تمام سالهایی که مینوشتهام، امروز را بهانه کردهام که یک داستان بنویسم. تقریباً هر سال در چنین روزی، یک داستان به خودم هدیه دادهام، بجز چند مورد و چند سالی که اصلاً نتوانستم بنویسم، درست در زمانهایی که قلمم کار نمیکرد و زندگی ملالآور، سایهاش را روی من میانداخت، تا حدی که نحوست و نکبتش بیبر و بیحاصلم میکرد. با خودم میگفتم امسال هم بی داستان گذشت.
تقریبا بیش از بیست داستانم تاریخ امروز را بر خود دارد. همین بهانه برای من کافی بود که خودم را فریب بدهم، فریب نه. یک داستان به خودم هدیه بدهم.
امسال هم روزگار با من راه آمد، و یک داستان کوتاه خوشگل نوشتم. یکنفس و در یک نشست.
دو سه عبارت اولش را میگذارم اینجا، بقیهاش را در جایی چاپ خواهم کرد. کجا؟ نمیدانم. بالاخره یک دیوار بیشعار در ایران پیدا میکنم که اثر انگشتم را بگذارم روش.
تمام ذهنم از عطر کلمات آن دختر سفیدپوش پر شده بود: «اگر میخواهید، با من بیایید.» و انگشتهای کشیدهاش را زیر پستان چپش کشید و انگار که نقاشی میکند، تاش رنگ را کش داد در گودی کمرش.
موهای خرمایی بلندش را رها کرده بود دور صورتش، و دستی کمرنگ – بگویی نگویی – به لبها و چشمهاش کشیده بود که مثلاً بیرنگ جلوه نکند، شاید هم هیچ آرایشی در کار نبود و من رنگ آلبالویی لبهاش را ماتیک تصور میکردم، و سایهی کمرنگ بالای پلکها یا برجستگی گونههاش را نم رنگی میدیدم. و چه فرق میکرد؛ زیبا بود.
آنقدر زیبا بود که وقتی چشم ازش برمیداشتم دلم از همهچیز سرمیرفت. پیرهنی ساده و سفید پوشیده بود، و بند کمرش را از پشت پاپیون کرده بود و تو میتوانستی اندام ترکهاش را در میان مهمانان با نگاهت بلغزانی تا همینجور مثل پروانه بال بال بزند، برگردد، روبروت بایستد، لبخند بزند، و انگشت کشیدهاش را زیر پستان چپش بکشد: «اگر میخواهید، با من بیایید.»
همین بود که من هم دنبالش راه افتادم و به زحمت از میان مهمانان خودم را بیرون کشیدم…
…
…
۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
135 Antworten
Tavalodet Mobarak……
….tavaolode dasthaye royayee
شروعش که بسیار زیبا بود!
tavalodetoon ba taakhir mobarak aghaye maroufi.cheghadr khoobe ke hastin o minevisin.hamishe sabz o hamishebaraye ma benevisin. cheghadr lahzeha ba neveshtehaye shoma ghashangtar mishe
dishab ab mida ke omdin va ketabe sheratoon ro ham ovordin.dashtam az khoshhali parvaz mikardam.
tavalodetoon mobarak
تولدت مبارک آقای باسی…کاش هر روز متولد شوی با چند خط تازه، با چند خط برهنه…
سلام.
نمی دانید چقدر خوشحالم که باز هم اینجا داستان تازه ای از شما می خوانم.
می دانید
برهنه چیزی را طلب نمودن یا پی کسی رفتن….یعنی نهایت خلوص.
تولدت مبارک! نیم قرن دوم عمرت به نیم قرن سوم پیوسته باد. کتاب متاب تازه هم خریداریم!
یکروزی همهی ایرانیها
و همهی مردم جهان
چنین روزی را جشن خواهند گرفت
سرنوشت بازی های عجیبی دارد
گاهی فکر می کنم
اگر تصمیم می گرفتید
نقاش شوید
یا منجم
یا حتی آهنگسازی شهیر
یا هر کس دیگر
…
آن وقت چه کسی سرنوشت مرا عوض می کرد
در سال بلوا
چه کسی براین سمفونی می نواخت تا من از دیار مردگان نباشم
چه کسی آشقانه هایم را از زمان می انداخت
…
میلادت مبارک
استاد گرانقدر
و عموی دوست داشتنیم
…
تولدتان مبارک آقای نویسنده، نویسنده خوب ما
salam aghaye marofi
man ham yek dostdar sher va adab hastam ke dar berlin,alman zendegi mikonam.
shenidam ke shoma inja ketabkhane darid.agar mishe lotf konid va adresesh ro baram benevisid
mikham man ham ooozv besham..
vielen dank
bis bald
———————————
Kant Str. 76
۱۰۶۲۷ Berlin
سلام استاد معروفی عزیز . این روزها زندگی من هم کسالت بار است .به قول شما بی بر و حاصل .
منتظر داستانتان می مانم . اما بعید می دانم بتوانید آن دیوار بی شعار رادر ایران پیدا کنید .
عباس جان سلام و تولدت مبارک.
سلامتی و شادی برایت خواهانم.
سعید از برلین.
سلام آقای معروفی عزیز
اومدم تولدتونو تبریک بگم و اینکه بدونید همیشه به یاد شما و پونه عزیز هستم و از همین راه دور دستهای پر مهر شما رو می بوسم. و از همین جا هم تولد پونه عزیزم رو بهش تبریک می گم. به امید روزی که در ایران خودمون زاد روز معروفی بزرگ رو جشن بگیریم.
دوستدار شما
مهشید
سلام من تازگی ها موفق شدم کتاب سال بلوا از شما رو بخونم بسیار لذت بردم که چگونه بخشی ازتاریخ ایران را در چه قالب زیبایی بیان کردید و زیبا آنکه چگونه این همه احساس زنانه را درک کرده اید و به قلم درآورده اید و زمانی که کتاب را تمام کردم فهمیدم چرا در اول کتاب آن را به مادرتان تقدیم کرده بودین
مانا و بهروز باشید
فضای کارتان من را شدیدن یاد کارهای قبلتان انداخت. تولدتان مبارک.
اگر در فرم نوشته هایتان زایش اتفاق بیافتد مخاطب بی سوادی مثل زودتر جذب می شود.
اول کار که دوست داشتنی بود. بی صبرانه منتظر داستان هستم.
باعث افتخار مایید.
متشکرم.
نمی شود که هر روز روز تولدت باشد استاد؟
و یا
نمی شد که خدا هــــــــــــر روز می آفریدت؟
تولدت مبارک!
چه فرقی می کرد؟ زیبا بود
.
.
دلم از همه چیز سر می رفت!
کی چاپ می شه؟
می شه زود باشید لطفا؟
درود
به روزم
بهروز باشید
بدرود
[گل][گل][گل]
فکر کن ،از هر گوشه ی دنیا یکی باشه که به ادم تولدش رو تبریک بگه ولی خودش توخودش احساس تنهایی کنه !
البته منظورم شما نیستید .این فکر یکهو به ذهنم خطور کرد .
راستی نمیدونم چرا عادت کردم داستانم رو در یک نشست تموم کنم واگر نشد برای همیشه نیمه تمام بمونه !عادت بد دردیه .باید یه فکری به حالش بکنم .
قلمتان مانا باد
تولدتون مبارک شاعر و نویسنده ی محبوب ِ من !
سلام
تولدتون مبارک!
امیدوارم سالهایی پر از شادی و سلامتی وکتابهای جدید در پیش رو داشته باشید.
من تقریبا تمام کتابهاتون رو خوندم حتی کتاب چاپ نشده ی „فریدون سه پسر داشت“. همه کارهاتون عالی هستند.
راستی میدونید که پدر بزرگ من هم ۲۷ اردیبهشت پرواز کرد؟!
آقای معروفی عزیز
سالگرد تولدتان را به شما تبریک می گویم و سالهایی پر از آفرینندگی برایتان آرزومندم.
در قسمت مربوط به درج نظرات خوانندگان اکثر وبلاگها امکان ارسال پیغام خصوصی برای نویسنده وبلاگ هم وجود دارد اما متاسفانه وبلاگ شما فاقد این امکان است. شما برای خوانندگانی که قصد دارند برایتان پیغام خصوصی بنویسند چه راهکاری پیشنهاد می کنید؟
مشتاقانه منتظرم تا متن کامل داستان شاهزاده برهنه منتشر شود و در دسترس علاقه مندان قرار بگیرد.
آقای اردیبهشت! روزهایی بهشتی داشته باشی…
آیدین، تولدت مبارک…
آیا هنرمند روشنفکر است؟
سلام آقای معروفی عزیز!
قبل از هرچیزتولدتون مبارک!و اما بعد:
سالهاست که با شما هستم و نوشته هاتان را می خوانم.آرزوی دیدن وشنیدنتان را دارم.امااینجا که من هستم ایران است و ازا آنجا که شما هستیدآنقدردور که..به ناچار فقط آثارتان را می خوانم و می نویسم.چند وقتی هست که می خواهم داستان آیدای سال بلوایتان را بنویسم.می دانم اگر فرصت دیدارتان بودومساعدتهای شما از عهده ی این جسارت بر می امدم.دوست دارم شما هم نوشته های مرا بخوانید وراهنمایی ام کنید.یعنی میشود؟..کاش بشود!
سلام . تولد شما و داستان زیبایتان مبارک
سلام آقای معروفی
این قصه زیباست.اما یک رمان بلند سه چهار جلدی کی ؟
شما „ناتاشا امیری“را می شناسید؟
خیلی قشنگ می نویسد.کتابش را ققنوس چاپ کرد بعد از رهایی از سانسور ارشاد!
تولدتون هم مبارک.
خاطرات یک زن خانه به دوش
سلام
چه اقبال بلندی داشتم که اتفاقی امروز به شما سر زدم.
دیر می نویسید استاد و چه تان شده می خواهید گریه مان بیاندازید.
تمام زندگی ما که همینطور خودش به گریه می گذرد.
استاد بزرگوار با افتخار تمام شما را در وبلاگم لینک کردم . من در وبلاگ استانی خودم بنام کرمانشاه پست مطالبتان را منتشر می کنم و به شما نیز میل زدم. در صورت امکان مرا در پیوندهای خود بپذیرید.
آقای معروفی عزیز؛
تولدت مبارک، خیلی هم زیاد.
همانطور که مطلع هستید؛ همسایه وبلاگتان ؛ ٌ سمرقند ٌ حرکتی را جهت ارسال کتاب برای فارسی زبانان ازبکستان
(سمرقند ، بخارا،و..) شروع کرده. خواستم با اجازه هر دوی شما یعنی آقای معروفی و خانم شهزاده سمرقندی توجه خوانندگان شما را به نوشته ها و خواسته خانم سمرقندی جلب کنم . میدانم ،از آنجاییکه دلتان برای فرهنگ فارسی در انطرف آب (جیهون) میتپد، جسارت مرا خواهید بخشید.
با سلام
—————————————–
مسعود عزیزم
سلام و ممنون.
این خبر را هم اضافه کنم که:
به پیشنهاد شما خیلی فکر کردم، و همانطور که صحبت شد، همه ی تلاشم را به کار می بندم تا با کمک شهزاده سمرقندی و یاری شما، یک مجموعه از هفت شاعر معاصر تاجیک را در نشر گردون منتشر کنم.
این کتاب می تواند تا دویست صفحه باشد، و شعرهایی را انتشار می دهیم که به فارسی سروده شده، ولی با خط دیگری نوشته شده.
شما راست می گویید: ما باید آثار شاعران و نویسندگان آن سوی جیحون را ببینیم.
با مهر
عباس معروفی
سلام آقای معرو فی عزیزم
چقدر خوبه که کسی بتونه روز تولدش به خودش یه داستان ناب هدیه بده یه داستان از جنس قلم شما .خیلی دوست دارم سریعتر یه داستان از شما بخونم یه داستان چاپ شده که لذتش موقع خریدن کتابش دو چندان بشه
موفق باشید و پایدار
قدم میزند بر آسفالت خط خورده ای ….روی دو دست…قدمهایم.
بعضی آدم ها, بعضی داستان ها, بعضی چیز ها تولدشان مهم است… شما هم… تبریک. همین.
دیوار بی شعار !؟…مثل این است که بگویی جایی می روم که آسمان نداشته باشد !
مبارک باشد
و حالا خواندن شما هم حسرتش گریبان گیرمان می شود تا در این روزهایی که همه چیز سخت گیر می آید بی نصیب نباشیم ار رحمت و برکت های الهی…..
تولدتون مبارک باشه.
مرد جان سلام….
سال نوی زندگیت قشنگ و مبارک….
و چقدر دلچسببه وقتی خوش باشی و میون این همه نحسی و نکبت و پلشتی لبخند بزنی….و از دل بگی…از دل….نه شعار!!!
مرد جان لبخند بزن…
خیلیا دلخوش همین لبخندن و چشم انتظار دل نوشته هات…
مرد جان….گمونم بدونی چشم انتظاری درد داره…..
تولدتون مبارک! امیدوارم زودتر کامل شده ی داستانتون رو بخونیم
باسی جان تولدتون مبارک! اما این انصاف نیست حالا تکلیف بقیه داستان چیست؟
همیشگی بودنتان را به یخ زدگی بی امان این روزها می دهم و تکه هاتان را کنار می گذارم تا خوب که حالم مبادا می شود جورتان شوم ….همیشگی شما را دوست می دارم چونان جوانی بر باد رفته ام.
استاد عزیزم سلام تولدتان مبارک
همه در سالروز تولدشان هدیه میگیرند و شما هدیه میدهید!
به همه ی کسانی که با نفس کشیدن ها و لبخند و گریه ی قلم شما روزهای سرد و گرم زندگی شان را خاطره میکنند .خاطراتی عمیق برای روزهای مبادا برای همیشه
تولدتان مبارک و از هدیه زیبایتان ممنون به امید روز نزدیکی که این هدیه با افتخار و غرور در پیشخوان کتابفروشی های کشورم قرار گیرد
سلام
بهار نوی زندگیتان مبارک .
سمفونی مردگان یک اثر ویژه در ذهن من داشته و دارد و همچنین سال بلوا و پیکر فرهاد و …
زیاده گویی نمی کنم منتظر ادامه ی داستانتان می مانم در این ایران برهوت …
قلمتان پایدار
تولدتون مباااااارک. پارسال اونجا بودم این موقع… ۵۱ شاخه کل سرخ طلب شما و یک بغل درست و حسابی طلب من. می بوسمتون، دلخوش و تندرست باشید همیشه.
با این که راوی و نویسنده با هم فرق می کنه دلم میخواد شاهزاده بمونین. برهنه یا در پیراهنی ساده و سپید… کمر باریک یا شکم کنده هم فرقی نمی کنه. مهم دل خوشه. مکه نه؟
——————————
رضیه عزیزم
مرسی از لطف همیشگیت.
به امید دیدار. واینکه رمانت بدرخشه.
زاده شدن در بستر رویا .
در خوابی از خیال .در اندیشه ای که ذهن سرشارازقصه است وروح از آن جولان می گیرد .
میلاد اسطوره ی قصه گویمان مبارک که باز هم ما در مقابلش دست خالی آمده ایم ودر زادروز تولدش هم خودش به ما قصه ای پیشکش می کند .
برهنگی وعشق .تضاد ابتدای داستان،طرحی ناب است که ذهن را دردگیر می کند تا وقتی که بخواندش کامل .
قلمتان مانا
عباس عزیز ؛ضمن تبریک زادروزت که برای همه ی ما عزیز است و پوزش طلبی از بابت تاخیر چون همیشگی ؛ چشم انتظاریم تا چه خوانیم .
با آرزوی بهترین ها برای خانواده معروفی از سنگسر تا آلمان .
ماهم تبریک عرض می کنیم ودعوت به یک طنزسیاسی:
جمعه ۱۸ ربیع الثانی – ۱۲۸۷
اوضاع قمر در عقرب شده است . باید فکری به حال تخت مان بکنیم . گویا پایه هایش لق می زند ، هنگام نشستن می لرزاندمان ، تو گویی بر سیاق آینده روی ویبره (!) قرار گرفته است . پدرسوخته ها چه ابزاری خواهند ساخت ! بگذاریم و بگذریم. فی الحال باید در اندیشه ی حفظ تخت و کاخ ریاست ج…، ریاستمان باشیم……..
حرف تازه ای هست…یک داستان تازه… اطلاع رسانی من برای این است که از شما انتظار دارنم آن را بخوانید و حرف تازه ای بنویسید. درباره داستان.
درود به جان عاشقت که فرهاد وار به کندن ستون های سنگی میان شعرونثر درتقلا است. تا بیستون عشق را جاودانه کند
با اجترام
دریاباری
همینه!
اون دیوار بی انگشت …
باور کن گاهی آدما فقط باید بمیرن تا یه عده ای بفهمن یا اینکه جرات کنن بفهمن ! که ارزشش رو داشت …
اما این دیوار شاید خیلی وقته پیدا شده باشه نه؟ … وقتی ما همه دهن به دهن قصه آیدین و قصه تابوت فرهاد و … رو بگیم … ذهن ما شاید همون دیوار باشه، نه؟ …
شاد باش و شادی رو هدیه کن … زندگی به همین چیزاش جالبه …
استاد گرامی شما را برای نقد اثری که از چشمه ی جان جوشیده است به صفحه’ دفترم دعوت میکنم .
تولدتان مبارک
هروقت گوشم بگیرد ، یا جای دیگرم ، این جا هست با صدای سکوت های صبور ِ آروپارت و همراه ِ کشیده اش . از آن آرامش های آبی . آدم را نمی تواند نبرد . دست ِ آدم را می گیرد . و بی اینکه سروصدا کند می بینی کله ات از ابرها آویزان است. آن جاهایی که سه صدا هی زیرتر می شوند و بر می گردند سر جای اولشان مثل این است که می خواهند چیزی بیشتر از خودشان را از درون خودشان بکشند بیرون ولی بعد آرام می شوند . خسته نمی شوند ، مطمئن می شوند . مثل اینکه لبخندی می زنند بر گوش ِ آدم ، چون رازی دارند که تو نمی دانی .
امشب اما بسیار پرلبخندم .
برایتان دو هدیه دارم . دو صدا . از جنس آدم ِ موسیقی اینجا. شاید که قبلا شنیده باشید اما گوش ِ شما می دانم دوستشان خواهند داشت ، باز .
صدای چکه های آب
یک قطعه ی قدیمی
سلام
عباس معروفی منو همیشه یاد یه کسی می ندازه که واسم بی نهایت دوست داشتنیه
با وجودیکه کنارم نیس اما خاطره هاش همیشه با منه
آقای عباس معروفی واقعا بی نظیرید
هم خودتون
هم نوشته هاتون
سلام:
من آخرین بار سال بلوا رو حدود ۱۵ سال پیش خوندم و هنوز هم نثرش برای من جاذبه داره. اما به نظرم شما توی وبلاگتون خیلی نازل تر از سال بلوا می نویسید. خودتون احساس نمی کنید؟
ببخشید, تولدتون هم مبارک.
سلام..
نمیدونم بهتون گفتند که روز تولدتون براتون زنگ زدم یا نه؟
یکروز نامه ای مفصل براتون می نویسم و یه چیزایی براتون درد دل می کنم و یه سوال هم ازتون می پرسم.
شاد باشید
محبوبه
سلام
چشم انتظار شما هستم
اسما
سلام
( صلیب ) دعوتید به خواندن داستانکی به همین نام .
من عاشقتم !!
نمیدونستم سایت داری و اینو امشب فهمیدم !!
امشب من متولد شدم !!
مراقب خودت باش ! از صمیم قلب !
سلام
خیلی دوست داشتم آموزش داستان نویسی شما رو بخونم
ولی فیلتر هستند!!
چرا ؟؟؟؟؟؟
نمی دونم!!!!!!!!
تولدتون مبارک…
اولین بار ،نه !دومین بار هست اینجا می ام،
اولین بار وقتی بود ، که آقای رادی ،برای „همیشه ماندگار شدن“.
با یه داستان کوتاه نیمچه روز را ادامه می دهم…
„هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتذال ،شکننده تربود.
هراس من- باری – همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد“
شاعر ،بیدار شو
خوابت دارد تعبیر می شود
مزد گورکن انگار بیشتر از آزادی آدمی شده.
بیدار شو شاعر…
دل تنگ این حضور بودم. سلام…
سلام
در خانه هدایت چیزی چاپ نشده یا به روزش نمی کنید؟
سلام. من چقدر خوشوقتم که عباس آقا جانم روز تولد مرا روز داستان های خوشگلش نامیده است. با این حساب باید روز تولدم را جدی تر بگیرم! تولد داستان زیبای تازه تان مبارک .
توی این خیابان
..
..
..
می شود شاعر ماند ؟
نقد به مثابه ی عقده گشایی
نقدی بر شیوه ی نقدهای برخی نقادان امروز
• نگاهی کلی به شیوه های نقد امروز ایران
• گریزی به ماهیت و موجودیت اروتیسم در ادبیات و هنر
• بررسی چند مثال در جهت کشف خلاقیت های نقادان امروز ادبیات !!
عبی جان تولدت مبارک
شمع هم اگر بود تا به حال کوتاه شده بود
تو اما میسوزی و قد میکشی
سلام استاد عزیزم. امروز شعرهای شما را که پرینت پرفته بودم روبعد از مدتها خوندم. ۲ بار از اول تا آخر و نتونستن این غرو نزنم که: آخه من شعراتو میخوام. نمیخواین دوباره حتی اگه شده یه کوجولو شعر بنویسید برامون؟؟؟؟
زادروز این ذهن زیبا به همراه زاد روز بیش از بیست داستان زیبا خجسته باد
برایتان شادی و تندرستی آرزومندم
سلام
داستانک گرایی و داستانک گریزی
دعوتید به خواندن این مقاله. . .
گزارش فعالان حقوق بشر در ایران
بر اساس آخرین گزارشات دریافتی روزگذشته مسئولین جامعه بهائی ویلاشهر (اصفهان) به نامهای هوشمند طالبی و مهران زینی به همراه یکی دیگر از اعضای این جامعه با نام فرهاد فردوسیان به اتهام به خاک سپردن اموات در مکانی که ۱۵ سال است به خاک سپرده می شدند، توسّط نیروهای انتظامی – امنیتی بازداشت شده و بدون محاکمه در دادگاه به زندان شهر اصفهان منتقل گردیدند . وضعیت کنونی این افراد نامعلوم است .
شایان ذکر است علاوه بر هفت رهبر جامعه بهایی به نامهای جمال الدین خانجانی ، وحید تیز فهم ، مهوش ثابت ، بهروز توکلی ، سعید رضایی ، فریبا کمال آبادی ، سه بهایی دیگر نیز به نامهای علی احمدی، چنگیز درخشانیان و خانم سیمین گرجی در قائمشهر در طی روزهای اخیر بازداشت گردیده اند.
نامه هم وطن ایرانی
با سلام ودرود برشماهم وطن وسرورگرامی مطلب زیر رادر ایرنا مشاهده کردم که (حمیدرضا ترقی“ روز دوشنبه در گفت و گو با خبرنگار سیاسی ایرنا، با اشاره به دستگیری تعدادی از اعضای گروهک ضاله بهائیت به اتهام دست داشتن در اقدام تروریستی انفجار شیراز و همکاری امنیتی با آمریکا در این زمینه گفت: تا وقتی که بهائیان به مقابله با نظام برنخواسته بودند، مردم نیز با آنان همزیستی مسالمت آمیز داشتند.
وی تاکید کرد: ملت ایران از مسوولان امنیتی و قضایی، می خواهد که با این فرقه که علیه مردم و نظام به اقدامات امنیتی و تروریستی روی آورده اند، همانند سایر گروههای ضد انقلاب همچون منافقین برخورد کند)
واما سوال من این است که : براستی کدام تهمت به بهائیان وارد نشده وکدام سند در مقابل این تهمت ها ارائه شده است ؟
برای من جالب است که از ابتدای انقلاب تا به حال(بدون اشاره به دفاع هر ساله اکثر دول عالم ونیز مجامع وسازمان های حقوق بشر از بهائیان ) فقط به این بهانه که امریکا از بهائیان دفاع می کند بیش از دویست نفر بهائی را به اعدام محکوم کردند .
تهمت زدن کار ساده ای است مهم اثبات اتهام است هر چند روزی به منزل بهائیان هجوم می برند کلیه کتب وبرگه ها وحتی رایانه را باخود می برند پس چه شد که بعد از نزدیک سی سال هیچ مدرک وسند به دست نیامد ،ایا وقت ان نشده رفتاری اسلامی داشته باشند ؟
ایا نباید در عالم بعد پاسخ این همه خون بی گناه را بدهند ؟چرا از عالم بعد هراسی ندارند و به جای نفرت وتهمت زدن راه گفتمان را انتخاب نمی کنند ؟
چرا پاسخ ارسالی جامعه بهائی به این اتهامات را هیچ روزنامه ای چاپ نمی کند ؟اگر لازم بود بفر مائید تا پاسخ کامل این تهمتها را برای درج دران روزنامه ارسال کنم
چه کسی جوابگوو چه کسی فریاد رس است ؟؟؟؟
یکشنبه مورخ۷/۱۱/۱۳۸۶ ساعت ۹ شب زنگ در خانه ی آقای بهرامی از بهائیان آباده توسط دو نفر زده می شود.
بعد از۲،۳ دقیقه آن افراد در را با لگد می کوبند اما چون پشت در بسته شده بوده، ایشان موفق نمی شوند که به داخل خانه بیایند. ناگهان دو دختر چند نفر را که صورتشان را با چفیه پوشانده بودند روی پشت بام می بینند و اعتراض می کنند که در جواب اعتراض با سلام ودرود بر شما هم وطن گرامی ومحترم
چفیه پوشان می گویند:“ برید تو! خفه شین!“
دخترها ناگهان می بینند که دیوار بسیار بلند خانه فرو می ریزد و لودری در حال تخریب آن است. همزمان۱۰، ۱۵ نفر با اسلحه وارد منزل می شوند. دخترها که وحشت زده شده بودند، فریاد زنان و گریان به سمت در خروجی خانه فرار می کنند..
ماموران مسلح حدود ساعت ۹:۴۵، بعد از تخریب دیوار خانه و بازرسی خانه و گشتن تمامی کمدهای خانه، سریع محل را ترک می کنند
فردای این اتفاق، نامه ای در منزل آقای بهرامی انداخته می شود که مضمون آن چنین است:
بهرامی بهایی، عاشقان امام حسین، میخواهند وجود تو را از آباده پاک کنند، تا دو هفته برای تخلیه ی منزل فرصت داری در غیر این صورت خانه ات با خاک یکسان خواهد شد،
واین در حالی است که در اکثر شهرهای ایران تعدادی از بهائیان باز داشت شده ،جوانان بهائی از تحصیل در دانشگاه محروم می شوند و گلستانها(محل خاکسپاری بهائیان ) شهرهای یزد ونجف اباد ویران وحتی درختان سبز را از ریشه کشیده می شود .
خبر دیگر اینکه :ویلاشهر شهرکی است کوچک در ۳۰ کیلومتری غرب اصفهان و در کنار شهر قدیمی نجف آباد. در منطقه ی ویلاشهر و نجف آباد در حدود ۳۰۰ خانواده ی بهائی زندگی می کنند. بعد از انقلاب اسلامی، از طرف ارگان های دولتی، زمینی که بهائیان منطقه سالیان دراز اموات خود را در آنجا دفن میکردند و متعلّق به جامعه ی بهائیبود، به زور غصب شد و قبرها را خراب کردند و اجساد را با لدر از زیر خاک درآورده و به نقطه ی نامعلومی بردند. جامعه ی بهائی برای سالیان دراز مجبور گردید که اموات خود را در مکانی بسیار دورتر به خاک بسپارد. در حدود ۱۴ سال پیش در نتیجه ی درخواست های زیاد از طرف این جامعه، از طرف دولت زمینی به جامعه ی بهائی این منطقه واگذار گردید و تا سال ۱۳۸۶ بیشتر از ۱۰۰ نفر در این مکان به خاک سپرده شده بودند، اما مجدّداً در سال ۱۳۸۶ این مکان، شبانه و بوسیله ی مأموران دولتی و با ماشین های سنگین به کلّی تخریب گردید. (فیلم های مستند تخریب این مکان موجود است) به هر حال، از طرف اداره ی اطّلاعات به جامعه ی بهائی شفاهاً – و نه کتباً که سندی از خود بر جای گذارند – گفته شد که دیگر حق ندارد در این مکان کسی را به خاک بسپارد و عجیب تر اینکه زمینی هم معین نگردید تا بهائیان منطقه اموات خود را در آنجا به خاک بسپارند. به ناچار در دو سه ماه گذشته کسانی که وفات نموده اند در همین مکان دفن گردیدند. بعد از همه ی این „عدالت پروری“ ها که در یکی دو سال گذشته شدّت هم یافته است،
در روز شنبه ۴ خرداد ماه ۱۳۸۷ دو نفر از مسئولین جامعه ی بهائی ویلاشهر به نام هایهوشمند طالبی و مهران زینی به همراه یکی دیگر از اعضای این جامعه با نام فرهاد فردوسیان به جرم به خاک سپردن اموات در مکانی که ۱۵ سال است به خاک سپرده می شدند، توسّط پلیس اطّلاعات بازداشت شده و بدون محاکمه در دادگاه به زندان شهر اصفهان منتقل گردیده و وضعیت شان هم اکنون نامعلوم است.
در عوض رسانه های ایران راحت وازادند تا هر تهمتی را به جامعه بهائی بزنند وبنویسند که بهائیان دست نشانده انگلیس وجاسوس اسرائیل هستند و…..ودر مقابل سایتهای بهائی که به این تهمت ها پاسخ می دهند به سرعت فیلتر می شوند تا رسانه ها راحت بتوانند در دادگاه یک جانبه خویش پیروزی خود را جشن بگیرند !!!!
براستی ایا این مطالب اخبار ایران نیستند که اکثر ایرانیان از ان بی خبرند ؟
همانگونه که شما مطلع هستید پس از جریان انفجار شیراز وشهادت جمعی از هم وطنان شیرازی بر اثر این انفجار بسیار مشکوک ، بی هیچ دلیل ومدرکی قانونی برخورد بسیار تندی علیه جامعه بهائی اغاز شده وهنوز نیز در جریان است.
دستگیریها وزندان کردن نفوس بهائی موضوع تازه ای نیست واز ابتدای انقلاب اسلامی تا به امروز ادامه داشته است ودر همه این باز داشتها فقط اتهام مطرح بوده وحتی یک بار نیز سند ومدرکی ارائه نشده از باز داشت واعدام های سالهای اول انقلاب یک موضع مشترک بوده وان نیز تهمت کاملا بی اساس جاسوسی بوده است.
جالب اینجاست که در قبال این اعدام ها هیچ سندی به جامعه بین المللی ارائه نگردیده است، بالاخره پس ازچند سال وبعد ازاینکه کمی از ابر سیاه سوتفاهمات بر طرف گردید از تعداد باز داشتها کاسته شد ولی هرگز متوقف نگردید اما در این چند هفته اخیر ناگهان سیاست تغییر کرده به بهانه های دیگر به دستگیری نفوس بهائی اقدام شده است اگر برای این دستگیریها سند ومدرکی در دست است چرا ارائه نمی دهند ؟
قبل از انقلاب بهائیان به بی بند وباری واسلام ستیزی متهم می شدند وپس از انقلاب به جاسوسی و….هم اکنون نیز به بمب گذاری براستی کدام تهمت است که به بهائیان وارد نشده وکدام سند در مقابل این تهمتها ارائه شده است ؟
آیا این حق من بهائی ایرانی نیست که بدانم دلیل این حرکات چیست ؟اگر مدرک ودلیلی است آیا نباید ارائه گردد تا من ودیگر ایرانیان بدانند دلیل این بی عدالتی هاچیست ؟
براستی اگر به بهانه ای وبدون مدرک قانونی خون دویست نفر از بهائیان را به نا حق ریختند آیا در عالم بعد در قبال این خونها نباید پاسخگو باشند ؟
اگرمسئولین محترم این مرز وبوم ادعای دفاع از مظلومان را دارند نباید دفاعی قانونی از مظلومیت بیش از دویست نفر از بهائیان اعدام شده ونیز مظلومیت خانواده های ایشان را به عهده بگیرند ؟وبه گونه ای مانع تکرار این بی عدالتی ها در یک کشور اسلامی بشوند .
در کجای تاریخ مملواز رحمت دیانت مقدس اسلام این نمونه ظلم وبی عدالتی وازهمه بدتر بی توجهی مسئولین نسبت به این بی عدالتی ها سابقه داشته است ؟
جای تاسف است در کشوری که ادعای حکومت حضرت علی (ع)را دارد جامعه بهائی ایران بی هیچ سند ومدرکی بیشترین ظلم وبی عدالتی را تحمل کرده ومی کند وجالبتر اینکه جامعه بهائی به جای مقابله تنها به تظلم روی اورده ومی اورد ولی هیچ مسئولی پاسخی نمی دهد ودر این نامه نگاری ها کاملا بی تفاوت پاسخ میدهند: این موضوع به ما ارتباطی ندارد !!! ومراجعی که ارتباط مستقیم با این موضوع دارند کوچکترین پاسخ واعتنائی نمی کنند براستی در این کشور چه کسی فریاد رس است ؟
شخص من از تحصیل وکاردل خواه در کشورم محروم شده ام به باز داشت اطلاعات ودوران سخت زندان محکوم شده ام شاهد مصادره اموال وشهادت عزیز انم بوده ام با چشم خود شاهد تخریب گلستانهای (محل خاکسپاری بهائیان )اکثر شهرهای کشورم بوده ام ولی فقط مسئولین این جمله را گفته اند که :بهائیان مظلوم نمائی میکنند!!!! اگر این وسعت بی عدالتی مظلوم نمائی است پس سیاهی ظلم کدام است ؟
در پایان لازم است ذکر شود که حتماً می دانید و یا خوب است بدانید که جامعه ی بهائیان ایران بزرگترین اقلیّت دینی در ایران است امّا هیچگاه از حقوق مدنی و شهروندی رسمی برخوردار نبوده است. و علی رغم اینکه بهائیان ابداً در درگیری ها و مسائل سیاسی داخل نشده و نهایت احترام را هم نه تنها به مقدّسات اسلامی بلکه نسبت به سایر ادیان دارند، اما بعد از انقلاب اسلامی بیش از ۲۰۰ نفر از اعضای این جامعه فقط به خاطر اعتقادشان تیرباران و حلق اویز گشتند؛ بسیاری سالیان دراز در زندان ها به سر برده و می برند؛ هیچ کدام از جوانانش حق ورود به دانشگاه و داشتن تحصیلات عالی را ندارند؛ اطقال، جوانان و نوجوانانش در مدارس با تحقیر و آزار و بعضاً ضرب و شتم روبرو هستند؛ همه ی اعضایش از حق استخدام در مشاغل دولتی و یا داشتن بعضی مشاغل آزاد ممنوع هستند؛ تمامی اماکن مقدّسه شان ظالمانه تخریب و زمین هایش به زور غصب گردید؛ اموال و دارائی های بی شماری از این جامعه و اعضایش به حکم شرع، غارت شد و … آری با وجود همه ی این ستم ها و مظالمی که بعضاً در هیچ کجای این کره ی خاکی نمونه ندارد، اما جامعه ی بهائیان ایران در درجه ی اوّل یک هدف و یک آرمان متعالی دارد و تا پای جان در راهش ایستاده است و آن اینکه با تمام توان و نیرو مصمّم است که برای احیای ایران، بدون تمایلات سیاسی، در کنار دیگر هم وطنان عزیز روشن ضمیر، آنچه را که می تواند انجام دهد تا ایران ، زنده شود؛ تا ایران ، آباد گردد؛ تا ایران روشن شود و عمیقاً به این مطلب اعتقاد دارد که „نشر افکار عالیه، قوّه ی محرّکه در شریان امکان، بلکه جان ِ جهان است“
متاسفانه مسئولین نظام اسلامی ایران نسبت به جامعه بهائی با سوتفاهم واحتیاط نظر داشته وهر گز حاضر نشده است به طور رو در رو و به عنوان شهروند به صحبت دوستانه وتبادل نظر بپردازد بلکه همیشه این ارتباط را به عنوان حاکم ومحکوم می بینند آیا زمان این سو تفاهمات ونفرتها پایان نیافته است ؟
براستی چرا دولتمردان ایران به جای تهمت زدن بی مدرک ، حاضر نمی شوند از این پتانسیل موجود در جامعه بهائی در راه آبادانی وعزت کشور عزیز مان ایران استفاده ببرند ؟
با توجه به اینکه دوباره این بی عدالتی ها در سراسر ایران عزیز آغاز شده بیم آن دارم که باز مانند سالهای قبل خون ناحقی ریخته شده وظلم دیگری صورت گیرد .
قبل از اینکه بار مسئولیت عالم بعد افزون گردد ، عاجزانه در خواست دارم حد اقل شما در مورد این بی عدالتی ها تحقیقی کامل بفر مائید واسناد ومدارک مربوطه را مطالعه بفر مائید (تا نشانی باشد از رافت اسلامی وحقیقت جوئی شما بزرگوار )وحتی اگر لازم بود من با کمال میل وافتخار خدمت می رسم واسناد ومدارک این بی عدالتی ها را ارائه میدهم فقط کافی است به ایمیل من [email protected] امر خودتان را ارسال بفر مائید
منتظر پاسخ ونظر شما می مانم موفق باشید ۱۱/۳/۱۳۸۷
http://jooyya.blogfa.com
گرچه کمی دیر اما با کمی “ روز مردگی “ به روزم …به امید سلامتی جاودان عباس معروفی و افسوس همیشه ام که جناب “ رادیو زمانه “ همیشه ی خدا در خانه ام پارازیت است .
مبهم به نظر میرسد
نمیدانم آن انگشت دختر سپید روی را میگویم یا بال بال زدن تو را!!
اما با تمام ابهاماتش زیباست
استاد عزیزم
اگر امکانی فراهم کنید که بتوان برای شما کامنت خصوصی ارسال کرد بینهایت سپاسگزار خواهم شد.
سلام
خیلی خوشحالم که امروز اتفاقی وبلاگتونو پیدا کردم.من مئتها با کتاباتون زنئگی کردم عجب روایتی دارین تو صنفونی مردگان.امیدوارم همیشه سالم باشین منتظر داستانای جدیدتون هستیم.
چه روز خوشی است این ۲۷ اردی بهشت که دلیلی است برای زاده شدن داستان های بی نظیرتان…زادروزتان و زادروزشان گلباران….
خیلی بد که نیستید. اینا که دیگه روز نوشت نیست! ماه نوشت شده!
ای با با …
یه ذره هم به این همه آدم که مشتاق تون هستند توجه کنید.
لطفا
مرسی
نمی دانید که از خواندن شعر هایتان تا کجا ها پر می کشم!
حضورت را شکر
دو سه سالی هست وبلاگتونو میخونم ولی چند بار که میخاستم کامنت بذارم دیدم نمیشه
و اینقدر هم خر بودم که نفهمیدم باید اون عددا رو بنویسم! تا تازگیا یه جای دیگه که عددا رو شکل سایت شما نوشته بود یادم افتاد که اِ…وبلاگ معروفیم از این عددا داشتها!!!
این لینکی که براتون گذاشتم زندگیناممه اگه دوست داشتین به میزان حماقت من پی ببرین بخونینش.
عاشق نوشته های شما هستم و خوشحالم که وبلاگتون را پیدا کردم.
سلام استاد بزرگوار.خیلی خوشحالم که امروز وبلاگتون را ژیدا کردم من عاشق نوشته های شما هستم…سمفونی مردگان برایم روزهای خوشی را به یادگار گذاشت..
جناب استاد سلام
خیلی سخته آدم بخواد مقابل استاد اظهار نظر کنه .
دیوار بی شعار هم که پیدا نشه همین دلهایی که حرف حرف نوشته هاتون روش حک شده هم شاید خوب باشه
ماندگار باشید
آقای معروفی عزیز
دوباره سلام
می خواستم خواهش کنم که چنانچه / اگر /شاید فرصتی پیدا کردید (چون واقعا می دانم که خیلی کار دارید وسرتان شلوغ است وحالا در این اوضاع واحوال سر وکله ی من هم پیدا شده ) داستان را مرا بخوانید تا دیدگاهتان را درباره اش بدانم .می دانم شاید که فرصت نکنید اما خودتان را بگذارید جای ما در این قحطی مجلات جدی ادبی در این جا کارگاه های آبکی داستان نویسی وانواع واقسام جایزه های … جای نقد واقعی داستان را گرفته اند وچگونه می توان به نگاه تیز بین منتقدانه ای از یک داستان دست یافت ؟
خوشحال می شوم که اگر توانستید فرصت اندکی را به این داستان اختصاص دهید .
با سپاس
استاد سلام
امروز کتاب سیذارتا رو تموم کردم و دقیقا در قسمت گوویندا یعنی بخش پایانی کتاب فهمیدم که چرا این کتاب رو یادگار ایرج(فریدون سه پسر داشت) دونستین
حالا دیگه برای خوندن بقیه کتابهایی که شما از زبان ایرج امانی معرفی کردین شک نمیکنم
امیدوارم هر جا هستین شاد و زیبا زندگی کنین
سلام آقای معروفی
چند خطی برای مردی که می خواست بماند اما…
به روزم
آقای معروفی شما هم از جمله نوابغی بودی که شرایط جامع باعث شد
که نتوانی ادامه بدهی
خوشحال می شوم برای این پستم نظری بگذاری
به امید دیدار
aghaye maroufi nadere ebrahimi ham raft. mesle yek asheghaneye aram. hamoon ke migoft ashegh faryad nemikonad zemzeme mikonad.ajab donyaie.tasliat migam.
be omide didar
Sepideh
—————-
ممنونم سپیده عزیزم
با سلام
( محمد رسول الله )
دعوتید به خواندن این داستانک.
لینک برنامه ی هفدهم این سو و آن سوی متن (زبان ویژه داستان) اشتباه است. لطفا درستش کنید. (این کنار را می گویم)
—————————
مرسی از تذکرتان
من خواب دیده ام؟
عشق
هرچه نباشد
بهانه عزیزی ست
برای سوختن
سلام سلام سلام
چقدر عالی که بلاگتون رو دیدم
من کتاب سمفونی و پیکر فرهاد رو خوندم ، واقعا افتخار می کنم که نویسندگانی مثل شما داریم
سلام و دست مریزاد برای تمام فعالیتهای خوب و پرثمر شما
اخیراً برای بار چندمی که دیگر شمارش از خاطرم رفته „سمفونی مردگان“ تمام شد و مگر این رمان پرحرف و پر از فراز و فرود که به وقت خواندنش همه ی آن فضای سرد و زمستانی اردبیل تجسمی بیرون از ذهن میابد و تمامی شخصیت ها زنده تراز همیشه سمفونی مردگان را زندگی می کنند تمام می شود !؟!؟ نه به گمانم هرگز …
“ سال بلوا“ و „فریدون سه پسر داشت“ و هر آنچه که نوشته اید انگار همه یک نفس و در یک نشت شاید در همین بیست و هفتم اردیبهشت به ظهور رسیده اند…
از شما در این دنیای مجازی و کتابهای مجوز ارشاد گرفته و نگرفته زیاد خوانده ام اما تا به حال نه یادداشتی نوشته ام و نه جایی خطی سیاه کشیده ه ام که شاید ترس لغزیدن قلم و ماجراهایی از این دست …
باری رسم ادب آن است آنجا که آدمی با عقل و دل لذت می برد و مکرر از خواندن و دیدن و همه و همه سر ذوق می آید ولو کوتاه از خالق این همه زیبایی تشکر کند
پس ..
مرسی آقای معروفی
——————————-
من هم ممنونم
جناب آقای معروفی گرامی
ستون سمت راست، ستونی است برای دوستان شما در ایران؛ اما غیرقابل مشاهده برای آنان… چرا که رادیو زمانه فیلتر شده است… خبر داشتید ؟
درود
سمفونی مردگان ، ضرب آهنگی پر فراز و نشیب
عالی بود سالها بود بعد از خواندن بوف کور کتابی اینچنین وهم انگیز نخوانده بودم
آگاهی پراکن
…
سه سال از اولین باری که در ۲۲ خرداد مقابل دانشگاه تهران جمع شدیم تا به تبعیض آمیز بودن قوانین علیه زنان اعتراض کنیم ،می گذرد.سال بعد تجمع میدان هفت تیر در ۲۲ خرداد ۸۵ ، به دستگیری بیش از هفتاد زن و مرد خواهان برابری جنسیتی انجامید. و در ۵ شهریور همان سال شرکت کنندگان در این تجمع،کمپین یک میلیون امضا را به عنوان حرکتی مسالمت آمیز ،برای تغییر قوانین نابرابر آغاز کردند.کنشگران این طرح بزرگ با در دست داشتن بیانیه ای که خواهان رفع تبعیضات قانونی از زنان ایران است، در مکانهای عمومی، خصوصی و نیمه خصوصی اطراف خود به جمع آوری امضا از شهروندان ایرانی می پردازند، شما هم می توانید اعتراض خود را به این قوانین نابرابر با امضا بیانیه و جمع آوری امضا های بیشتر برای بیانیه ابراز کنید.
برای پیوستن به جمع بزرگ اعضا کمپین یک میلیون امضا با این آدرس تماس بگیرید :
سلام
عباس گرامی سعادتی است در دوران مصیبتهای بزرگ آدمهای بزرگ با ابزاری شیشه ای میشود ترا یافت و باور کرد به همین سا دگی میشود هموطنی را یافت که خود را به او مدیون میدانی ( پیکر فر ها دش را تازگیها خوانده ای) و آخر کلام گفته ای اینم به سلامتی تو عبا س آقا که متعلق به مایی.
خوشحا لم که یا فتنی هستی.
سلام! فضا انقدر خوب ترسیم شده بود که به راحتی همه چیز قابل تجسم بود؛ ممنون! لذت بردم …
خوش باشید
سلام….
کاش بودید ، همین جا ، در همین حوالی …
پاینده باشی
عادت به ساعت انداختن که ندارید ولی یک چشمتون به تقویمه که هر سال این موقع یادتون می ماند . برای رفتن با این دختر زیبا کجا باید رفت ؟
برای“ پیکر فرهاد“ و „شهر پرسپولیس“
جدیدترین غزلم که تقدیم کردم به شما منتظر نظرتون برای پست جدیدم هستم…
……………………………………..
پس از چهار ماه دوباره تازه شدیم…
………………………………………….
وبلاگ رضا پارسا با با یک غزل جدید و:
تازه هایی برای کسانی که گفته اند من مرده ام!
گزارشی مختصر از ۱۳ روز در زندان!!!!!……………..
اخبار جدید از چاپ مجله ادبی “ دالان “ بعد از توقیف مجله ایرانشهر
„موسسه فرهنگی نشر دال“ چیست؟
تا انتخابات ریاست جمهوری آزادیخواهان ایران=یکسال دیگر
استاده ام چو شمع نترسان از آتشم…
……………………………………
گریه روی شانه های پول تخم مرغ!!مه وبلاگ ها فیلتر می شویم!!تسلیت مرگ نادر ابراهیمی/ احمد عزیزی هنوز در کما
………………………………………………………..
و سه خبر کاملا ویژه:
۱-عباس معروفی…
۲-دانشگاه تربیت معلم کرج در آتش…!!
۳-دومین جشنواره سراسری غزل پست مدرن برگزار خواهد شد!!
به روز شد…
……………………….
تولدم را تبریک نگفتی !
ولی
نقدت همیشه کارگشاست
سلام جناب معروفی عزیز…
ستون سمت راست وبلاگتان و آموزش و پیشنهاد شما برای ایرانیان در ایران هرگز باز نمیشود چون رادیو زمانه با هیچ فیلتر شکنی باز نخواهد شد چه کنیم؟ خواهش میکنم این ها را در همین وبلاگتان یا در وبلاگ دیگری قرار دهید برای ما تشنگان داستان نویسی…خواهش میکنم خواهش میکنم…
————————————-
نگار عزیز
بالاتر از برنامه های رادیو زمانه یک سطر هم برای داخل ایران هست. آن را باز کنید.
سلام من مهیار رشیدیان هستم .یک مجموعه داستان به نام دو پله گودتر دارم که توسط نشر قصه در سال ۸۳ چاپ شده و یکی از داستانهاش توی تک داستانهای جایزه گلشیری انتخاب شده …من از آخرین نسل شاگردهای آقای گلشیری هستم که توی ۱۰ شماره اول کارنامه ۲ داستان از من چاپ شد و دو روز در هفته „دو شنبه و پنج شنبه ها“را خدمت ایشان بودم …اما غرض از مزاحمت می خواستم خواهش کنم سری به ویلاگ من بزنید و تازه ترین داستانم رات بخوانید …من بسیار به شما علاقه دارم و از „روبروی آفتاب“تا آخرین روز نوشته های اینترنتی تان را خوانده ام،حتی تک تک مطالبتان در گردون ها را …به هر حال در انتظار نظرتان هستم .حقیقتش بلد نیستم داستان را برایتان ایمیل کنم وگرنه حتما این کار را می کردم …در آخر با نیمی ناباوری و نیمی آرزو ،امیدوارم نظرتان را ببینم …..خوش باشید
سلام آقای معروفی عزیز !
یا بهتر است بگویم استاد !
این داستانتان حس عجیبی به من داد …مثل اکثر نوشته هایتان …خیلی دوست دارم بقیه ی داستان را هم اینجا بگذارید ….میدونید در این بازار داغ سانسور و ….تنها امیدمان همین سایت شماست
موفق باشید
در پناه حق
سلام
آقای معروفی روزی۵ بارمن ایمیل مو به امید امیل شما چک می کنم.
دلم خیلی گرفت وقتی دیدم جواب بقیه رو دادین الا من.
ببخشید توقع من خیلی بالاست،شاید واقعا ارزش نوشته های من پیش شما کم!!
برای من بی نهایت عزیز هستین
لطفا حتی اگر براتون مسخر و یا هر صفت دیگه ای هست به من بگید
سلام استاد عزیزم
من ۲۴ ساعت بیشتر وقت ندارم سر می زنید؟
به شاگردت سر نمیزنی؟
سلام استاد عزیز
خوب شد پیدایتان کردم داستان هایی از شما خوانده بودم ولی نه آنقدر تازه شروع کردم به خواندن سمفونی مردگان.
چه می کشید در غربت که ما هم از دلگرفتگانیم
سلام آقای معروفی عزیزم. باورتان نمی شود اگر بگویم این روزها عجیب دلتنگتان شده ام. و شاید باورتان نشود اگر بگویم دو ماهی هست از خیلی چیزها دور افتاده ام. زندگی میان آدم بزرگها وقتی که بخواهی مثلشان نباشی سخت است.
چه سرگیجه ی سنگینی دارد وقتی لابلای آدم بزرگها گیر می افتی. آدم بزرگها بدجوری دوره ام کرده اند . آدم بزرگها لابلای این همه کاغذ و پرونده منگنه می شوند و من دلم برای بی آشیان بودن پرنده ها می سوزد. آدم بزرگها پشت میز قوز می کنند و من پیش خودم فکر می کنم راستی چرا آسمان فقط پشت این دیوارها قد می کشد. از عاقل بودن و شسته رفته زندگی کردن خسته ام. دلم دیوانگی های شاعرانه ی خودمان را می خواهد. دلم هذیان های تند بهمن ماه خودمان را می خواهد. نمی دانم چرا هیچ کس به فکر نیست حیاط خانه ی ما چقدر تنهاست به فکر نیست حنجره ی اتاقمان از بغض مکرر شب می شکند. هیچ کس فکر نمی کند چرا هیچ پرنده ای روی هره ی این بامها پشت غبار این پنجره ها نمی خواند.
آدمها چقدر زود بزرگ می شوند. چقدر تویشان تنها شده ام. من هنوز هم وقتی قهر می کنم می گویم:“ قهرم قهرم تا روز قیامت“ و بعد انگار قیامت من همان لحظه است همه ی ناراحتی دقیقه ای بعد فراموشم می شود و باز می گویم :“سلام دوست! می آیی بازی؟“ آدم بزرگها اما لج می کنند همدیگر را نمی بینند نمی خواهند ببینند.
دعا کنید، دعا کنید هیچ وقت پا به دنیای آدم بزرگها نگذارم. پنج سالگیم همینجاها نشسته و کتاب داستان می خواند. به من هم که نگاه می کند به غشغشه می خندد که اینهمه مثلش هستم.
آدم بزرگها می گویند: تو چقدر توی کودکیت غرقی دختر! دنیا اینطورها که نمی گردد.“ اما مگر فرقی هم می کند بگذار دنیا نگردد.بگذار توی کودکیم تنها بمانم. برای من هنوز همان آب بابای کودکی مانده همان“الف،ب،پ،ت…“یی که کلاس اول یاد گرفتم.بگذار دنیا نگردد. من هنوز همان طورها می مانم.
نمی دانم این ها را چرا برای شما می گویم. اصلا اجازه هست بگویم که درددلی گاه و بیگاه داشته باشم؟
دلتنگتان شده ام آقای معروفی. من آدمها را همین قدر راحت دوست دارم. دلم برایشان به همین سادگی تنگ می شود. اما آدم بزرگها…..
دلم گرفته دلم عجیب گرفته
درود بر استاد بزرگوار
خیلی دوستتان دارم
و خوشحال میشوم اگر به سرگشتگی های من هم سری بزنید
پیشاپیش از شما تشکر میکنم
کمترین دوستدار شما
م.سرگشته
سلام
دلخورم از شما از شماهایی که نگاهی به تازه کارها نمی کنید که شاید کمک می خواهند می خواهند نقد شوند راهنمایی شوند. نظر می خواهند از شما تا تشویق شوند. نگذاریم محفل ادبی مان حول یک شعاع یک نواخت در هر نسل و برای تمامی نسل ها تکرار شود .
خوشحال می شدم اگر در قسمت نظر هایم نظری هم از شما می دیدم.
فعلا خداحافظ . . .
ستاره
گرم تر بتابید استاد…
همین.
همیشه استاد! منم متولد بیست و پنج اردی بهشتم اما با تفاوت سالهایی دورتر و کوچکتر از شما . امیدوارم هزاران و هزاران داستان دیگر در این روز به خود تقدیم کنید .
سلامم آقای معروفی عزیزم
مثل کودکی هایم ساده و بی ریا و بی اندازه دوستتان دارم
چطور می تونم کتابی را که در خانه هدایت چاپ شده را تهیه کنم؟ ساکن تهران هستم. مرسی از نوشته های زیبا و سحر انگیز شما.
مثل کودکی هایم ساده و بی ریا و بی اندازه دوستتان دارم:ده تا
راستی یکی از پستهای وبلاگتان را با اجازه(البته با ذکر منبع) به عنوان پست جدید زدم توی وبلاگم. پست خواب صبح! چون من هم صبح وقتی می خواهم بیدار شوم بروم سرکار همین حس شما را دارم.وقتی هم می روم و دهن دره های کج و معوج همکارانم را می بینم هی یاد این نوشته ی شما می افتم.
یادم رفت بگم که اول پستتونو با یه تغییر کوچیک نوشتم. به جای این روزهای ابری نوشتم این روزها. بقیه ولی دقیقن همونه که شما نوشتید. با این حال اگر ناراحتتون میکنه بگید درستش کنم
آری، دیواری سپید را ثبت خود و رد انگشتانتان کنید. این روز ها نه انگشتان، نه نجوا ها و نه حتی بو ها بستری امن را برای رها ساختن خود می یابند… تنها چشم ها هستند که هیز وار تمام پوشش ها را عریان می کنند… رونق حیرت انگیز بازار عینک دودی…
برهنگان شاهزاده ماب خود را میان تمام یک سپیدی آتشین حل می کنند… جادوی جذبه… همواره اینسان بوده است شاید…
ناگهان قسمتی از کتاب صد سال تنهایی مارکز در ذهنم تداعی شد… قسمتی که یکی از شخصیت های داستان به سمت دختری کولی جذب می شود و خود را در او و زندگی کولی وارش رها می کند…
یکی از تمام ۳۶۵ ها… اما با مختصات و قوانین خاص خود… قوانینی آنقدر محکم و چهارچوب مند که تخطی از آن، حسی غریب را با رنگ مایه ی غم عارض می سازد. این یکی از همان ۳۶۵ هاست…
تحسین می کنم شما و جهانی را که در مخیله تان در جریان است… تراوشاتی بس مطبوع…
با آرزوی خوشی، قاه قاه خنده و رنگ برای شما
روز خوش
نقطه
چه حسن مطلعی!
خوب اون رگ فضولی منو تحریک کرد
هر جا چاپ شد بی زحمت آدرسش رو هم بذارید
مرسی
سلام استاد
امیدوارم خوب باشید
من دوشنبه قبل از حرکت قطار اومدم نبودید..حیف…آدرس وبلاگ رو دادم به خانمی که تو کتابفروشی بود..
می خواستم راجع به فرستادن غزلیات شمس ازتون یه سوالهایی بپرسم…
تپه های پوشیده از برف
درختان پوشیده از برف
راه های پوشیده از برف
و همیشه در جایی
نشانی از زندگی.
هنوز منتظرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
روزنامه های کارگزاران و اعتماد و اعتماد ملی (روزنامه های به اصطلاح اصلاح طلب) را که باز می کنی، می بینی هر روز هر کدام شان یک و گاهی دو صفحه اختصاص داده اند به نقد و نظر کتاب هایی که نشرهای چشمه ، افق ، ثالث، قطره، مرکز و ققنوس در می آورند. کتاب هایی که هیاهو دورشان می اندازند . شیرازه ادبیات ایران افتاده دست بهزادی و شروقی و حکیم معانی و حسن محمودی در اعتماد و محمد ولی زاده و رضا آشفته و سجاد صاحبان زند در اعتماد ملی و مهدی یزدانی خرم و یاسر نوروزی و مهیار زاهد در کارگزاران. و حتی یوسف علیخانی و دوستانش در روزنامه جام جم. هر چهار گروه از شخص احمد غلامی معروف دستور می گیرند که خود او وابسته به جاهای مشکوکی است و گذشته اش زیر سوال است . اینها که امروز آقای ادبیات ما شده اند دزدان رانت خواری بیش نیستند .
عباس عزیز و مهربان ! مرسی که از دوستم در خانه ی هدایت به طور دل نشینی پذیرایی کردی هزار بار تشکر .
———————————–
هادی عزیزم
او دوست من هم هست حالا.
منتظرم تو هم بیایی که یک چای بنوشیم با هم.
عباس معروفی
دیر رسیدم …
ولی ..
همواره میلادتان مبارک است بر ما ..
همواره باشین شاد استاد معروفی عزیزم ..
سلام
دستتون درد نکنه.عالی بود.
ما وبلاگی داریم که در مورد فرهنگ و هنر ایرانی صحبت میکنه که بخشی از اون موسیقی سنتی است و اصلا باید بگم که این وبلاگ در ابتدا با هدف شناساندن دیگران با موسیقی سنتی این مرز و بوم بود و هست. اگر به پست های قبلی مراجعه کنید حتما خواهید دید.(از اسمش هم معلومه)
سخنان جقیر مقدمه ای بود برای تبادل لینک با وبلاگ پر بار شما تا قدمی هرچند کوچک از طرف ما و بلند از شما برای کمک به فرهنگ و هنر این مرز و بوم باشه.
متشکر و منتظر پاسخ جنابعالی در وبلاگ حقز هستم.
و دیگر همین!
استاد خوبم
زمان بر بیست و هفتمین روز از شهر اردیبهشت همچنان ایستاده است
چرا نیستید؟
همچنان منتظریم
…
پ.ن : استاد عزیز
پس از تحقیقی کوچکی که در مورد داستان های شما در رساله ام داشتم
مشتاق شدم که نمایشنا مه ی – و خدادند گاو را آفرید – را به روی صحنه بیارم
پیش از هر چیز می خوام از خود شما برای اجرای اثر اجازه بگیرم
تا اگر اجازه فرمودید
از ماه آینده هم تحقیق و تحلیل بر نمایشنامه و کارهای پایه را شروع کنم
خوشحال میشم پس از گذشت هجده- نوزده سال از نگارش نمایشنامه
اگر نظری در نحوه ی اجرا یا هر گونه تغییر یا تعبیر نا گفته ای دارید
شنونده ی نظرات خود شما باشم
…
دنیایی سپاس و تشکر
———————————–
اگر اجازه کتبی لازم است خبر دهید بنویسم، و موافقم که نمایش را کار کنید.
البته بهتر است یک فیلم یکساعته ی تلویزیونی اگر کار کنید .
عباس معروفی
بدبختانه حال گابو خوب نیست.
——————————-
آره محمود عزیزم،
دیگر کسی صد سال تنهایی نمی تویسد.
با اینهمه حضورش دنیا را زیباتر کرد.
درود بر شما
شمایی که من با کتاب هاتون خاطره ها دارم
و حتی زمزمه های اون خاطره ها برام شیرینه
برنامه هاتون رو تو رادیو زمانه دنبال می کنم
براتون میل زدم
شاید روزی ده بار سر می زدم
اما خبری نبود
به خودم می گفتم امید را نمی توان محکوم کرد
فردا باز از دوباره
حسابی بور شدم
من یه دختر ۱۷ ساله هستم
مقدس ترین کار برام نوشتنه
خیلی دوست داشتم داستان هام رو بخونید و نظر بدید
البته اگر وقت داشته باشید
دوستتون دارم
خدانگه دار
اگه خواستید منو شاد کنید به وبلاگم سر بزنید
اوایل به شوق خواندن وبلاگم توسط شما هم می خواندم هم می نوشتم اما امشب تصمیم گرفتم نه بخوانم نه بنویسم
ممنون
محمد جاویدان دوست دار قدیمیتان
دوست عزیز اگر مایلید لینک وبلاگ شما در وبلاگ ما قرار گیرد و امار بازدیدتان افزایش پیدا کند از هم اکنون میتوانید ثبت نام کنید
امیدوارم که همیشه موفق و پیروز و سلامت باشید آقای معروفی…
درود.
نگاه که تاب می خورد روی دیوارهای نمناک خاطرات یادم می آید که دیگر ندارمش……سال بلوا می خوانم….دلم نمی گیرد …….دلم می خواهد از تو بخوانم
سلام
استاد من برخی از آثار شما (سمفونی مردگان، سال بلوا، پیکر فرهاد)را مطالعه کرده ام و چه لذتی بردم. هر جا هستید خداوند نگهدارتان باشد. اما باز هم بنویسید … برای ما جوانانی که اینک هیچ چیز در عصر کنونی نداریم که به آن رجوع کنیم و حتی به آن ببالیم … همه رفته اند و سکوت بلندترین صدایی است که می توان شنید.
————-
ممنونم
و همین که هستید و می خوانید و می نویسید
مهم است