استانبول

من اینجا چه می‌کنم؟ اینجا در اتاق هتلی دلگیر در شهری پرهیاهو. چرا اینجا نشسته‌ام؟ نمی‌دانم نمی‌دانم

نمی‌دانم هیاهو مثل دود شهری سوخته از سرم بالا می‌خزد و بوی سوختگی راه نفسم را می‌بندد. هوا بارانی ست. ابری و بارانی.

اینهمه تقلا کنی هزینه کنی دست و پا بزنی که خودت را با دست خودت اسیر یک اتاق رو به ناکجا کنی؟ هوم… گاهی چیزی مثل یک سطل رنگ ناخواسته بر سرت می‌ریزد که هرچه دوش بگیری پاک نمی‌شود. بنزین می‌خواهد.

در روزگاری که هنوز چشم برابر چشم است، اما نگاه برابر نگاه نیست، چه باید کرد؟ فردا شب می‌روم. و تا فردا شب مجبورم در همین اتاق بنشینم موهای فکر و خیالم را کوتاه کنم. خیلی بلند شده، می‌رود توی چشم‌هام، جلوی دیدم را میگیرد.

از فرودگاه خسته‌ام. از پرسه زدن در کوچه‌های تنهایی غریب بیزارم. تنها به موزیک همین صفحه دل می‌سپارم و در موج‌های حزن‌انگیزش تن می‌شورم… تا با مغز استخوانم بفهمم استانبول جز غربت گزنده حرف تازه‌ای برای من نداشت… آنقدر دلم گرفته است که فقط می‌خواهم بخوابم و در تکرار این موزیک زمین‌هایی از عمرم را شخم بزنم.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

4 Antworten

  1. من مایلم در دوره آنلاین آکادمی داستان شرکت کنم. خواهش میکنم اطلاع بدید آیا دوباره دوره برگزار می کنید؟ چه زمانی؟
    ——————-
    پست جدید رو بخونید و ثبت نام کنید

  2. سلام.خوبه که دیگه تاییدشون نمی کنید.با اینکه بعدش میگید سپاس.لابد من باید حالیم شه که معنی و مفهوم آن اینستکه دیگه نیا اینجا وراجی کن.
    اما این پست خیلی خوب بود…خیلی خیلی.نشد نگم…مثلا“ اینجا:«موهای فکر و خیالم را کوتاه کنم»…خییلی.من میتونستم بذارم انقدر بلند شن که اگه بشینم بتونم بازشون کنم و پشتشون قایم شم…اگه پر پشت و فرفری و تیره باشن میشه.اگه کم پشت و صاف و تیغ تیغی و طلایی شاید نشه…
    «زمین‌هایی از عمرم را شخم بزنم» اینو چرا نمیگین؟اینم خیلی خوب بود…منم موزیکتونو خیلی دوست دارم…قدیما همینطور صفحه تونو باز میکردم که موزیکو گوش بدم…
    پس مراکش چی شد؟نه حتی هند یا اسپانیا؟
    در مورد موها ،میشه گیره زد که نرن تو چشا…
    ————
    فعلا مشغول کارگاه داستانم

  3. سلام،
    من یلدا بلارک هستم، مترجم و نویسنده (البته اگر شما تایید بفرمایید). کتاب های زیادی ترجمه کردم و اولین رمانم چاپ شده. یک انتشاراتی در ایران تاسیس کردم اما به علت مهاجرت به کانادا نتونستم کاری بکنم. الان مشغول نوشتن دومین رمانم هستم ولی احساس می کنم به یک معلم، یک راهنما نیاز دارم. امیدوارم این لطف رو به من بکنید تا با دلی گرم به نوشتن ادامه بدم. سپاسگزارم.
    ————
    یلدای عزیز
    سلام
    شاید بد نباشه در کارگاه موک شرکت کنید

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert