دوست تنهای من، سلام
از اینکه قدرت باستانی ات را از دست داده ای، متاسفم. شاید یادآوری این موضوع برات دردآور باشد که عصر معجزه هات به سر آمده، و دیگر نمی توانی هیچ عصایی را به اژدها بدل کنی تا تمام فرعونیان به ستوه آیند. آن روزگاران اهل بازی و سرگرمی هم بوده ای و حالا دیگر دل و دماغ اژدها بازی و سرگرمی های اینجوری را نداری. دیگر نمی توانی نیل را دروازه ی گورستانی کنی که دوره ای از ستمگری را به کامش فرو دهی. که دیگر نمی توانی با دستان هیچ مسیحایی نور به چشمان نابینایان بدوانی. که دیگر نمی توانی حتا اگر بخواهی، یوسف گمگشته ات را از چاه ذلت به اوج قدرت و محبوبیت برسانی. که دیگر کوه را با دینامیت می شکافند و از سود دینامیت سازی جایزه ی نوبل می دهند تا جهان به صلح و آزادی و ادب و پروردگاری خو بگیرد، و تو اگر خواب نباشی خیره می شوی به اینهمه و یادت نیست که یک شب دو ماه در آسمان داشتی، و حالا ماهواره ها محاصره ات کرده اند و تو با سرانگشت حال تلنگر زدن به یکی شان را هم نداری که بخندی به شهاب های سوخته.
که خیلی کارهای دیگر هم از دستت بر نمی آید، شاید هم از اینهمه ظلم دشمنانت خسته شده ای و قهر کرده ای با ما. و خود در تنهایی خود حیرانی و تا می آیی سر بچرخانی به راست، یک ماهواره زیر دستت، از آستین خودت در آمده و هوا شده، که هم تو را زیر نظر بگیرد، و هم بندگان بیچاره ات را. که هم پرده ی خلقتت را بدرد، و هم پرده ی بندگانت را. تکان نمی توانی بخوری، تا انگشت در دماغت کنی تصویرت را گرفته اند و پخش کرده اند و از خنده ریسه رفته اند. نه به آه مادران گوش می دهی، نه صدای ضجه ها را می شنوی، نه ناله ی زندانیان را. گوش هات را بگیر که صدای مرا هم نشنوی. اینجوری آسان تر ادامه خواهی داد. شانه بالا بینداز و رو برگردان، سوت بزن که از تنهایی خود نترسی. تاریک است.
می دانی؟ من همیشه میز کارم کنار پنجره بوده است. شاید فکر می کنم که اینجوری به تو نزدیک ترم. گاهی که خیلی دلم می گیرد، نگاهی به تاریکی آن سوی پنجره می اندازم و با این دلخوشی که تو هم در تنهایی خودت بیداری و داری یک چیز تازه می سازی، احساس بیهودگی نمی کنم و ادامه می دهم. از اینکه پشت میز کار ادای تو را در بیاورم خوشم می آید؛ عاشق می شوم، جنگ به پا می کنم، آدم می کشم، پرده می درم، خشم می برم، می خندم، قهقهه می زنم، گریه می کنم، و هرگز به پای تو نمی رسم. هرچند که از تو جوانترم. و مثل تو پیر و کم حوصله نشده ام. بگذار صادقانه بگویم؛ می خواهم از تنهایی به در آیی، همین که سرت به من گرم باشد، عده ای دل کوهی را می شکافند که راه ها به هم نزدیک تر شود. اینجوری امنیتش بیشتر است. علمی تر و حساب شده تر است. اگر به امید تو بنشینند، کوه را می شکافی، و بعد یادت می رود که تونل بسازی، جماعتی در دل کوه دفن می شوند.
گاهی هم ازت سخت دلگیر می شوم که آدم ها را رنگارنگ می سازی؛ مثلا سیاه ها واقعا مشکل دارند. یک عده را در جهان اول می سازی، عده ای را در جهان سوم، و بعد نظام توتالیتر جبار بر سرشان می گماری که به اعماق فقر و فحشا و اعتیاد و مرگ فرو روند، و یا عده ای با هزار بدبختی به جهان اول پناهنده شوند. که چی؟
مادر بزرگم می گفت که صبر کوچک تو چهل سال طول می کشد. امروز یک جنایتکار دستگیر شد. اگر سیاستمداران جهان اول به پای صبر تو می نشستند، هنوز بغداد مقر آن جنایت پیشه ی بیمار بود. امروز نمی دانم وقت کردی قیافه اش را ببینی؟ شبیه حشره شده بود، جانوری شبیه فرعون. حلقش را معاینه می کردند، دندانهاش را می شمردند، و او دهنش را مثل بشر اولیه، مثل قابیل تو، مثل اورهان من، باز می کرد و معلوم بود که از تونل وحشت گذشته است. بو می داد. بوی گند می داد.
تا به حال دقت کرده ای؟ همه شان شبیه هم اند. وقتی دستگیر می شوند یا به آخر خط می رسند، همه شان مثل هم اند.شبیه یک حشره ی غول پیکر و بادکرده می شوند. فکر کردم که یک زحمت کوچک بهت بدهم که به سران کشور من بگویی تصویر خودشان را در چهره ی صدام یا فرعون یا هیتلر در آخرین لحظه هایی که از زیرزمین خرابه ای بیرون کشیده می شوند، ببینند. اصلا امشب به خواب شان برو و از قول من بهشان بگو: „صدام انسان بیمار کینه جویی بود، از بشریت نفرت داشت، از ایرانی ها متنفر بود. آدم ها را به گورستان و جنگ و فقر و بدبختی هدایت می کرد. بیایید مثل آن دیو خدای کوه المپ، آزادی و آتش و آرامش را به مردم تحویل دهید. اگر یک رگ ایرانی در تنتان هست، به ایران فکر کنید، و خودتان را نجات دهید. شاید مردم شما را باز بخشیدند.“
خودت هم چیزهایی بهشان بگو. بعد هم کمی به مردم ایران فکر کن. لوطی باش. چاه های نفت را بخشکان و به جاش مهر و عشق بکار. اینقدر نخواب، گوش هات را باز کن، کمی احساس مسئولیت بد نیست. سری هم به من بزن. من اگر تو را نداشتم این حرف ها را به کی می گفتم؟ ای خدایی که هرچه دست نیافتنی تر، خدا تر!
اصلا کجایی تو؟
53 Antworten
بابای عزیزم
خدای ما شاید گاهی گرفتاری دارد و لی همیشه در آخرین لحظه هم که شده از ما دریغ نمی کند. دوستمان دارد و بلاخره حق را به حق دار می رساند. کمی صبر لازم است، ولی می دانم تو را یه طور بخصوصی دوست دارد، چون دلت پاک است.
aghaie maroofie aziz
negaham be asmeane sarde berlin ast va be in havaie gerfte va abri va sooz nak va delam niz abrist va gerfte, be khatere nevehsteie shoma, yade ghesmati az ketabe sale balva oftadam ke noosh afarin dar doahaiesh khoda ra khatab mikoand ke ei khodaiee ke vaghti az admaha va az karhaieshan khaste mishavi afsareshan ra be daste khodeshan midahi ta ba sar be zamin bekhorand… masoomiate in doa ingahdr baraiam tasir gozar bood ke hamishe ba khodam tekrarash mikardam, hala delam migirad vaghti mibinam ke nevisandie sale balva injoori khodaiash ra gom karde….man oo ra dar hamin rahhaie be ghole shoma sardo yakhbasteie berlin mibinam va sabrash ra va rahmatash ra va mojeze haiash ra ….va inke omide goshaieshi hast.
سلام،استاد. من همین جام، زیر سایه ی شما. جام هم فعلا خوب است. بقیه را نمی دانم. امیدوارم با این تلنگر کمی تکان خورده باشند. من که از دیدن تصویر فرعون تحت معاینه ی آمریکایی ها اینقدر تکان نخوردم که از این نوشته. درست می گویید . خیلی بیخیال شده ایم. آنقدر در خودمان تبعید شده ایم و پرده ی گوش هامان کلفت شده که شک دارم به صدایی هر چند از سر درد و صادقانه ککمان بگزد. من خودم از جمله آنهایی هستم که همه جا، در اتوبوس، در قطار شهری و حتا در جمع، صندلی خالی دور از بقیه پیدا کنم و چشمم در چشم کسی نماند. چراغ های رابطه تاریکند… خیلی هم تاریکند.
سلام…………..متن جالبی بود ………….دلم گرفته می دونید چرا شاید ما جنگ زده ها بیشتر بفهمیم صدام را گرفتند یعنی چه و چه بلایی که در زمان جنگ به سر ما آمد خدا داند……….ولی به قول همین دوستمون منم معتقدم که اگه خدا گرفتار باشه ولی بالاخره در دقیقه نود حق را به حق دار می رساند.
سلام استاد… امیدوارم روزی برسه که همه حکومتهای استبدادی سرنگون شن… این هم نعمتیه که آدم کسی رو داشته باشه که بتونه گاهی باهاش حرف بزنه حتا اگه این یه نفر خدا باشه-و گهگاهی-……..اما وای به حال ما آدمهای تنهای بی خدا……….
سلام وقتی معلوم نیست خدا کجاست همین میشود .. نه ادرسی دارد پیشش برویم نه دست نوازش امیدی بر ما میکشد شاید برای همین وب لاگ مینویسیم چون نمیدانیم خدا کجاست شاید میخواهیم اینگونه خدای را در دل و چشم دیگران بیابیم. جستجو یی که سو سو های امید به ما میدهد .سو سو هایی که اگر خدایی نباشند اما از دل های ساخته ی خدا می ایند .خدایی دست نیافتنی
عشق رازی است
لبخند رازیست .اشک ان شب لبخند عشقم بود
دستت را به من بده شاملو
سالها ست که ما تاریخمان را تکراری می نویسیم ,آن هم پر از غلط . معلمانی که غلط یاد می دهند و دانش اموزانی که غلط هایش را غلط تر می نویسند و خدایشان را غلط می فهمند سرزمینشان را غلط می بینند و عشق را غلط می نویسند . از بین این دانش اموزان غلط نویس چه معلمانی برخواهند خواست ؟ خشت اول را به خاطر بسپارید من دانش اموزی هستم که غلط یاد گرفتم اما به سختی می توانم غلط ننویسم چون اگر درست بنویسم کسی درک نمی کند زبان مشترک ما ادمها امروز زبان غلط است . خدا ما ادمهای غلط نویس که می تواند باشد جز هیولای درونمان که همچون بتی به سویش نماز می بریم . (من مثل حس گمشدگی وحشت آورم )فروغ
خدایت در دستهایت نشسته همان که لحظه ای تنهایت نمی گذارد و در خلق کردن نمونه ندارد.وهزاران نفر به آن ایمان دارندو ازاو قوت قلب می گیرند.تو بنویس و مطمئن باش خدای روشنگرت همه اینها را که خواسته ای اجابت می کند با شوری که در مومنانش برپامی کند
خدای تو خالقی تواناست.به او وهرچه که می نگارد قسم بخور.ن والقلم!…
سلام . متن جالب بود . حرفی نمونده فقط می خوام لعنت بفرستم به کسی که کودکیم رو به لجن کشید و کابوس فرستاد لای صفحات کرد به جوانیم
خدایی نیست و هرچه هست از دستان خودمان است پی چیزی از ماورا مگرد که اگر بود یکبار دیدنش و شتیدنش سهم ما می شد .
خدا همین نزدیکیهاست
پشت پنجره دلهای ما
یک گوش برای شنیدن می خواهد
یک چشم برای دیدن
تو که چشم سرت را داده ای
چشم دلت را دریغ نکن…..
جای دوری نیستم همین دور و برا میپلکم. ولی این طورا هم که میگی نفله نشدم. شدم؟
سه ساعتی ست که موزیک را گوش می دهم . می نویسم . می خوانم . با “ آینه در آینه “ . سبکم حالا . معروفی عزیز . . . یک جنایت کار دستگیر شد را خواندم . شکلک هات را از پنجره برای آن که هست و نیستش را نفهمیده ام .
صدام را می گیرند خوشحال نمی شوم . عبادی جایزه می گیرد خوشحال نمی شوم . خیلی حس بیچارگی دارم . از بازی ای که دارم می شوم . از بازی ای که داریم می خوریم . فقط یک کلمه داریم . “ کمک “ . آن کلمه را می گوییم که باز بازی بشویم . نمی دانم من این طورم ، ما این طوریم . . . یا همه آدمهای دنیا این طورند . آرام نیستیم . آرام نمی شویم انگار . راضی نمی شویم به آنچه هستیم . دلم آرامش می خواهد . قهقهه ، از ته دل . گریه ، از ته دل . بی دلیل . دیوانه وار . نمیخواهم مصنوعی باشم . نمی خواهم آدمها را مصنوعی ببینم . بال میخواهم معروفی . بال می خواهم . هیچ کس نمی فهمد . تو اما شاید . . .
معروفی عزیز . . . سبکم حالا . سه ساعتی موزیکت را گوش داده ام . و هم درد دل کرده ام برای کسی که دوستش دارم . کسی که برای خودم دوستش دارم . نمی خواهم بدانم چه شکلی هستی . چه طور حرف می زنی . تو داستان هایت باش ، کتاب هایت باش برای من . این صفحه باش ، که هنوز نمی دانم سبز است یا قهوه ای . بنویس . . . سبکم میکنی . سبکم حالا . . .
prosse „hashre“shodane sadah.mushe kur ba taghsiye as tanhaye jawanane ma,ba gosar as nashhye 5000 khafe shode halabchei,wa…sede bud.
dar 8 mahe akhir miporsidam chra hamchenan ba bomb o raket mikoshad?wa montasr o bigharar dastgiriash budam,ta key wa be che ghymti mmikoshand? .shanbe ba nojawanan o madaran o pedaran..eraghi shadi mikhardam.
salam
heeey khodaye bozorg
chi begam ostade aziz ke man ba khondane ein matnha kami
bi taghat misham
yani mishe ke oon jenayatkaraye vagheyi ham rozi joloye cheshme ma be ein halo roz dar biayad
heeey khodaye bozorg
باسی جان سلام
اونقدر ها هم که می گی دوست ما بیکار نیست و بی خیال .در عصر دموکراسی و مرد سالاری بخش اعظمی از مسئولیت خود را به بعضی ها تعویض نموده تا به کا رهای مهم تر برسد. تا وقت داشته باشد به حرف ها و در دل های بعضی هایی مانند باسی گوش کند .
صدام نه اول شخص سلسله قابیلیان است و نه آخرین آن و اگر قرار به عبرت گرفتن بعضی ها بود که باید خیلی پیشتر از همچو صدامی سلسله سالارتر درس می گرفتند.
این بازی ادامه دارد.
این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید ندا ها را صدا
سلام دوست عزیز وبلاگ قشنگی داری.منم یه خرابه ای دارم که اگر لطف کنی بری ببینیش ودر مورد داستانم یه نظری بدب.شاد باشی!
دستگیری صد دام حسین می تواند شانس خوبی را برای جمهوریخواهان در امریکا به ارمغان بیاورد. البته اگر غرور و مستی این پیروزی بوش را شیفته دکترین جدیدی از سوی حواریونی چون „رامسفیلد“ و “ دیک چاینی “ نکند. نگارنده بر این باورم که بوش این بار تحت تاثیر گفته های آنها نخواهد بود چرا که تجربه خوبی از نصایح آنها ندارد. در ژست و بیانش نرمش هائی را می شود حدس زد. از شواهد تصویری و گمانه زنیها می شود این چنین برداشت کرد که دستگیری صد دام حسین در روز شنبه سیزده دسامبر نبوده و این دستگیری شاید روزها و حتا هفته ها پیش از آن بوده ا ست. یعنی همان روزهائی که بوش مخفیانه وارد عراق شده بود. تاخیر در اعلام آن نیز شاید به منظور بهره بری سیاسی صورت گرفته باشد چرا که افکار عمومی در امریکا دیر زمانی است که به درج خبر ها ی شادی آفرین در ایام عید میلاد مسیح عادت دارد و اینگونه هیجان ها گاه توانسته است میلیون ها رای را به صندوق طراحان شادی آفرین واریز کند . شمایل و تصویر صد دام جدا از ژولیده موئی حکا یت از وضعیت روحی مناسبی داشت که این می تواند تحت تاثیر مورفین بوده باشد چرا که در چشم و حرکت سر و صورت و حتا دست به ریش کشیدنش می توان آن را حدس زد. وجود صندوق پر از دولار باور نکردنی است چرا که تا حدودی تصنعی جلوه می کند. از شواهد امر چنین بر می آید که صد دام حسین در مخفیگاهش که احتمالا روستای “ ادوار “ در تکریت هم نبوده است با همفکرانی در تماس بوده و تصمیم قطعی خودش هم بوده است که تسلیم شود تا با وجود تبلیغات امریکا ئیان در مورد قانون و حق و داد و دادگاه باز هم اگر بشود خود را قهرمانی شکست خورده به تاریخ تحمیل کند. باید به خاطر داشت که صد دام حسین که خود از دوران نوجوانی در طرح های تروریستی ماهر و تا حدودی هم چابک بوده است پس از مرگ پسرانش به تفکرهای عمیقتری هم رسیده باشد که اینبار نیز می توان حماقت این سردار سرگشته و مفلوک قادسیه قرن بیست یک را به سادگی شاهد بود. امریکائیان هر چند هم مسلح به تکنولوژی پیشرفته و الکترونیک باشند باز هم همکاری دو سازمان اطلا عاتی دو کشور اطراف عراق با آنها برای دستگیری صد دام بعید به نظر نمی رسد. آنچه در این میان توانست دل میلیون ها مادر داغدار ایرانی کرد و عرب را تسلا دهد دستگیری و یا تسلیم شدن دیکتاتوری است که باید زندگی و خطاهایش درس عبرتی برای کسانی در خاور میانه شود که جدا از ملت حرکت می کنند و به افکار ملت خود بها نمی دهند.
با آرزوی سر به راه شدن همه خطا کاران.
محمود دهقانی
in neveshteh zibast va shoma mahsharid dar neveshtan engar bi hich daghdaghe khalegh in hameh zibaee mishavid
فیلم نوشته ی آقای دهقانی چقدر شبیه استدلال روزنامه ی کیهان است.آخر کیهان آورده بود که صدام حسین سه ماه پیش دستگیر و بعدآزاد شده بود(!)
و خدایی که در این نزدیکیست ،
لای گلهای حیاط،
÷ای آن کاج بلند…
سلام استاد
به این بیاندیشیم که هدف چیست ؟ که هدف کیست ؟
اگر هدف او بود،نگاه کمی از بغض خود در دردو دل با او می کاست.
شاد باشی استاد.
مخلص تو ، طرفدار و دوستدار همیشگی ، حسام.
اسب اسب پادهاشی ام برای یک اسب. وقتی صدام رو گرفتند این جمله از شکسپیر یادم اومد . جالبه خدای ترسوی ما هم یه دونه اسب که هیچی یه قاطرم بهش نداد.
استاد عزیزم
من آیدینی دیگر از این دیار مرده هستم
اشک در چشمانم حدقه زده .نمی دانم چرا چنین شده ام .اشک سردرد آنهم در ۲۶ سالگی مهمان دل من است هر فرصت فراغتی را در دلم به گفتگو با پروردگار می نشینم .شبها تا ۳ یا ۴ بیدارم تا خدا را در دلم احساس کنم .همه شبهای من پر از ضیافتهای عاشقانه است پر از اشک و پر از هق هق .استاد معروفم نامه ات زیبا بود خدا هم بر شما فخر می کند که قلمت دلها را در عشق و چشمها را در اشک غرقه می کند و عظمت کلامت در زیر شکنجه ضحاکان نیز خم به دیده نیاورد .استاد دلم گرفته که ما ملتی پاکیم و اثیر شب و شب پرستان راه نور را بسته اند و لبخند را بر لبهایمان جراحی کرده اند .
استاد ، آهنگ آیدا در اینه را در وبلاگم گذاشته ام و با گوش دادن به آن از برای نویسنده خوب میهنم درددلم را می نویسم ازر اینکه پاک زیستن را نمود خویش همیشه داشته ام همیشه به روح خویش می نازم و می دانم که من نیز می توانم همانند شما روزی گوهر وجودیم را هویدا کنم
می دانم که من هم روزی می توانم همانند شما آزاد باشم .
کاش میشد که چاههای نفت بخشکد و قلیان عشق را در وجود مردمان این میهن احساس کنیم .کاش میشد که آزادانه نوشت و آزادانه خندید .کاش میشد که به جنایتکاران آینده پیش رویشان را نشان دهم .کاش میشد که فقر را بر چید و ………………..
ارادتمند شما
آیدینی دیگر
_تو کجایی؟
در گستره بی مرز این جهان
تو کجایی؟
_من در دور دست ترین جای جهان ایستاده ام:
کنار تو.
_تو کجایی؟
در گستره نا پاک این جهان
تو کجایی؟
_من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام:
بر سبز شور این رود بزرگ که می سراید
برای تو.
دوست عزیز نادیده (فطروس )
در تمامی طول عمر تلخ تر از زهرم هیچوقت شانس این را نداشته ام که دستم به کیهان برسد. استدلال من مربوط به ذهنیت و تراوشات کله علیل خودم است. خوشحال می شوم اگر بنویسی کیهان تهران یا کیهان لندن ؟
چطور میتوانم به مطلب کیهان دسترسی پیدا کنم. باز هم از توجه ات سپاسگزارم. جهت اطلاع عرض کنم که روزنامه ای اسپانیولی زبان چندی پیش از من خواست که مقاله ای در رابطه با صدام ( صد دام) برایشان بنویسم. البته این مربوط به هفته ها پیش از اعلام دستگیری صدام می باشد. در همین لحظه هم فکسی دریافت کرده ام که مطالبی دیگر در رابطه با منطقه می خواهند.
برقرار باشی
محمود دهقانی
رد می شدم صدای دوست دشستانی ام را شنیدم. محمود دهقانی کیهانی نیست، هرگز و از هرکدامش. گردونی است. داستان هاش در گردون تهران او را نشان می دهد. و من ناظر گفتگوی دو دوست، سکوت می کنم.
آقا ما خودمان اهل دلیم یعنی دلمان را جار می زنیم و زبان دل سرمان می شود.خوار دل شده ایم و خصلت گیر دادنش را گذاشته ایم برای خودش بماند.مگر می شود کسی با حضرت عباس دوستی کند و کیهانی باشد.دوست عراقیم می نالید از طرفداران صدام که می خواهند اقتدار مرادشان را وصله کنند و داستان ها ساخته اند که صدام را با گاز بی هوش کرده اند و عده ای دیگرشان می گویند مدت ها قبل صدام را گرفته اند و مخصوصن چنینش کرده اند تا خوارش جلوه دهند و از این چیزها .گفتمش عزیز مرگ دیکتاتور را عشق است وباقی بقایت بگذاریم مردم بدبخت هنوز تحت ستم مرگ دیکتاتورها را باورکنند …و برای اولین بار حسرت یک دوست عرب را خوردم که چنین شاد است از مرگ دیکتاتورش ومن به همان درد گرفتار.چند سطری به اشاره پایین نوشته ی محمودتان آورده بودم تا باور خودم دود نشود
عباس آقا دعوتم نکن به دیدن و رد شدن .مصداق آن کلمات فقط اشاره ای بیش نبود.دیگر خط کش بلند کردن برای ما روانیست ما تازه واردیم به غربت.هنوزتنمان درد دارد
جواب محمودمان را هم کردم اچ تی ام ال و فرستادمش به صندوق برقی اش و پایینش هم آوردم:دوست کوچک تو-فطرس
ببخشید عباس آقا
نوجوان بودم با بابای خدا بیامرزم حرفم شد و برای اولین بار زد تو گوشم. دلم گرفت. دلم بدجوری قفل کرد و دنبال بهانه بودم که سیری گریه کنم. صدای آخوند خوش آواز مسجد محله امان آمد که داشت روضه می خواند. رفتم یک گوشه ای نشستم و هنوز شروع نکرده بود که من زار زار گریه کردم یادم است که این شعر را خواند:
خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده
در شب بیماریم آتش پرستارم شده
بغل دستی ام که آدم سن و سال دار و فهمیده ای بود رو به من گفت: بابات بهت زده؟
باری:
خیلی دلم می خواهد پینوچت ( پینوشه ) هم سرنوشتش مثل صدام حسین می شد. یعنی همه پینوشه ها.
اما امریکائیها دشمن دیکتاتورهای نفتی هستند نه دیکتاتورهای دیگه.
خوب دیگه تا بعد.
محمود دهقانی
سلام
من تازه با شنا آشنا شدم . رنگ اینجا تقریبا مثلخونه منه . خوشحال میشم سر افرازم کنید
اینقدر زیبا مینویسید که نمیتونم نظر بدم …. موفق باشید …
پای بساطه بابا .. خیلی وقته ول کرده رفته.. دو سه تا پیغمبر آخرشو که به جرم کذب گویی کشتن اینجوری شد.
سلام
عباس خوب و خوش باشی..
صدام هم رفت مثل شاه….
اصلا این آدمها نمی مانند……
من کتاب شما را دانلود کردم…. امید وارم روزی بیایی ایران و راحت کتابت را چاپ کنی و………………………..
یا حق
دوچشم اگربگشادی به آفتاب وصال/برآبه چرخ حقایق دگرمگوزخیال
ستاره هابنگرازورای ظلمت ونور/چوذره رقص کنان درشعاع نورجلال
اگرچه ذره درآن آفتاب درنرسد/ولی زتاب شعاعش شوندنورخصال
حضرت مولانا
صدام دستگیر شد ، بُعد خبر به کوتاهی این جمله نیست حتما ً . لابد این هم از آن حوادثی است که تاریخ ِِِِِِِِ ان را زیاد خواهیم خواند در مقالات و تحلیل ها و اختمالا دلستان ها چیزی مثل ۱۱ سپتامبر یا ۲ خرداد حالا نه به آن فراگیری شاید . و لابد خیلی از مادران ویر زنان دعا کردند ونفرین کردند و اشک ریختن وقتی خبر را شندیدند و حتما ً خیلی از دیگران برای آنی هم که شده مکث کردندو یادشان آمد آنچه گذشت برشان بعد از ان همه خون و آتش و …
صدام دستگیر شد کسی چه می داند که چه فکر می کرد مرد وقتی با آن ظاهر شکسته توی تلویزیون ظاهر شد و باقی قضایا…
صدام دستگیر شد و کسی چه می داند که چه فکر می کرد مرد که او را گرفته بود و دستگیر کرده بود و تفتیشش می کرد
صدام را که دیدم یاد پایان فیلم های اکشن هالیوودی افتادم…. یاد پدرهای مقتدر خانه سالمندان …. حتی یاد خلوت شکسته داش آکل …
شک ندارم خوشحال بودم اما دیدن آن هیبت مردانه خرد شده . مرد شکسته .. مرد شکست خورده …
شادی با تاملی بود … چه کسی می داند آن مرد به چه چیزی فکر می کرد .. لعنتی !
صدام نباید اعدام بشود. محاکمه ای شرافتمندانه تاثیر گذار تر از مرگ یک دیکتاتور برای دیگر دیکتاتوران است. اگر امریکا این قهرمان له ولوارد کرده اش را خودش به طریقی که تاریخ خیلی از آنها را شاهد بوده است سر به نیست نکند محاکمه صدام درس خوبی برای منطقه خواهد شد. باید شعار داد: محاکمه عادلانه آری. اعدام نه. نه. نه .نه……….
با آرزوی برآورده شدن این آرزو.
محمود دهقانی
یلدات زیبا.
تنهایم…خسته….باشد.هر چه هست باشد…به امید روزی می نشینم که در دستان سردم چای گرم شما جای گیرد…تا من بگویم و بخوانم و شما گوش کنید که نگاه شماو کیوان را در یک لحضه داشته باشم……که دستان گرمتان را در پس این سالهای سرد با این همه همدلی محکم بفشارم……
ممنونم….
سلام مثل همیشه لذت بردم هر روز چک میکنم بلاگتو به منم سر بزن اگر خوشت اومد بهم لینک بده:
http://alinonline.blogspot.com
آه خدایا…..من این همه آتش می گیرم برای یک لحظه هم نگاه شما بودن…حالا همگی باهمید آنجا….جای مرا به وسعت همه این سالها خالی کنید….ممنون که اینقدر به یادمید….
سلام . یادداشت هایی بر قصه های مسابقه بهرام صادقی
بچه خوب اومده جای جدید ، غریبی می کنه… شما که ما رو فراموش کردین دیگه…خوش بگذره خیلی.
موفق باشی/.
ای همه هستی ز تو.. آیا تو هم هستی…
خیلی وقته که نیست…
کجاست؟ همین دور و ورا. حواسش هم شش دنگه به ماهاست. به همه است. حتی به اون جهان سومی بظاهر فلک زده. تازه برامون برنامه ها داره. باور کن همه اش هم در نهایت به نفعمونه. فقط کمی دوست داره تاب و تبش بده. هیجانی تره اینجوری. هم برای خودش هم برای ما. ولی در نهایت همه اش رو خودش یه جوری درست میکنه. این رو من میگم که شاید به ظاهر خودم یک عالمه چوبش رو خوردم. ولی هنوز هم باور دارم که اینجاست. همین دور و ورا.
باورتان میشه از تصاویر ذلت بار صدام دلم براش سوخت؟؟ خودم هم باورم نمیشد روزی برای همچو فرعونی اینچنین احساس ترحمی کنم. ولی اخر سقوط یک انسان کم چیزی نیست. سقوطش هم بدست یانکیها نبود. این فقط یک پرده از تراژدی سقوط یک انسان بود. تراژدی که خود او (و یا شاید فاکترهای محیطش) از خیلی وقت پیش رقم زد. خلاصه من که دلم برای انسان سوخت.
…
لخت و عریون ، پاپتی!
شبای-چله کوچیک
تخمه می شکستیم و بارون می اومد
…
شب دارد به طول می رسد و پریا منتظرند به قصه ای
طول و عرض عمرت دراز بادا،
شاه قصه گوها!
Salam aghaie maroofi aziz,
Bebakhshid ke farsi shirin va aziz ro ba in horoof ahmaghane minevisam, hata fekr mikonam maneeshoon ham injori avaz mishan.
Be har halkhieli lezat bordam , va yade rooz-haie oftadam ke Gardoon ro az roozname frooshi-ha mikharidam va hamash ro mibalidam.
Ziba bood va zaban hal-e khieli az ma adam ha. Baz ham khoda pedar-e internet ro biamorze kenemizare khieli gharibi konim, dar in ghorbat-kade ke be azndaze korh-e khaki mast
Paydar Bashid
دوست عزیز خدا سالها است که مرده. هنوز مردم یا بی خبرند یا باور نکرده اند، یا به باورشان بی باورند. شاید هم هنوز خودش هم نمی داند که مدتهاست که مرده، یا شاید خبر به عالم بالا هم با تاخیر زیاد میرسد.
دیگر دنبالش نگرد برادر ما قبلن گشته ایم و نیافته ایم، شما به دنبال حقیقتی والاتر بگرد و ما را هم خبر کن. سختی بیشتر در پیش است و راحت و آرام نخواهد بود. تازه باید آستین بالاتر زد و کشور را ساخت. دلت را به سختی ها نوید ده که این بهترین نوید است. پایدار باشی.
سلام امروز اولین روزی است که به وبلاگ شما سر می زنم چون همین یکساعت ÷یش از طریق وبلگ اقای بهنود ادرس شما را دیدم با اینکه از قربانیان جنگ هستم ولی حقیقتا در ان لحظه دلم به حال تیره روزی صدام سوخت ای کاش سرنوشت امثال صدام درس عبرتی برای دیو سیرتان جمهوری مثلا اسلامی ایران باشد اگر شانس با ما یار باشد و اینجا را هم فیلتر نکنند قول می دهم به شما سر بزنم قربان شما میلاد از استان فارس
گسسته باد حلقه رژیم سیاه اخوندی
درود بر مرد بزرگ جناب اقای معروفی
beyeyin dal dabendoon jinjiyoon moon
doopashoon bazri doosti bazeboonmoon
babboo doonya menzali mehreboonoon
nede hefz hakeroon ba daloo joon moon
درود بر استاد ارجمند
از دیدن وبلاگی اینچنین خوشحالم
تنها تو میدانی که لحظه های یخ بستگی یعنی چه.تنها تو که حجم سبز خورشید از دستان تو سرشار است.
همه میدانیم که دیگر خرابی از حد گذشته.
اما ایا باید بار و بنه را بست و رفت یا ماند و تلاش کرد.
نمیدانم چه بگویم سخت دلگیرم و هیچ هم صحبتی ندارم.
در این لحظه های یخ بستگی تنها به یک چیز میاندیشم و ان ابر مرد شدن وبهترین شدن در کنار همه ی سختی هاست.
هر کس به من بگه به خدا سپردمت میگم منو دست این غول بی شاخ و دم نسپار خودم از خودم بهتر مراقبت میکنم