
مجلس شورای اسلامی دیروز ممنوعیت انتقال آرای صندوق ها قبل از شمارش در محل شعب را حذف کرد.
سفرتان بخیر استاد خوبم. مثل همیشه پیروز باشید.
سفرتان به سلامت استاد نازنینم. مثل همیشه پیروز باشید.
استاد عزیزم.ما مطمئن هستیم که مثل همیشه با جملات پایدار,کوبنده و زیباتون پرچم حقیقت رو به همه نشون میدید… زنده باشید 🙂
آقای معروفی
من شما را یواشکی باسی جان صدا می زنم و با شعرهایتان عاشقیتی دیرینه دارم. گفتم شاید بهتر باشد بدانید که آخر هفته ها آویزان بلاگتان می شوم و اگر حرفهای بزرگانه بزنید -حرفهایی که پدرم هم هر روز سر میز صبحانه، وقت شستن دندانها و حتی پوشیدن لباسهایش می زند- سراغ آرشیوتان می روم و آن را می جورم بلکه شعری از قلمم افتاده باشد و با خواندنش کمی لیز بخورم از یکنواختی روزها. اینها را گفتم که اعلام کنم کلی شما را دوست دارم. به روح عزیزجان قسم!…
خدا حافظتان باشد، هر جا که هستید… مخصوصا میلان!…
آقا! حق مسلم ماست! این قطعی ها اشانتیون و لطف کار است! بالاخره وقتی همه چیز مثل آب و برق مجاتی شده ، بر اندکی قطعی و کاستی می توان چشم پوشاند…
یک بقچه فریاد و خفقان توشه شما در این سفر… در بستری که تاب فریاد دارد بازش کنید…
بهترین ها
شادمانی
آزادی
آرزوی من برای شما
روز خوش
نقطه
استاد معروفی عزیز. سمفونی مردگان شما رو خوندم. دیوانه کننده است!( البته این واژه „دیوانه کننده“ رو با بار مثبت در نظر بگیرید. )
خصوصاَ بخش سوم که داستان از زبان آیدین روایت می شه و در ذهن آیدین رو باز می کنید. چقدر اون رو شبیه خودم دیدم. قدرت شما در توصیف ذهنیات بهم ریخته و بهم ریختگی ذهنی چقدر بالاست! عالی بود! عالی!
ممنون.
امیدوارم موفق باشید و سفر خوبی براتون باشه
با سلام
پیشنهاد جدید بنده برای دوستان داستان نویس .
لطفن بخوانید …
شاید با کامنت قبلی ام کمی در ارتباط باشد . راجب به قضیه داستان خوانی هم اقدامات لازم را انجام خواهم داد .
با سپاس
سران حکومت ایران در تاریکی نشسته اند و به بمب اتم فکر می کنند !!!!!!!!!!!
استاد نه چندان عزیز من ! قلم مقدس است.کاش آن را با بی انصافی روی کاغذ نمی چرخاندید….کاش فقط کمی …خداوند قلمی را که بدان سوگند خورده بود در دستان خالی تو به ودیعه نهاد. و در روزی که چندان دور نیست آنرا باز پس خواهد گرفت. چقدر تلخ است که با دستانی تهی در برابر ولی نعمتت بایستی و او به تو بگوید: بی انصافی کردی عباس !
آقای معروفی! شما میان بد و بدتر مخیر شدید و متاسفانه بدتر را انتخاب کردید.شما از نعمتی برخوردارید که به کمتر کسی داده می شود . شما مسئولید. شما حق نداشتید بدتر را انتخاب کنید. باور کنید آن روز می تواند خیلی تلخ باشد. باور نمی کنید؟؟
اگه تو اداره پشت کامپیوتر نشسته باشی و در حالی که چشات زقزق میکنه عزا گرفته باشی که تا شب مجبوری با نفرت انگیز ترین فایل های دنیا سرو کله بزنی و یهو برقا بره و اداره ت کلا تعطیل شه … میری واسه خودت یه بستنی نونی زعفرونی می خری و کلی هم حال میکنی !
واسه یه ربع هم که شده میگی گور بابای این سرزمین لعنتی آفتابی و از تیکه های خامه ی توی بستنیت لذت می بری . اینجا که باشی یاد میگیری به جای اینکه ناخن هاتو رو دیوارها بخراشونی و بشکنی ، بستنی بخوری و به هیچی فکر نکنی !
خالق توانای سمفونی مردگان
بر علیه سانسور سخنرانی میکنی و بعد نظر مرا که برای پست قبلی تان نوشته بودم سانسور می کنی؟
سفر بخیر…
… سوغاتیت، سلامتی/
آنقدر افسرده و سرشکسته ایم که یادمان می رود ما باید مردم را به درآمدن از این درماندگی آموخته شده درآوریم. همان آدمکشهایی که فرستادن اتوبوسی از سرمایه های فرهنگی کشور سلاخی مبلغان مسیحی و ارعاب روشنفکران برایشان موجه بود حالا همه مناصب اجرایی را قبضه کرده اند توقع دارید ملت را جز رمه ای ببینند؟!
وای بر ما!
آقای معروفی روزهای بدی است آدم در خانه بماند یا بیرون برود لحظه های زیادی آرزوی شهامت مردن را مرور می کند. مردابی است تقلا کنی بی حاصلی مبهوت بمانی هم بی ثمر. حال ما از آیدین هم بدتر است.
سفر به خیر و بی خطر.
منتظر ادامه مقاله و گفتگو هستیم.
ای صمیمی ای دوست! گاه بیگاه به لب پنجره ی خاطره ام می آیی. ای قدیمی ای خوب! تو مرا یاد کنی یا نکنی، من به یادت هستم – آرزویم همه سر سبزی توست – دایم از خنده لبانت لبریز – دامنت پر گل باد..
سعید از تهران
سلام آقای مهربانی من…اومدم اینجا دیدم یه شب مهتاب رو لینک کردین…با خودم گفتم وا…مگه میشه من اینجا باشم و خودم بی خبر بعد دیدم …که نه …اون یه شب مهتاب من نیستم…از ادبیات و شعر و داستان نویسی نم یخوام حرف بزنم یا از اینکه چقدر استادی و چقدر خوب…فقط اومدم بگم که مهربانی…و همین برای من بسه…
مهربان…
متوجه شدین چی گفتم…
…
این مائیم که گورکن خود شده ایم.
سلام استاد گرامی
نمیدونم این خبر رو شنیدید که کتابهایی که در ارشاد مردود اعلام میشوند بلافاصله خمیر میشوند؟
راستی شعر زیبای خانم بهبهانی را نشنیده بودم ممنون که بعد از مدتها کمی لبخند میهمانمان کردید.
سربلند باشید و ماندگار
سلام عباس عزیزتر از جان .
به واقع و با قاطعیت مطلق موافقم . متاسفانه وزارت ارشاد اسلامی یا دقیق تر وزارت سانسور فرهنگ ایرانی ، با هرگونه انتشار بو دار به شدت مخالف بوده و آثار سطحی را مورد عنایات ویژه خود قرار می دهد . هرچند انتشار کتاب برای کودکان ، زمینه ساز افزایش سطح مطالعه در نسل آتی خواهد بود لیکن متاسفانه بیشترین کتب چاپ شده در این مدت ، برای مخاطبین کودک و نوجوان می باشد . جای تاسف است که شرح حال فلان عارف قابل احترام به منظور اهداء منتشر می شود ولی …
پایدار باشی و پیروز .
استاد سلام
۱)فکر میکنم دیگران منظورتون رو از این جمله متوجه نشدند“سران حکومت ایران در تاریکی نشسته اند و به بمب اتم فکر می کنند “
من فکر میکنم منظورتون دقیقا عدم توانایی ایران برای رسیدن به بمب اتم بود نه اینکه سران حکومتی میخوان بمب اتم بسازن،که اگرم بخوان نخواهند توانست.این همون حوزه ی خواستن نتوانستنه!!!!
۲) و در مورد سفر:
„سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را چو ازاین کویر وحشت به سلامتی گذشتی،به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را“
۳)استاد دلتنگم دلم میخواد مثل سهراب از چراغ شقایق گرم بشم
اما اینجا شقایق ها همیشه داغ هستن همیشه عطش رو به یادت میارن
فردا ۱۸ تیر هست،و من از همه ی تبلیغات دروغین برای دور بعدی ریاست جمهوری گریه ام میگیره
۴)سلامت برگردین
من کتابهای شما رو خوندم مخصوصا از سال بلوا خیلی خوشم میاد امام حالا میبینم چقدر احمق بودم
دبیرستان که بودم در گردونه ی گردون سرگردان بودم تا گردون را به ظاهر از گردونه خارج کردند.به دانشگاه رفتم با راهنمایی استادی جوان اما پیر درکتاب و مطالعه به سمفونی مردگان رهنمون شدم که زندگان را بیششتر بشناسم و بدانم که نفس کشیدن به معنای زنده بودن نیست.
کتابخانه ی آیدین را که آتش زدند تمام جان من هم آتش گرفت و هنوز هم خاموش نشده است و اگر روزی کتابخانه ی من را هم بسوزانند دیگر زیاد ناراحت نمی شوم و می دانم چه دردی است و قبلا با آیدین آن را تجربه کرده ام .
نمیدانم که چه می نویسم اما می دانم که چه باید بخوانم. تو مرا در دنیای مردگان جا گذاشتی . دیگر رمانی نخوانده ام که آنگونه مرا به شور و گریه و امید و نفرت و …وا بدارد. بسیار خوانده ام و هنوز هم بی خواندن نمی توانم زندگی کنم اما ذوق سمفونی را دیگر جایی ندیدم و نشنیدم و نخواندم . نه اینکه نباشد نه بل من نیافته ام و نمی خواهم که بیابم که دربند تو خوشتر که رهایی. امید که زودتر از این سفر برگردی باز هم بنویسی و باز هم آتش در خرمن سوختگان زنی.
وای چه نادنیایی می شد این دنیا اگر خدایان زمینی – نویسندگان- نبودند!!
خدایا! تو را هزاران بار شکر که ما را در این دنیا و با این خدایان کوچک اما بزرگ همدم نمودی .
تا دیداری دیگر
——————————–
سلام
امشب سری به خانه ات، کتابخانه ات، و کتابخوانی ات زدم.
نبودی، باز هم می آیم. امید که باشی و بمانی.
و ممنون از لطف صمیمانه ات.
عباس معروفی
سلام به استاد بسیار عزیزم
از روزی که با شما و نوشته هاتون و صدای پر از احساس شما
آشنا شدم ، خوشبخت تر از گذشته هستم.
امیدوارم بزودی رمان جدید شما رو بخونم.
آرزو میکنم همیشه و هر لحظه شاد و سلامت باشید.
از این که در این روزگار خفه ، در این گورستان کتاب و اندیشه ،شما هستید
شکرگزارم.
همیشه باشید.
—————————
امید که خوشبخت و شاد ببالید.
رمان جدیدم را به زودی خواهید خواند.
عباس معروفی
سلام.کاراتون خیلی دوست دارم.سال بلوا عالی.
به خانه هدایت سری زدم. همین چند کتاب رو دارید؟
ساکن کانادا هستم. چطور می تونم اونها رو تهیه کنم؟
مرسی
——————————
حدود هفتاد کتاب در نشر گردون (خانه هدایت) منتشر شده که اگر ای میل بزنید برای شما لیست آن را می فرستم.
سلام
نیمکت، سایت تخصصی شعر و ادبیات منتظر حضور گرم شماست [گل]
هر کدام از ما سهمی داریم از عجز گفتنی ها و اقتدار نگفتنی ها که خواهیم گفت و خواهیم شنید . هر چند ساده و از دل . هر چند بی قافیه !!
می خواهم ساده باشم …
می خواهم بشنوم بر عکس خیلی ها که فقط عادت به گفتن دارند . می خواهم از تو بتی بتراشم ابدیتی بسازم . از تو که تا همین دیروز صدایت غریبه بود . از تو که وقتی باد مخالف می وزد پناه می بری بر سنگها ، دیوارها ، نقابها … و فراموش می کنی از همین باد است پرواز بی نظیر عقابها !
http://www.Neemkat.Com
سلام
ما هر چه میکشیم از دست خودمونه استاد
میخواهم کتاب فریدونتون را شروع کنم
حضرت آیه الله العظمى صانعى :
انسان زمانی به بندگی خدا و اطاعت او میرسد که درک بکند خدایی مهربان دارد؛ خدایی که سراسر لطف است و رحمتش بر غضبش برتری دارد
با سلام
داستانک گرایی و داستانک گریزی عنوان مقاله ای از بنده در آتیبان.
به آدرس داده شده مراجعه کنید .
با سپاس
ما آزمودیم در این شهر بخت خویش……
سلام
هر لحظه آیدین جلوی چشم من است.سمفونی مردگان ساختار محکمی داشت .باعث شد بعد از مدت ها داستانی فارسی بخوانم و از آن لذت ببرم.
پایدار باشید آقای معروفی …
سلام استاد . کاش وقت بیشتر داشتید و بیشتر می نوشتید . من خیلی لذت می برم از خواندن نوشته هایتان . زیباست و دلنشین . سال بلوا و سمفونی مردگان را فکر کنم بیش از بیست بار خوانده ام .غیر این دو کتاب عقاید یک دلقک هم همراه همیشگی ام است . فریدون را شروع کرده ام . پر ثمر باشید و سلامت .
مجوز چاپ ترجمه ام رو ندادن! چرا که تو ایران زندگی با سگ ممنوعه! گــــویا!!!! یعنی همه ی زحمتا کشک!
سلام. خوبین؟
اٌی تو را به ابالفضل پور عرب یٍی سری هم به بلاگ من بزن. رٌی دوری نَمیره. ما به هر زبونی گفتیم که نَیمَدین. نه انتقادی نه کشکی نه پشمی.
گفتیم به زبون خودمون حرف بزنیم بلکه کار ساز بشه کاکو.
ایشالو دل خسسه نباشی کاکو.
میلان خوش بگذره هرچند که forza juve 😉
سلام
یک شعر نو بخوانید منتظر نقد و نظر شما هستم
با احترام
سلام اقای معروفی عزیز
متن داستان. بیوگرافی . عکس و فایل صوتی آن را به ایمیلتان ارسال کردم . لطفن اگر رسیده و مشکلی نداشت بی خبرم نگذارید.
باز هم ممنون از زحماتتان.
میدانید؟ آدم دلش بعضی وقتها شعر هایتان را میخواهد.
آقای معزوفی شما آدم عجیبی هستید .
علی رغم عدم توجه تان به من ….همچنان دوستتان دارم
سلام استاد فقط می تونم بگم ای کاش کور بودمو روزهای سرگشتگی و شکستم رو در اینه ایدین اورخانی نمی دیدم
دارم به اضمحلال مطلق می رسم و بی هیچ فریاد رسی
هر چند که ما گذشتیم و گذشت انچه با ما کردی روزگار….
سلام آقای معروفی عزیز.
هنوز سر حرف تان هستید؟
هنوز فکر می کنید از میان رفسنجانی و احمدی نژاد نباید هیچ یک را انتخاب کرد؟
خود من ۱۱ سال است در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده ام. اما این جا وضع بسیار نگران کننده است. مردم مشکل دارند و ظاهرن هیچ کس راهی به ذهنش نمی رسد.
سلام
عباس معروفی عزیز
من واقعا کاراتونو دوست دارم
به تمام معنا
سال بلوا به نظرم یکی از بهترین کتابایی است که تا به حال خوندم
از این که قطر ناخوانده های کتاب کم میشد عذاب میکشیدم ولی از غرق شدن تو داستانتون لذت میبردم
نمیدونستم یه مرد میتونه احساس یه زن رو به این قشنگی بیان کنه
واقعا کیف کردم
واقعا مرسی
استاد عزیزم سلام .
در ایران امروز روز پدر است . این روز را صمیمانه خدمتتان تبریک عرض کنم .
با بهترین آرزوها
———————————–
آقای محمد امامی عزیزم
ممنونم از لطف شما.
سلام نویسنده بزرگ …….من همیشه از نوجوانی ام کارهای شما را در گردون دنبال می کردم و بارها هم اینجا این موضوع را برایتان نوشته ام چون یاداوریش و گفتن هزاران باره اش به شما به من زندگی می بخشد. چند وقت قبل هم در صدای امریکا دیدمتان که از کتابها گفتید ……..من الان یک ناشر هستم و یک خبرنگار و یک نویسنده که البته می دانم یک صدم استادم نخواهم شد . اتفاقا بعد از اینکه برنامه تان را در رادیو امریکا دیدم فردایش برای کاری نزد انتشارات ققنوش رفتم و با یکی از دوستان در خصوص ممیزی که صحبت می کردیم نقل قول شما را یاد کردم . با کنجکاوی سوال کرد که دیگر چه گفتید ……..بعد دلسوزانه گفت هر صحبتی که معروفی آن طرف می کند اینجا به ضرر کتابهایش تمام می شود . دوست داشتم این موضوع را به شما بگویم نه به خاطر اینکه خواهش کنم خدای نکرده بزدلانه باشید که البته من این را هم بگویم جسارت شما تمام نخواهد شد . دلخوریتان از آنچه به سر این کشور می آید هم قابل درک است اما از شما خواهش می کنم که ما را محروم نکنید……………جسارت مرا ببخشید اگر صحبتهایم شکل پند به خودش می گیرد اما راستش را بخواهید گاهی در اعماق دلم از یک آدمی مثل سعدی که تخلصش را از اسم سعد گرفت و بعد هم کار خودش را کرد و کتابهایش قرنها را در نوردید و از یک انسان زیرکی مثل حافظ که در اشعارش مدام با استعاره و کنایه و ایهام با عباراتی مثل شراب و گیسو و غیره ….بازی می کرد خوشم می اید ……..یادش بخیر یکی از استادان ما می گفت که وقتی اوایل انقلاب به خاطر کلمه شراب دیوانش را در حوزه ها با انبر می گرفتند که نجس است ………داشتند دستور می دادند اشعار عرفانی حافظ را فقط در دانشگاهها تدریس کنند که در نهایت نتوانستند بس که بازیرکی نوشته بود . البته من زیرکی نویسنده ای مثل شما و تیزهوشی و هنرتان را همیشه می پرستم اما حس می کنم اعتقادی به این سیستم کاری ندارید و شاید به همین خاطر است که ما سالهاست از وجود شما محروم شده ایم . ای کاش بیایید بیایید پیش خودمان . یا آنجا هم که هستید کمی به ما فکر کنید و رحم کنید و بگذارید کتابهایتان را بیشتر در ایران ببینیم .
باز هم جسارت مر اببخشید
خواهر کوچک شما
ستاره
سلام به استاد عزیزم
این روز بزرگ و به مهربانترین و با احساس ترین مرد این روزهای پر از خشونت
تبریک می گم.
راستی اگه ما شما رو نداشتیم چی می شد؟
تنها آرزوم سلامتی و آرامش شماست.
همیشه باشید.
این وبلاگ در خانه ی شاعر لینک شده است
سلام
نفر مودید آیا فایلها به سلامت به دستتان ریسده اند یا خیر .ممنون
——————–
فایل ها رسید.
ممنون
سلام
شما اینجا رو به روز نمی کنید؟
دلتنگ اون شعرهاتون هستم که دلتنگی رو از آدم دور می کنه و حتی در حد مسکن هم که شده امید به آدم میده!
نمی خواهید ما رو به این شعرها مهمون کنید؟
سلام
آقای معروفی
فقط به خاطر اون عکس روزنامه رو توقیف کردن یا به خاطر نوشته های همراه با عکس؟
سلام آقای معروفی
من در نوجوانی با کتابهای شما آشنا شدم و خیلی هم نوشته های آنزمانم به سبک و سیاق شما بود.
آخرین شماره ی گردون را هم هنوز نگه داشته ام.
در سایت گردون دیدم که میشود در آلمان کتاب چاپ کرد.
من یک مجموعه داستان کوتاه دارم که هرگز در ایران مجوز نخواهد گرفت و الان یکی دیگر در ارشاد در حال خاک خوردن است.
میخواستم از جزییات چاپ کتاب از جمله هزینه ی آن برای حدود ۷۰ صفحه ی کتابی با خبر شوم.
ای میلم را گذاشته ام و منتظر لطف شما هستم.
خدا نگهدارتان
سلام . و نتیجه این مقاله چی شد ؟
عباس عزیزتر از جان .
از سر دلتنگی سری زدم به تارنگار دوستان تا خبری شادمانی حاصل کند . به نوعی همه از رفتن شکیبایی ناشکیبا بودند و دیگر خبری نبود .
من در انتظار طفلی هستم که از سینه ی تو شیر می خورد . بی تعارف دلم برای اثری جدید له له می زند . نمی گویم از بازخوانی سال بلوا و سمفونی و فریدون و … خسته شده ام اما می گویم : لا اقل بخاطر دل صاحاب مرده ی ما و خیلی های دیگر بنویس .
قربانت
انارام تر از همیشه فروهر
آقای معروفی عزیز
سایت شما به لیست گوگل خوان وبلاگ سیاه خانه افزوده شد تا بعد از به روز شده مورد استفاده دوستان قرار گیرد.
با آرزوی بهروزی
دورود /
مشتاق همه روزهای ابری و بارانی تان …
که نقل واژه واژه شان ترق ترق .. بر دل و جان می نشیند …
با چتر ..
بی چتر …
وقت خوش ././././././././././././././.
آقای معروفی!!!!!!!!!!!
قبلا هم کامنت گذاشتم استاد گرامی و وهمچنان منتظرم اطلاعاتی در باره ی چاپ کتاب فارسی در آلمان به من برسد
همیشه دعاگوی شما
شما واقعنی واقعنی عباس معروفی اید ؟؟؟؟
من که باورم نمیشه دارم یه کامنتو مینویسم که شاید شاید شاید شاید شاید شما یه روز بخونینش و بی تفاوت از کنارش رد بشین . ولی خب حالا که میتونم بذار بگم . من امروز ظهر به شما فکر میکردم . همینطور دیشب و دیروز ظهر و هر روز و هر روز و هر روز . من شونزده ساله ام . متولد ۱۳۷۱ !
من با عشق کتابای شما رو میخونم . امروز ظهر پیکر فرهاد رو خوندم و حسش کردم . بعدش به شما فکر کردم که چقدر عمیقین . که بعد خوندن اون یادداشت شما که آخرش راجع به صادق هدایت نوشته بودین احساس کردم چقدر احساستون آشناست . چون منم همین احساسو راجع به میلکا والتری نویسنده ی کتاب مردی بالای صلیب دارم ! من خیلی دوست دارم یه روز مثل شما بشم . از لحاظ روحیه و درونن میگما !
من دروغگو بودم . الآن دیگه نیستم . اونقدر دروغ میگفتم که گاهی واقعن واقعیت یادم میرفت !
بگذریم . سرتونو درد نیارم . امروز ظهر شروع کردم به خوندن اون کتابتون که اسمش آخرین نسل برتر بود ! البته هنوز چیزی ازش نفهمیدم اما من همیشه آخرش که کتاباتونو خوندم تازه میفهمم داستان چی بود
خیلی خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم . حالا دیگه فقط و فقط یه آرزو دارم اونم اینه که موسیقی دان بشم ! البته یه آرزوی دیگه هم دارم اونم اینه که شما جواب کامنتمو بدین که البته اگر ندین هم تعجب نمیکنم چون من یه آدم معمولیم … یه آدم معمولی که نه قلم قشنگی داره نه استعداد و نه چیز دیگه ای . فقط میتونه دوست داشته باشه . میتونه ساده و صاف بره جلو تا لکه دارش کنن و بشکننش و خسته تر از همیشه برگرده و همیشه از زندگیش سیر باشه !
میدونین ؟ یه رازو بهتون بگم ؟ من یکی رو دوست دارم که حاضرم براش از همه ی چیزم بگذرم . حاضرم ذجر کش بشم اما اون درد نکشه . اون به عشقش برسه ! خب اون خیلیای دیگه رو دوست داره و من براش هیچی هم نیستم . اما میدونین ؟ روحیاتش مثل آیدین توی کتاب سمفونی مردگان شماست . یکمی هم مثل حسینا توی سال بلوا ! و من بهش عشق می ورزم . البته اون منو دوست نداره و گاهی اینو بهم گوشزد میکنه و میگه “ هنوز چیزی تغیر نکرده و من دوست ندارم “ …
خلاصه من یه وبلاگ دارم که خیلی دوسش دارم
آدرس اینه : http://www.foolish-liar.blogfa.com
خیلی دوست دارم بیاین !
من که منتظرم
شما اگه افتخار بدین خیلی خوشحالم میکنین
اما میدونین ؟ اگرم نیاین من بازم میام براتون حرف میزنم
چون حتی به مامانمم به اندازه ی شما اعتماد ندارم !
اما اگه ازم بدتون اومد بگین که مزاحمتون نشم !
خیلی خیلی خیلی بوس
فعلا خودافیز ! :ی
بسیار سمفونی ها را دوست می داشتم تا آنکه عاشق سمفونی مردگان شدم.هنوز غرق شدن در خاطرات داستان را حس می کنم. موفق باشید استاد عزیز
پرواز بی خطر اما باز حوصله بود فرود بیا در خانه همسایه. از تب تند تنوع طلبی در عشق مردان و زنان سرزمین کذایی مان نوشتم.
آدم باید خیلی احمق باشه که فکر کنه حکومت دنبال بمب اتم نیست. همین.
آقای معروفی بعضی از isp ها زحمت کشیده اند و رادیو زمانه را فیلتر کردهاند ، نمی شه یه جورایی این آموزش داستان نویسی را یه جای دیگه هم قرار بدهید؟
ممنون
سلام استاد
از آخرین باری که جوابی از شما داشتم
چند ماهی می گذرد
استاد رویایی باز بهتر جوابمان را می دهد
شما که …
به هر حال آمدم بگویم به روزم
منتظر ردپایی از شما
دوستتان دارم
تا سمفونی مرگان
سلام استاد
امروز با کلی دردسر سال بلوا چاپ۷۱ رو ۹۰۰۰تومان خریدم
با ایدین روزهای تلخی داشتیم و حالا…..
سلام استاد!
امشب از صدای آمریکا دیدم و شنیدمتون
دلم هواتون رو کرد
راس گفتید که ما زخم خورده ایم…..!
سلام آقای معروفی عزیز دیشب مصاحبتون رو با صدای امریکا دیدم و لذت بردم…
خوشحالم که شما هموطنم هستین
یه نویسنده ی روشنفکر با داستانهایی که من دوستشون دارم
آزادی رو چقدر قشنگ به یه پروانه تشبیه کردید … رویایی و دور از دسترس
یا حق
دیروز تصویر تان را دیدم
با ماسماسک خودکارتان بازی می کردید
خیلی خوب تر از شنیدن گوش دادم
عمق نگاه کردنتان به اطراف
بی نظیر است
کلماتتان آسمانی اند
و لحنتان زروانی
و شما آنها را به رقص در می آورید
فرزندان عشق را ادبیات و آزادی می نامیم
من هم
اگر اجازه داشته باشم
منتظر حضورتان در اخترک دور افتاده ام هستم
بی شک ستاره باران می شوم
سفر به سلامت
با کوله بار پر بار
همیشه سمفونی می شنویم و می خوانیم
حتی اگر مربوط به مردگان باشد
سلام استاد
با نوشتن تازه اشنا شدم و به شدت مجذوبش شدم.چند تا ورق و یک خودکار که راحت بسرد روی کاغذ برای من یعنی همه چیز.گاهی دچار بیش نویسی میشم…خودکارم میشود التیام دهنده روح و روانم…
مدتی است نوشته هایی را می گذارم توی بلاگی …به امید نظری حرفی انتقادی.اگر بیائید و سر بزنید و رد پایی از شما را توی وبلاگ ببینم …خیلی خیلی خیلی زیاد شاد میشوم.
حضرت آیت الله العظمی صانعی: قرآن با آن بیان مبین و زیبای خودش به نبی مکرم اسلام فرمان میدهد که به دیگران بگو روش من دعوت بر اساس بصیرت است
درود بر تو . وبلاگ زیبایی داری که مطالب خوبی داره و میتونه از این هم بهتر بشه . بسیار خوشحال شدم که تونستم به وبلاگت بیام و نظر بدم چون میدونم با نظر همه ی وبلاگ نویسان خوشحال میشن . اگه حاضر به تبادل لینک هستی بهم خبر بده و مطمئن باش همچون من که تو رو تونستم خوشحال کنم تو نیز من رو خوشحال خواهی کرد . با سپاس . لینک یادت نره .راستی من هر دو روز با یک شعر یا نوشته از خودم و دیگر گمنامان به روز میکنم . یادت نره بیای .
استاد سلام. میشه منو شاگرد تون بدونین و راهنماییم کنید. با یه سری شعر و داستان تو وبلاگم قدمتونو رو چشمم میذارم. خوشحال میشم تشریف بیارین….. مرسی
سلام
من منتظرم تا شما ما را به روز کنید و از آن جایی که مهریه ی من آثار شماست از شما خواستار آنم که مهر ما را افزایش دهید به خودتان خلا صه این که دلمان تنگ شده .
————————————
عزیزم آسا
نمی دانم چه جوری از مهرتان تشکر کنم.
فقط خوشحالم که دوستانی چون شما دارم.
به رفیق عزیزم نیز سلام مرا برسان.
یک رمان تازه از من خواهید خواند: «ذوب شده». در پست جدیدم درباره اش چند خطی می نویسم.
شاد می خواهمت
عباس معروفی
کجایی استاد؟
کجایی پس؟ بنویس، دلم هوای تازه می خواد….
پاینده باشی.
چقدر بی تو
از خواب بپرم
شیشهی آب را سر بکشم
و چیزی از پنجره بپرسم؟
چی بپرسم دیگر؟
خواب مرا نمیبرد
میآورَد
تو را میآورَد
بی آنکه باشی …
آقای معروفی عزیزم این شعر شما را در یکی از سایتها که آدرسش یادم نمانده خواندم. فوق العاده بود آن تکه هایی از من بود که نتوانسته بودم بنویسمشان یا نه که نوشته بودم و بی رحمی های گریز ناپذیر ازمن ربوده بودشان.
خیلی دلم می خواهد همه ی شعر را بخوانم. می شود خواهش کنم تمامش را بنویسید مرهمی برای این دل بی قرار؟
آقای معروفی عزیزم براتون ایمیل زدم
بی صبرمممم
باعرض سلام وادب خدمت آقای نویسنده
من یک جور معلم ادبیاتم. کتبهایتان را خوانده ام. لذت بردم وبه شاگردانم گفتم بخوانند بعد به اتاق کارم که است رفتم.پشت میزم نشست وفکر کردم تا سال ها وسالها کتابت را می خوانند. شعر هم می گویم برایتان میل می کنم می خواهم نظر بدهید. طبل بزرگ زیرپای چپ هم فقط مال تو می تواند باشد.متن سخنرانی ات در میلان را اگر وقت کردی برایم میل کن. هرجاهستی زنده باشی…
باز هم سلام
خدا رحم مان کند. اگر دست ارشاد بود که حتی اجازه ی تجدید چاپ به کتاب حافظ و فردوسی نمیداد. شاهنامه را به جرم ناسیونالیسم بودن ممنوع الچاپ میکردند و حافظ را به جرم مستی .
هنوز در کمال صبر منتظر جواب ایمیل شما هستم . منتظر نظرات شما درباره ی داستانهایم در وبلاگم.
سلام استاد .
تقریبا همه ی آثارتون و همه ی مطالب این وبلاگ رو خوندم و واقعا دوستون دارم .
شما و کتاب سال بلوا و تماما مخصوصتون باعث شدین سعی خودم در رمان نویسی رو به انجام برسونم .
اما واقعا خوندن این مطلب آزارم داد که چطور به خودتون اجازه دادین اینطور کودکانه عصبانیتتون رو توی میلان نشون بدین. اگر عصبانی هستید و حرفی برای ایران دارید . طوری اون حرف رو بزنید و جایی بزنید که مردمی که توی ایران زندگی میکنن بشنون . نقطه ی تاریک شما برای من این موضوع هست و متاسفم که از خوندن این پست خندم گرفت .
من عــــــــــاشق کارهای شمام . و شما و کتاب هاتون رو تا میتونستم و میتونم معرفی میکنم