انگار خودم

———-

چه لحظه‌هایی! چه لحظه‌هایی!

انگار من خودم

از دوازدهمین طبقه‌ی آسمان

خیره‌ی بالکن هفتم

محو تماشای تو بودم

که در زمین

باد را با خنده‌هات

شانه می‌کردی

و با چشم‌هات

برای دل دیوانه‌ی من

بره‌ی آفتابی می‌کشیدی

شازده‌ی مهتابی می‌کشیدی

ولی غمگین بودم

غمگین و تنها

تنها

صدای تق‌تق پای آرزو

خوشحالم می‌کرد

خوشحال و آرزومند.

انگار خواب دیده بودی

انگار در خوابِ دیده

خواب رفته بودی

انگار دویده بودی

انگار ندیده بودی.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Eine Antwort

  1. آخیش بالاخره نوشتین.
    چشمش به این صفحه خشک شده بود این مدت.
    هر روز اگه نه یه روز درمیون چک می کردم.
    مرسی واقعا!

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert