آب نیسان

گفته بودم؟

همان زن که در خاطر من مادرم است، تشت مسی را کش داد جلو زیر باران گفت: «باران بیست و دوم فروردین آب نیسان است! آب نیسان!» قبلاًها گفته بود بارها، تشت را گذاشته بود زیر باران. و باران تند می‌بارید. بچه بودم. آنقدر بچه که هنوز برای من کفش نخریده بودند. تشت پر شد، باران خیلی تند گرفته بود. همان زن کاسه را زد توی تشت: «بنوش!» توی چشم‌هام نگاه کرد و خندید. من تا ته کاسه را نوشیدم. به گمانم از همان روز عاشق آب شدم. هرچه می‌نوشم سیر نمی‌شوم.

– تکه‌ای از رمان نام تمام مردگان یحیاست.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Eine Antwort

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert