To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
27 Antworten
((تو اما رحم نکن
عشق من
و بودن
چه هراسناک شده
بی تو
بانوی من))
…
درنگ هم نکن
آقای من!
عشق ِ من!
((بانو)) ات را بگذار
((همانجا)) که بود
بی درنگ!
حتی ثانیه ای
فکر میکنی نمی شناسم اش؟!
خوش به حالش آقا!
بگذار ((بانو))ی تو
همچنان بانو بماند
تا همیشه در نوشته هات
تا ابد
عالمی دارد عاشقی!
((سوته دل!))
تو خوب میدانی، نه؟!
که بانو فقط یک واژه بود
عشق اما، چیز دیگریست
…
آقای من!
عشق من!
عاشق ((۶۰ ساله))،
درد من و تو نیست
که ((دل نوشته)) ات را
مهربان
آرام
و عاشقانه
میگیرد از دست ((نوه)) اش
تا دلش بتپد
با ((زمان تپش)) دل تو
((رجاله)) ها، ((لکاته)) ها
اینان اند درد من و تو
یک زندانی آزاده
یک تبعیدی دلسوخته
و عاشقی بر اینان
عاشقی یک ((مرد)) است
((در رختخواب و تختخواب!))
ولی، باید که آریم
باید که آریم
این زخمها تاب!
…
عاشق
((بانو)) ات را بگذار
((همانجا)) که بود
بی درنگ!
حتی ثانیه ای
…
((نویسنده ی خوب!))
((شاعر بد!))
شاعر شده ای
خبراَت هست؟!
((فروغ)) شعرش را کشید به نثر
بی قافیه، بی وزن
بی قید، بی بند
((آزادی یعنی همین))
برای دل عاشقان ات
تو هم گَه گاهی
کن با نثرت چنین
شاعر ِ بَدی تو
گو که نیایند به ((خلوت انس))
گو که نخوانند
گو که عاشق شده ای
گو که شاعر شده ای
((شاعر بد!))
گو دل شکسته شده ای
گو که حق ات خورده شد
گو که ((سیصد)) پاره شد،
دلِ تو،
((فریدونِ)) تو
در اتاقهای ((ارشاد))
گو، ای ((نویسنده ی خوب))،
ای ((شاعر بد))
گو که در آن ((هتل بزرگ))
((مدیر شبانه)) شدی
و میشماردی تا صبح
چندمین چاپ و چند هزارمین شمارگانِ کتابت را
تا که خواب ات نبرد
و بریده نشود
یک لقمه ((نان شب))ات
کجا بودند دوستداران ات:
((سبکباران ساحل ها))
…
شاعر بد
شعر بگو
برای دل ِ من
هوای گوش ماهی کرده دلم
…
((مثل موج
کش میآیم در ساحل تو
آرام
و دامنت را
پر از گوشماهی میکنم.))
…
گو، به خاطر گل پونه
که میدود با دلش تا صبح
که اولین باشد
که به شعر من ِ غمگین بگوید:
شاد زید، مهر افزون
شعر خواهم گفت!
شعرِ بد!
گو که از خاطر گل احساس ِ ((فرهاد))
که جای هر بوسه ام
بر ساحل ِ احساس ایرانی
کاشت یک گوش ماهی
شعر خواهم گفت!
شعرِ بد
((می آیی موج!
به شوق دیدن ساحل
بر پاهایش
بوسه می زنی
و جای بوسه ها یت
چند گوش ماهی
م
ی
م
ا
ن
د))
گو نیایند به ((خلوت انس!))
…
تو را می جویند
در کتابهات
من اما میجویم ات
در اشکهات
خون گریسته ام
با تک تکِ ثانیه های ((مرگ))ات
کنار دریاچه ی ((واندلیتز))!
((هدایت)) را دوست دارم
((پیکر فرهاد)) را هم
ولی رود ((مارن)) را دوست ندارم
((پرلاشز)) را هم!
عاشقان کم اند!
تاب ندارم
((یکی)) کمتر
عاشق!
دلسوخته!
نویسنده!
شاعر!
تاب بیاور
میخواهم برگیرم با واژه
غبار غربت از روح ات
در آلمان
و روزی نزدیک،
با لبخند
خستگی از جسم ات
در ایران
غبار از دفتر ِ ((گردون))
با اشک چشمان
…
سوخت ((روشنفکر)) اروپا
به قدرت ((جبر زمان))
در ((هیزم)) آتش جهل دیروز
((در رگِ هر ثانیه ام…))
تو اما ای عاشق
سر مست شو
و بسوز در آتش عشق دل ِ ایران
هوای نفسهایت
پیچیده در کلماتم
ازاین روست
هر واژهای که بر زبان جاری میکنم
بوی تو را دارد…
باز افتاده به دل داغ نگاری که مپرس!
آقا جان! میشه ما خواهش کنیم که شما شعر نگید؟! قطعه ادبی بنویسید، اما ترا به حضرت عباس شعر نگید. خواهش می کنم، تمنای عاجزانه دارم دیگه شعر نگید. خُب؟
سلام به معروفی نازنین از سرزمین رویایی
سلام
خوبه که مینویسید.
حتی اگر گاهی کلمات سر جای خودشان نباشند.همین که حس خوب عاشقی را منتقل میکنند کافیست.
ممنون.
بر سرمای درون
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد…
(ا. بامداد)
سلام
شما همون عباس معروفی معروف هستید؟؟؟؟ که کتاب داره کلی؟
یا من اشتباه میکنم آخر وقتی قات زدم؟؟؟
هرکه هستی دلنوشته هات جالب بود
کوتاه و خواندنی
در باران کلمات دویدم تا خیس خیس شوم از تو
تا آسمان ابرآلود را با دیگران کاری نباشد.
نمی دانم, حتمآ زخم دلم چنین می نواخت که آسمان آشوب شد.
می دانی! آسمان که باریدن گرفت مرا از تو خیس تر کرد.
آبچکان برگشتم
شاد زید…
مهرافزون…
برای چی!؟
سلام مرد عاشق.
من فرصت عاشقی نیافتم و همه ی عمرم در حسرت گذشته و دیگر فرصتی نیست.تو عاشق باش.
روان شد اشک یاقوتی زراه دیدگان اینک
ز عشق بی نشان آمد نشان بی نشان اینک
…
نام این بانوی شما چیست؟
شبیه کیست؟
دست یافتنی است! یا فقط یاد و خاطره ای است دور؟
زیبا و زیبا و زیبا
با شعر ها خواننده ها کم می شوند.
آقای معروفی عزیز! این صورت مثلی و آرمانی شما برای عشق است.بیداری سور ملینا….یعنی جنبه های لطیفش مسحورم میکند ولی مایه های آقای من ی اش …در ادبیات عرب هم اینطور نیست
چنین است سر نوشت نویسنده ای که سخاوتمندانه رابطه اش را با خوانندگان آثارش نزدیک می کند .
…. به جای نقد آثارش خودش را نقد می کنند .
دریغ!!!!
از سالهای دور آرزو داشتم آقای علی اشرف درویشیان را ببینم و بگویم با آبشورانت زندگی می کنم …..تا آنروز که در بیمارستان میلاد دیدمش ، برای ملاقات گنجی دلاور آمده بود ، کنار او ایستاده بودم اما! جمله ای به نظرم نیامد که لایق ایشان باشد .
هیچ نگفتم و پشیمان هم نیستم .
………………………………………………………….
غبار خستگی ات نه!
آرامشت را خواهم آشفت..
رحم نمیکنم به دستهایت.
تا به حال کسی را به اندازه تو دوست داشته ای که رهایش کنی از هراس عشق؟
سلام آقای معروفی عزیز.
پایگاه اینترنتی خبری – تحلیلی“ خبرنگار“ آغاز به کار کرد .
این سایت که اصل حاشیه ای معتبر و مستند از رویدادها را مبنای فعالیت خود قرار داده است و در واقع محیط مجازی برای مقایسه آثار خبرنگاران شاغل در رسانه ها به شمار می رود تا با ارسال جدیدترین آثار خود با دیدگاهی رسمی و غیر رسمی این امکان را فراهم آورند .
بنابراین گزارش , سایت خبری – تحلیلی“ خبرنگار“ در آغاز به کار خود ، همچنین با دعوت از تمامی کسانی که به نوعی با خبر در رویدادهای خبری ارتباط دارند ، از تمامی خبرنگاران و یا دوستداران عرصه خبرنگاری خواسته استه تا با ارسال اخبار و یا تحلیل های خود بر پرباری این پایگاه بیافزایند .
تحریریه خبرنگاران شامل خبر , نقد نویس , یادداشت نویس , گزارش نویس, گزارش خبری , اتاق عکس و … است .
لازم به ذکر است , آدرس اینترنتی سایت http://khabarnegar.org است
استاد عزیز
می دانیم که در شعر هایتان هم مانند داستان هایتان پر از راز و رمز و کنایه موجود است که هر کداممان به نوعی آن را تعبیر می کنیم.
ما _من و چند تن از دوستانم_ که معمولا نوشته هایتان را می خوانیم بسیار مسروریم که این شانس را داریم و شما اینقدر با ما صمیمیت دارید که همه چیز را _حتی عاشق شدنتان_ را با ما مهربانانه در میان می گذارید.
قدر اهل درد صاحب درد می داند که چیست
آنکه دارد درد درد مرد می داند که چیست
هر کسی که هست چه صورتی مثالی و چه حقیقی از دستش ندهید که لطافتی دلنشین را به نوشته هایتان بخشیده.
جمعی از دوستدارانتان
من معشوقم را در خیابان گم نکردم
در خانه
در اتاق خواب
در راه پله
در آغوشم بود که گم شد
فوق العاده زیبایند. ممنون از اینهمه لذتی که می دهی…
سلام . در ساری بادوستی تازه آشنا خیابان ها را قدم می زنم و به کتابفروشی می رسم و سمفونی مردگان در خواست می کنم و این شمالی اصیل کلی گپ و گفت . و از خالق سمفونی مردگان هم به نیکی یاد می کند. تا بعد بدرود
شاعران متن زبان فارسی به چند دسته تقشیم می شوند : ۱- شاعران جیره خور دولت زبان فارسی
۲- شاعران غیر جیره خور دولت زبان فارسی ۳ – شاعران گشنگی
شاعران دسته ی اول، عمرشان طولانی باد. شاعران دسته ی دوم، از شاعران دسته ی اول فاشیست ترند و شاعران دسته ی سوم پیشاپیش مرده اند. رادیکالیته ی آزاد در زبان فارسی وجود ندارد. مکان گرایی زبان فارسی، بسامد فعل ماضی را در آن بالا می برد. اکثر سطرهای شعر جدید، جملات خبری هستند که با درک زیباشناسی مخاطب و با حدود آن نوشته می شوند. ما واقعن معضل داریم. یک عده ای شعر را برای شعر می خواهند، شعر آبستره می نویسند. یک عده ای هم شعر را برای مخاطب می خواهند. ویک عده ی مادر به خطای محافظه کار هم هر دو را می خواهند. ما دسته ی اول را طلب می کنیم. ماپیشاپیش جزء شاعران آبستراکشن هستیم، حال روح سادی بیدار شده، مخاطب را میجوییم تا بکشیم. یکی از راههای دستیابی به این موضوع آنتی استتیک است. ما از این پس بی نهایت “ مخاطب متن گریز “ تولید می کنیم. مخاطب ، یک ویروس است. وقتی یک کتاب یا پدیده ی فرهنگی یا هر چیز دیگری را می خواند، بعد از گذشت زمان کوتاهی ، اپیدمی روع به رشد می کند. اگر تمام ظرفیتهای زبان فارسی را به کار بیندازیم، مخاطب لذت می برد. پس باید از تمام ظرفیتهای این زبان استفاده شود تا از لذت خواندن فقط درد بکشد… / مانیفست شعر را در وبلاگ منها بخانید !
مهتاب عروج نام و پیشانی تواست
عشق عاشق چشمهای بارانی توست
وقتی که نگاه تو غزل می خواند
دل محو تماشای غزلخوانی توست
استاد عزیزیم من با سمفونی مردگان شما زندگی کردم و به هرکس
دوستش داشتم هدیه کردم
همیشه دوستتان دارم
گر بدین سان باید زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس ِ عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلند ِ کاج خشکِ کوچه ی بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان ِ خود، چون کوه
یادگاری جاودانه، برتر از بی بقای خاک.
دلتنگی ام مثل خیابانی که پایانی ندارد
از بام تا شام
تا بی نهایت با من و تنهایی من هم مسیر است
بانوی من بانوی قصر با شکوه شعر هایم
کز راه های دور می ایی سر انجام
هر چند خاموش هر چند بی آواز و ارام
اما عبور از این خیابان دل پذیر است
یک چراغ و یک سبد عشق و کمی چشمان تو
جاده ای تاریک و یک شب ، رویش دستان تو
یک کتاب شعر و یک دفتر پر از دیوانگی
قصه ای تلخ و مکرر ، شرح داغستان تو
بعد تو پروانگی را بارها آموختم
شمع روحم آب شد ، باور نداری ؟ جان تو !
ای مسافر ! بی تو دفترهای من بارانی است
می گذارم سر ، میان آتش فقدان تو
این تمام سهم من از جاده های زندگی ست
یک چراغ و یک سبد عشق و کمی چشمان تو
در کوچه ی خیس باران
من اینجام ، پشت غزل های تردید
کنار عبور تماشای خورشید
کمی آن طرف تر ، جلوی شقایق
همان جا که قلب غزل هام ، لرزید
و امشب تمام غزل واژه هایم
به رنگ نگاه تو در کوچه پیچید
به چشمان تو سخت محتاجم ای دوست
همان چشم های به مانند خورشید
همان ها که در کوچه خیس و باران
برای نگاه تو ، یک ریز باران
من اینجام پشت غزل های بی تاب
توآن جا کنار خیابان تردید