ایرج جنتی عطایی در ملکوت

بسیار زمان می‌خواهد تا مردم یک جامعه با ادبیات آرکاییک، ادبیات آرگو، و ادبیات ملی‌شان پیوند بخورند و شعر و داستان و ترانه و طنز و مثل و متل خود را بیابند و به جان‌شان پیوند بزنند. درباره‌ی شعر و داستان و انواع ادب سخن بسیار گفته شده اما از ترانه کم گفته‌اند هرچند که با زمزمه‌ی ترانه‌ای خفته‌اند.
حقه‌باز اگر نباشیم دوگانه زندگی نمی‌کنیم. می‌خواهم در حضور دوستم ایرج جنتی عطایی چیزی برای شما تعریف کنم که سال‌ها توی دلم مانده بود و بهانه‌ای نمی‌یافتم.
چند سال پیش رفته بودم کنسرت داریوش در „بتهوون هاله“ شهر بن. داریوش بین آهنگ‌هاش معمولا چیزی هم می‌گوید، شعری، تمثیلی، حرفی. آن شب از آزادی بیان حرف زد، از شاعران و نویسندگان ایران، از کسانی‌که برای آزادی بیان تلاش کرده‌اند، از کسانی که قلم نفروخته‌اند، و چند نفر را نام برد. بعد گفت یکی از این عزیزان امشب در جمع ماست. و بعد مرا به صحنه دعوت کرد، و بگذریم از ادب و مهربانی و بزرگواری‌اش، هنوز که به برلین می‌آید سری هم به خانه‌ی هدایت می زند، و همواره با همان ادب و وقار که داشته، احترام برمی‌انگیزد.


Dariush02.jpg



کنسرت شهر بن با شور و شعف سه هزار ایرانی آن شب پایان یافت. اما روز بعد دو نفر خودشان را به من رساندند که بگویند: «شنیده‌ایم دیشب دسته گل به آب داده‌ای و … در شأن تو نیست که با این خواننده ماننده‌ها هم‌سخن بشوی و…»
وای بر ما که چقدر حقه‌بازیم اگر انواع موسیقی‌ را گوش کنیم و بعد جانماز آب بکشیم که پایین‌تر از باخ حرفش را نزن! باور کنید هردوشان در خلوت جواد یساری گوش می‌کردند، و می‌گفتند: «با عرق فقط همین می‌چسبد!»
تیره‌ی پشتم عرق می‌کرد وقتی دوگانگی‌شان را می‌دیدم، و دهنم کف می‌کرد وقتی از کارهای خوب داریوش حرف می‌زدم، از انتخاب ترانه‌هاش، از متانتش، از جایگاهش در بین مردم، و اصلا من صدای این خواننده را دوست دارم، چرا فکری به حال این شخصیت دوگانه‌تان نمی‌کنید؟
من از سال‌های نوجوانی آهنگ‌های داریوش و فرهاد و فروغی و گوگوش را دوست داشتم، و این ربطی نداشت به اینکه گوستاو مالر و بتهوون و راخمانینوف گوش نکنم، یا از عاشیقلار و یزله‌خوانی لذت نبرم. از موسیقی دشتی و کوهی مازندران بگیر تا جان لنون، تا جاز مختص تام ویتس، از جت روتال تا پینگ فلوید، از آثار زیبای ماجده الرومی تا کارهای قشنگ بیژن مرتضوی، از فیلیپ گلاس تا النی کاراییندروی عزیزم، از شجریان (که افتخار شاگردی‌اش را داشتم) تا حشمت سنجری (که سه سال باهاش همکار بودم)، از تهران تا آستارا، از برلین تا پاریس، از شب تا صبح، و در طول روز مدام موزیک گوش می‌کنم. من بدون موزیک نمی‌توانم بنویسم، بی موزیک می‌میرم. بی کلام یا با کلام، اما یک چیز را خوب می‌دانم که موزیک با کلام متکی به یک متن است که این متن „ترانه“ نام دارد.
هر شاعری نمی‌تواند ترانه هم بسراید، این کار یک تخصص است که معدود شاعرانی از پس آن بر آمده‌اند، و ما ترانه‌سرای خوب کم داریم. شاید رفتار دوگانه‌ی مردم ما نقشی پررنگ در این موضوع داشته است.
و یادمان باشد که جامعه با ترانه زندگی می‌کند، ترانه در تار و پود لحظه‌ها خاطره‌ای پیوند می‌زند که نامش زندگی‌ست، با شنیدن ترانه آدمی ناگاه در زمان تاب می‌خورد و در جایی دیگر زنده می‌شود، گاه لبخند می‌زند، گاه آه می‌کشد.
ایرج جنتی عطایی از معدود کسانی‌ است که با سرودن آن‌همه ترانه برای خوانندگان محبوب ایران زمین جایی در دل مردم باز کرده است. نه، شاید بیش‌تر؛ ایرج جنتی عطایی ترانه‌سرای آزادیخواه و برجسته ایران هرگز از یاد نخواهد رفت. او به معرفی من نیازی ندارد، اما چون پنجره‌اش در ملکوت باز شده و از این پس در اینجا می‌نویسد، به احترامش چند خطی نوشتم.


Dariush01.jpg

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

26 Antworten

  1. استاد عزیز
    این دوگانگی تا عمق وجودمان تنیده شده است. ای کاش خوبانی چون شما بیشتر به آن می پرداختند تا شاید راه چاره ای اندیشیده شود. گاه فکر می کنم با خودم هم دوگانه ام . چه رسد به دیگران.

  2. خب … این مشکلیه که همه جا وجود داره ، یعنی طرف کلی با یه چیزی حال میکنه بعدش وقتی جلو چند نفر قرار میگیره ، برای اینکه ژستش خراب نشه ، کلی بدگویی هم میکنه … !

  3. سلام آقای معروفی
    مشکل اینجاست که بعضی ها , مردمی بودن را کسر شان خود می دانند .
    اگر هنری دارند (به تکنیک البته . نه به دل ) .مو بلند می کنند که یعنی ما هنرمندیم دلمان نازک است و چیزهایی داریم می بینیم که شما نمی بینید .نزدیک ما نشوید که بوی بدی می دهید !!
    وقتی بتهون گوش می کنند و تو وارد اتاق می شوی صدایش را کم می کنند که گوش همه کس عادت ندارد , نمی فهمد و لاجرم بی حرمتی می شود به بتهون . این پزهای اشرافی مرا یاد „دزد آقا“ ی اخوان می اندازد و اگر حال خندیدن داشته باشم سیر می خندم به حماقتشان.
    چقدر لذت بردم از آنچه نوشته اید .
    آقای معروفی
    فروغ در فیلمش می گوید , دنیا سیاهی کم ندارد اما اگر امروز اینجا بود در پاسخ شما می گفت روزگار ما بدبختی کم ندارد . از همه باید بکشیم آقای معروفی
    زنده باشید .

  4. با قضیه دوگانگی مخالفم.الان دیگه دمده شده.دیگه همه چند گانه شده اند.در ضمن مرسی از معرفی لینک ایرج جنتی عطایی

  5. سلام عباس عزیز من هم داریوش گوش می دهم ولی زیاد نه. اشعارش قشنگ است درست است که از لحاظ اخلاقی مشکل دارد و معتاد است ولی شعرهای که می خواند معلوم است کار خوبی روی انها انجام شده ف خواننده های دیگر را نگاه کنید یا دنبال عشق فاطی خانم هستند یا عشق نسرین خانم همینطوری هم اشعار کیلویی می خوانند .
    موفق باشید

  6. salam aghaye maroofiye aziz… che sadeghane bood va che lezati dare movajehe ba in sadegi ke bonyade tazahor ro milarzoone… zemnan agar emkane daryafte gorbeye irani ya aboone shodan baraye biroon az alman hast lotfan be sharayetesh yek eshareyi bokonid

  7. دوست عزیز
    از اینکه با این صداقت در مورد داریوش اظهار نظر کرده اید از شما سپاسگذارم

  8. سلام عباس عزیز
    من هم از بچگی به اهنگهای داریوش علاقه داشته و دارم
    من در طول دوره تحصیل همیشه متنهای خیلی زیبایی می نوشتم که مورد تشویق دیگران واقع می شد وهمیشه هم این متنها را وقتی می نوشتم که در حال گوش کردن اهنگها و صدای داریوش بودم او از تمام کسانی که ادعای خوب بودن می کنند برتر است او هیچ گاه کلام که ارزش خداگونه دارد را به پای خوکان نریخت و این نهایت ازادگیست.

  9. سلام آقای معروفی
    ممنون از احساس زیبایتان – داریوش یکی از معدود هنرمندانیست که همیشه حرفش ثابت بوده و همیشه بر روی حرف خود ایستادگی کرده – داریوش یک مرد به تمام معناست ….
    خیلی خوشحالیم ازاینکه ایرج عزیز هم در این دنیای مجازی شروع به نوشتن کرده اند امید است که همه ی شما خوبان در کنار هم حلقه ی پر قدرتی را بسازید . فقط جای سه نفر در این حلقه خالی است ( داریوش – اردلان سرفراز – فرید زولاند )
    با سپاس همیشگی و خسته نباشید به خاطر نشریه ی , گربه ی ایرانی ,
    سعید

  10. اکثر ایرانیها صدای گرم داریوش را دوست دارند ولی نباید از دوگانگیها ی هموطنان گفت باشد که فراموش شود!

  11. سلام آقای معروفی عزیز… خیلی خوشحال شدم که آقای جنتی عطائی هم به جمع وبلاگ نویس ها پیوسته و ما می تونیم حرفهای هنرمندای محبوبمون رو تازه تازه و داغ داغ بدون واسطه و سانسور و ملاحظات و مصلحت ها و..بخونیم…
    نمی دونم مردم ما بعد از انقلاب اینطوری متظاهر و جانماز آبکش شدن یا از قبل هم بودن.
    آقای معروفی(دلم می خواد بگم عباس جان:) وبلاگه دیگه… ) شجاعت و صراحت شمارو همیشه تحسین می کنم:)

  12. اره دیگه…همینه! هر چیزی باید سر جای خودش باشه….قند تو قندون…گل تو گلدون…شما پشت میز سر به راه قلم…اون یکی روی صحنه….ما هم تو اتاقمون یه کم “ دوباره می سازمت وطن “ گوش میدیم و یه کم „سمفونی “ می خونیم و بعدش هم واسه خط نخوردن اسممون از فلان لیست میریم واسه استکبار کلاس می ذاریم! به قول اون دوستمون از دوگانه گذشته….

  13. 🙂
    واقعا لازمه آدم هرچند وقت یکبار با روشنفران عصاقورت داده مرزبندی کنه!
    جدا از این، گاهی اوقات فکر می کنم چی شد که موسیقی ما به این روز افتاد، اینکه چرا بعد از فریدون فروغی و دارویش دیگه به سختی می شه اسم یه خواننده ایرونی رو آورد و بهش افتخار کرد. می بینم دلیل اصلیش بحران ترانه است. ترانه!

  14. سلام اقای معروفی عزیز از نوشته تان لذت بردم من نیز چون بسیاری از دوستان از ترانه های داریوش ابی گوگوش فرهاد…لذت می برم . نه تنها لذت می برم بلکه امیدوارم ترانه های رهایی این مردم را روزی این خواننده های محبوب در کنسرت هایی با شرکت صدها هزار نفر بخوانند

  15. جناب آقای معروفی سلام . پیش از این هم سعی کرده بودم کامنت بگذارم ولی موفق نشده بودم . این مطلبی که نوشتید حرف دل من نیز بود . چرا نباید از داریوش و ابی و هایده لذت ببریم ؟ صداهایی با این هم زیبایی ؟

  16. سلام
    مثل همیشه رک وراست وبی ادا اصول نوشته اید .این مردم چوب همین دوگانگی را خورده است از قلم بدستش بگیر تا هنرمند و اندیشمندش
    متشکر

  17. اقای معروفی .
    من گاه گاه نوشته هایت را میخوانم ..ازدربدری هایت ارکتابفروشهایت..ازبی مهری هائی که از دوست وبیگانه گه گاه نثارت میکنند ونگرانی هایت خبر دارم و اینها مراغمگین میکند.
    من هم چون تو آواره از وطن ام و تمام رابطه ام با وطن سر زدن به این وبلاگهاست تا از حال وطن ام باخبر شوم و هویت ام را از یاد نبرم ..
    سعی میکنم حرفهای هم وطنانم را بفهمم گاهی عاجزانه به این تتیجه اندوهبار میرسم که چرخ فهمم لنگ میزند .
    چون درک بسیاری از این وبلاگها برایم عجیت است..درست آنها رانمیفهم نه بخاطر فقر زبان فارسی ام بلکه بحاطر درک نکردن درست ارزشها ی نویسندگان انها و دغدغه و خوشحالی های آنها.
    بر تو حسد میبرم که هنوز بعد از سالها دوری با هموطنانت راه میروی و انها را میفهمی و انها تورامیفهمند.
    گاهی به کله ام خطور کرده که من هم وبلاگی به زنم ..ولی به زودی منطرف میشوم .
    چرا که من که سالها دوراز وطن بوده ام از ایرانم جز زبان فارسی چیزی نمیدانم .
    از چه بگویم ..؟ازصحبت کردن در باره فرهنگی که در زیست میکنم ؟ بخودم میگویم پس از چه بنویسم چیز دیگری بنطرم نمیرسد تاره فکر میکنم منطورم از صادر کردن شعر یا داستان برای انهاچیست ؟
    برای کسانی که آنها درست نمیفهم و با زندگی انها بیگانه هستم ..؟
    ترجیح میدهم سکوت کنم در این وقت است که خویش را چون یک خارجی احساس میکنم که فقط فارسی بلد است…همین سبب میشود که جیزی ننویسم..
    گاهی هم اگر در این جا وانجا کامنتی با تردید میگذارم باید مواظبت کنم که حرف نابجائی نگویم .
    فقط میخواهم در درون خویش بگویم من هنوز ایرانی ام و زبانم را از یاد نبرده ام ..
    ولی بعد خواندن کامنت های دیگران نوشتهایم بنظرم عجیب میاید پشیمان میشوم ..
    بگذار یک چیز هم درباره وبلاگ تو بگویم از من دلگیر نشو .. مثلا این لوگو ×حضور خلوت انس ×تو مرا عصبانی میکند هر زمان که به ان مینگرم انتطار خواندن نوشته های زمان سعدی و حافط به من دست میدهد یا شنیدن کفتگوی درویشان را در نظرم زنده میکند.. خب عباس جان نیمه شب است .. مرا خواهی بخشید برای انچه احساس کردم و گفتم.. امیدوارم رنجیده خاطر نشده باشی و این را بحساب نفهمی من از فرهنگ وطنم واریز کن….

  18. حرف حق همیشه تلخ بوده. غم سفره های خالی/ دستهای نحیف مردم/ داغ شلاق جهالت به تن شریف مردم/ غم اعدام ستاره/ انهدام سرو آزاد/ تیرباران شقایق/ بادبانی کردن باد/ همه قطره های خونی که به خاکم شده فریاد/ همه این حرفها که گفتم بغض هر روز منه/ منو در من میشکنه…..

  19. bA salAm
    I always put aside personality of the singers, poets, writers, etc from their artistic works otherwise I would not find much to read or listen to.
    However, I am just wondering about your statement that:
    Society lives with songs …
    Well, in Iran where I spent my teenage years music was so rare thay singing Hafez by shajarian was like WOW! 😉 These days it seems to me that singers are growing like mushrooms when the thunder hits and despite the fact that I despise it, I would never stop it. However, having lived in yeng-e donyA for some time, I am sort of fed up with music; it has taken too much of people’s life specially the youngsters.
    I just felt sort of bad when I read your post, I told myself hey man! do we really need to listen to Darisuh these days? Is this what is missing from our motherland today?
    ezzat siyAd